دست‌اندازی رضاشاه به جواهرات سلطنتی

نویسنده و منتقد یادداشتی که نقد کتاب خاطرات ابوالحسن را برای دفتر مطالعات تاریخ ایران در دستور کار قرار داده و در چند شماره چاپ شد، احساسی دوگانه نسبت به رییس سازمان برنامه و بودجه دارد. او از یک طرف معتقد است که ابتهاج شأن علمی بالایی داشته و به همین دلیل هرگز همچون موم در دستان شاه قرار نگرفته است و از طرف دیگر اما وی را فردی وابسته به آمریکا و انگلیس می‌داند. وی در نقد خود از صداقت و شجاعت ابتهاج در نقد رضاشاه و وابستگی‌ خودش به خارجی‌ها نیز نکاتی را یادآور می‌شود. ابتهاج در مقایسه رفتار رضاشاه و قاجار معتقد بوده است که شاهان قاجار به دلیل اینکه به مذهب گرایش و علاقه بیشتری داشته اند از دست‌اندازی به جواهرات سلطنتی خودداری می‌کرده‌اند.

بنابراین براساس این مستند تاریخی آقای ابتهاج عملکرد رضاخان را به مراتب ذلت‌بارتر از ناصرالدین شاه می‌داند. همچنین ایشان در زمینه نگهداری از جواهرات سلطنتی به عنوان سرمایه ملت ایران می‌گوید: « بی‌مناسبت نیست به این مطلب اشاره کنم که بعد از قتل نادرشاه و غارت جواهرات، هنگامی که آغامحمدخان قاجار سرسلسله قاجار به قدرت رسید، با پیگیری و بی‌رحمی شدید و حتی با قتل و شکنجه کسانی که جواهرات غارت شده را مخفی کرده بودند، قسمتی از آنها را جمع‌آوری کرد.

سلاطین سلسله قاجار در تمام مدت سلطنت خود، با آنکه احتیاج مبرم به پول داشتند و شاید می‌توانستند از راه فروش بعضی از قطعات این جواهرات وضع مالی خود را بهبود دهند، هیچ یک دست به این عمل نزدند.

به‌عقیده من آنها به دلیل معتقدات مذهبی فروش جواهرات سلطنتی را بدیمن و شوم و یک نوع خیانت در امانت می‌دانستند. ‌(ص۱۶۰) در همین حال آقای ابتهاج در مورد شایعه دست‌اندازی رضاخان به برخی جواهرات سلطنتی می‌گوید: «مشرف نفیسی از دوستان نزدیک من بود ... وقتی وزیر دارایی کابینه فروغی شد، ریاست بانک ملی را به من تکلیف کرد و من هم پذیرفتم. در آن زمان فرزین وزیر دربار شده بود.

چند روز بعد، مشرف مرا خواست و گفت که در این باره با فروغی صحبت کرده و فروغی گفته است حالا که تازه رضاشاه رفته و شایع است که مقداری از جواهرات را هم برده، شاید مصلحت نباشد جوانی را که کسی نمی‌شناسد در راس بانک ملی بگذاریم.» (صص۷۱-۷۰) آنچه در این زمینه مهم است اینکه آقای ابتهاج در خاطرات خود هرگز مساله خارج ساختن برخی جواهرات سلطنتی توسط رضاخان را نفی نمی‌کند، با آنکه فشار افکار عمومی در آن ایام، زمینه موجی می‌شود که وی به این پست منصوب نشود.

آقای ابتهاج همچنین در نقل خاطرات خود از مذاکراتش با محمدحسن میرزا (نایب‌السلطنه احمدشاه) در تهران و پاریس از رفتار و سکنات این شخصیت قاجار به نیکی یاد ‌و جملاتی را علیه رضاخان از وی نقل می‌کند: «در سال ۱۳۱۵ که برای مرخصی به پاریس رفته بودم، یک روز در خیابان ریولی محمدحسن‌میرزا را دیدم و شناختم. او هم مرا شناخت و به طرف من آمد... از حال احمدشاه پرسیدم.

گفت کتاب می‌خواند و استراحت می‌کند... محمدحسن‌میرزا با تاثر زیاد گفت: دیدید این آدم چطور ما را گول زد؟ قرآن مهر کرد و قسم خورد که وفادار بماند و آن وقت اینطور به ما خیانت کرد.» (صص۲۶-۲۵) در همین حال آقای ابتهاج در مورد رضاخان و پسرش محمدرضا مطالبی را عنوان می‌کند که اعمال آنها در مقایسه با پلشتی‌های دربار قاجار بسیار بی‌اعتبارتر قلمداد می‌شوند. به عنوان مثال در مورد پهلوی دوم می‌گوید: « تقریبا یک ماه پس از این جریان استیونز گزارشی در مورد فعالیت‌های شاه در معاملات به لندن ارسال می‌دارد که قسمت‌هایی از آن به شرح زیر درج می‌شود:... شکی نیست که اشتهای همایونی در معاملات و دخالت در طرح‌های عمرانی تدریجا افزایش پیدا کرده است... در واقع کمتر فعالیت اقتصادی است که دست شاه و دوستان او و فامیلش رو به آن دراز نشده باشد... راه موفقیت در معاملات از طریق جلب حمایت او (شاه) است، آن هم به وسیله دلال‌هایی که حسن شهرتشان قابل بحث است و به این ترتیب به تقاضای آنها اولویت داده می‌شود. در این نوع موارد منافع سلطنتی معمولا به طور محرمانه تامین می‌شود و شاه به‌وسیله اشخاص و نوکرهایی که به آنها اطمینان دارد عمل می‌کند. از آن جمله‌اند بهبهانیان و اعضای فامیلش که آنها نیز به نوبه خود استفاده می‌برند.

من هیچگاه این نوع داستان‌ها را در مورد اینکه چنین معاملاتی از طریق رشوه به شخص شاه انجام می‌شود جدی تلقی نمی‌‌کردم و ترجیح می‌دادم که فکر کنم این معاملات با دادن سهم مخفی و غیره صورت می‌گیرد، ولی تعداد روایت‌های رشوه‌گیری‌های مستقیم و غیرمستقیم اعلیحضرت یا مقربین و فامیل او به‌حدی زیاد است که دیگر نادیده گرفتن آنها غیرممکن است.» (صص۴۳۵-۴۳۴)

همچنین در مورد ظلم و تعدی رضاخان به جان و مال مردم و ثروت‌اندوزی سرسام‌آور وی از این راه و زدوبندها در پروژه‌های اقتصادی روایت‌های بسیاری در خاطرات آقای ابتهاج آمده است. از آن‌ جمله می‌گوید: «دکتر صنیع به تدریج در مازندران املاکی خرید و هنگامی که رضاشاه املاک مردم را ضبط می‌کرد چون حاضر نشد املاک خود را واگذار کند به زندان افتاد و پس از وقایع شهریور ۱۳۲۰ موقعی که رضاشاه از ایران رفت از زندان آزاد شد.» (ص۴۵۴)

وی در مورد فساد در پروژه‌های عمرانی در دوره رضاخان می‌گوید: «اصولا رضاشاه به تمرکز کارهای عمرانی اعتقاد نداشت. به‌عقیده او کلیه کارهایی که در راه اصلاحات صنعتی و اقتصادی ایران لازم بود به‌عمل آید باید به ابتکار و دستور او باشد ... از آن‌جمله می‌توان سد کرخه را نام‌برد که پس از اتمام آن، هنگامی که می‌خواستند مخزن سد را پر کنند معلوم شد باید از همان آبی استفاده کنند که قرن‌ها به مصرف مشروب کردن مزارع اطراف سد رسیده است و چنانچه بخواهند آن را به‌مصرف سد برسانند، قُرائی که از قرن‌ها پیش از این آب مشروب می‌شدند خشک خواهند شد. از این رو سد کرخه به‌عنوان مجسمه‌ای از کارهای ناصحیح در جای خود باقی ‌ماند.

نمونه دیگر کارخانه قندچغندری بود که در شاهی نصب شد و پس از احداث معلوم شد که در آنجا محل مناسبی برای کشت چغندر وجود ندارد و کارخانه را بعد از تحمل خرج زیاد، برچیدند و به اراک منتقل کردند.» (ص۳۰۴)

آقای ابتهاج همچنین در مورد انتخاب کرج برای احداث کارخانه ذوب‌آهن از سوی رضاخان و توقف آن بعد از جنگ جهانی دوم در حالی‌که هزینه چشمگیری صرف آن شده بود، می‌گوید: «وقتی با نماینده کنسرسیوم وارد مذاکره شدم او گفت که تاسیس ذوب‌آهن در کرج به این دلیل عملی نبوده که معادن شمال ایران به اندازه کافی سنگ‌آهن نداشته و فقط مصرف دو سال کارخانه را تامین می‌کرده است. گذشته از آن زغال‌سنگ این ناحیه برای مصرف کوره‌های ذوب‌آهن مناسب نبود.

پرسیدم چطور چنین محلی را برای ایجاد ذوب‌آهن انتخاب کردید؟ جواب داد به ما گفتند شاه (رضاشاه) دستور داده است محل کارخانه باید همین جا باشد و ما هم ناچار قبول کردیم.» (ص۴۱۸) مصادیقی از این دست که به دلیل اخذ رشوه یا منافع شخصی سرمایه‌های کلانی از ملت به باد رفته است، در خاطرات آقای ابتهاج درباره دوران پهلوی اول و دوم بسیار یافت می‌شود و ما در اینجا برای پرهیز از تطویل بیش از حد بحث از آنها در می‌گذریم، اما استنباطی که می‌توان از نوع برداشت این کارشناس مالی و اقتصادی از سلسله پهلوی و قاجار داشت به طور مشهود برتری قاجارها نسبت به پهلوی‌ها است.در آخرین فراز از این نوشتار، ضمن تاکید مجدد بر این نکته که در مواضع آقای ابتهاج تناقضات آشکاری درباره حضور سلطه‌گرانه بیگانگان در ایران دیده می‌شود، باید خاطر نشان ساخت این مساله بدون شک متاثر از تعلقات فرهنگی و بعضا وابستگی‌های سیاسی وی بوده است.

برای نمونه، آقای ابتهاج از یک سو سعی دارد خود را مخالف جدی استخدام یک آمریکایی به نام «آرتور میلسپو» به عنوان رییس کل دارایی ایران مطرح سازد، ولی در همان حال در مقام ارائه توصیه‌ای به نخست‌وزیر برمی‌آید که کاملا در تناقض با موضع اول او است: «به نخست‌وزیر گفتم حالا که دولت یک آمریکایی را آورده که اصلاحاتی انجام دهد بهتر است شما هم وزیر مالیه‌ای داشته باشید که با روحیه و طرز فکر آمریکایی‌ها آشنایی داشته باشد. من آن وقت نمی‌دانستم که قوام‌السلطنه با استخدام میلسپو مخالفت کرده بود.» (ص۱۱۲) از آنگونه تناقضات که درگذریم باید اذعان داشت خاطرات آقای ابتهاج اطلاعات بسیار ارزشمندی برای تاریخ‌پژوهان دارد، زیرا برخلاف بسیاری از کسانی که اصولا خاطرات را برای تطهیر خود بیان می‌کنند رییس سازمان برنامه و بودجه دهه ۳۰، از ابتدا به نوعی صادقانه وابستگی‌های خود و خانواده‌اش را به انگلیس و سپس نوع نزدیک شدنش را به آمریکایی‌ها در مقام ریاست بانک ملی عنوان می‌کند؛ بنابراین خواننده دقیقا می‌داند خاطرات چه کسی را مرور می‌کند؛ بنابراین آسانتر به واقعیت‌ها دست می‌یابد.

همچنین آقای ابتهاج به دلیل مورد اعتماد بودن در محافل انگلیسی و نیز محافل آمریکایی، در جریان بسیاری از تصمیم‌گیری‌ها قرار می‌گرفته است. آخر اینکه وی دارای شأن علمی غیرقابل کتمانی نیز بود؛ بنابراین همانند بسیاری از مدیران دهه ۴۰ و ۵۰ موم دست شاه و آمریکایی‌ها نبوده است، همین ویژگی است که بر اهمیت خاطرات آقای ابتهاج می‌افزاید و می‌تواند روشنگر بسیاری از نقاط کور تاریخ معاصر کشورمان باشد.