نقد خاطرات ابوالحسن ابتهاج-1

علیرضا عروضی منتقد کتاب خاطرات ابوالحسن ابتهاج از ابتدا پذیرفته است که همه مدیران درجه اول در دوران سلطنت پهلوی‌ها را قدرت‌های بزرگ دستچین کرده و در نهادهای دولتی می‌گذاشتند. این نگاه موجب شده است که نویسنده ابتهاج را نیز در زمره همین دسته از مدیران قرار دهد و اختلاف او با شاه را ناشی از حمایت آمریکایی‌ها از ابتهاج بداند. او در نقد خاطرات ابتهاج ضمن بیان نکته یاد شده، می‌نویسد شاه با هر فردی که به لحاظ دانش و بینش نیرومندتر از او تشخیص داده می‌شد برخورد حذفی می‌کرد و برای حذف ابتهاج از شریف امامی کمک گرفت و... . این مطلب از ماهنامه دوران گرفته شده است.

ناشر ایرانی کتاب «خاطرات ابوالحسن ابتهاج»، در متن کوتاهی تحت عنوان «دیباچه ناشر» خلاصه‌ای از زندگینامه وی را عرضه داشته، اما مشخص نکرده که چگونه امتیاز نشر این اثر را به دست آورده است. در این دیباچه تاریخ جلای وطن ابتهاج سال ۱۳۶۵ خورشیدی، بعد از فروش کامل سهام بانک ایرانیان عنوان می‌شود، اما در پیش‌گفتار آقای ابتهاج که در سن ۹۲ سالگی وی و در لندن به نگارش درآمده، زمان خروج از کشور، اردیبهشت ۱۳۵۷ آن هم برای مدت کوتاهی با هدف معالجه چشم قید شده است.

زندگی‌نامه

ابوالحسن ابتهاج در سال ۱۲۷۸ خورشیدی در رشت متولد شد و دوران تحصیلات ابتدایی خود را تا سن دوازده سالگی در این شهر و سپس مدرسه تربیت تهران گذراند. در سال ۱۲۹۱خ به اتفاق برادرش برای ادامه تحصیل به پاریس رفت، اما پس از دو سال اقامت در این شهر بنا به تصمیم پدرش به بیروت انتقال یافت و در «کالج پروتستان سوریه» تحصیل خود را پی گرفت. در سال ۱۲۹۳خ برای گذراندن تعطیلات به ایران سفر کرده بود که جنگ جهانی اول آغاز شد و نتوانست به لبنان بازگردد؛ بنابراین تا سال ۱۲۹۵خ در مدرسه آمریکایی رشت تحصیل کرد. در این سال وی به تهران آمد و نزد دو خانم آمریکایی پانسیون شد و در همان جا به صورت خصوصی تعلیم دید. دیدار وی از رشت در تعطیلات مصادف بود با استقرار قوای انگلیس در شمال برای مقابله با تهدیدات نیروهای بلشویک که تازه در اتحاد جماهیر شوروی به قدرت رسیده بودند. ابتهاج در رشت پیشنهاد فرمانده انگلیسی‌ها را برای مترجمی پذیرفت. در جریان ایجاد حکومت انقلابی میرزاکوچک‌خان در رشت ابتدا ابوالحسن ابتهاج و برادرش به دلیل مخالفت با میرزا دستگیر و برای مدت کوتاهی زندانی می‌شوند و سپس پدر وی دستگیر و اعدام می‌شود، از این رو خانواده ابتهاج به تهران می‌گریزند. ابوالحسن ابتهاج بعد از استقرار در تهران به استخدام بانک شاهی درمی‌آید. پس از شانزده سال کار در این بانک در سال ۱۳۱۵خ دولت، وی را استخدام می‌کند و به عنوان مفتش دولت در بانک فلاحتی مشغول به کار می‌شود.

در بهمن ۱۳۱۶خ پست معاونت بانک ملی به ابتهاج واگذار شد و در سال ۱۳۱۹ به ریاست بانک رهنی رسید. در پنجم دی‌ماه ۱۳۲۱ ریاست بانک ملی را بر عهده گرفت و تا سال ۱۳۲۹ که در زمان دولت رزم‌آرا عزل شد در این سمت باقی ماند. در مرداد ۱۳۲۹ به عنوان سفیر ایران در فرانسه انتخاب شد، اما برخی برخوردها وی را ناگزیر به ترک مناصب دولتی کرد؛ بنابراین در فروردین ۱۳۳۱ مشاور مدیرعامل صندوق بین‌المللی پول را پذیرفت.

بعد از کودتای ۲۸ مرداد مجددا از وی درخواست شد تا به خدمت دولت درآید؛ بنابراین در شهریور ۱۳۳۳ تصدی سازمان برنامه و بودجه را به عهده گرفت. در بهمن ماه سال ۱۳۳۷ که از این سمت عزل شد، اقدام به تاسیس بانک ایرانیان نمود. ابتهاج در آبان ۱۳۴۰ بازداشت شد و مدت هشت ماه را در زندان سپری کرد. پس از آزادی، ابتدا ۲۵ درصد سهام بانک ایرانیان را به سیتی بانک آمریکا فروخت و سپس در سال ۱۳۵۶ کلیه سهام خود را به هژبر یزدانی واگذار نمود و برای همیشه به پاریس نقل مکان کرد.

«دفتر مطالعات و تدوین تاریخ معاصر ایران» کتاب خاطرات ابتهاج را مورد نقد و بررسی قرار داده است. با هم می‌خوانیم:

خاطرات ابوالحسن ابتهاج به عنوان فردی که در دوران حکومت سه پادشاه به امور مالی- بانکداری و برنامه‌ریزی اشتغال داشته و به تبع آن گفتنی‌های بسیاری درباره دوران آخرین پادشاه سلسله قاجار و سپس پهلوی‌ها دارد، از جمله آثار پرکشش تاریخی برای همه اقشار، خاصه مدیران اقتصادی، به حساب می‌آید. آنچه در دوران پهلوی دوم، ابتهاج را از اکثریت مدیران متمایز می‌ساخت، برخورد تند و حقارت‌آمیزی بود که وی با قاطبه مسوولان و نمایندگان مجلسین ملی و سنا داشت. علت چنین برخوردی آن بود که ابتهاج در مقام رییس سازمان برنامه و بودجه، آنان را فاقد صلاحیت و به قدرت رسیده براساس وابستگی سیاسی می‌دانست. مسوول برنامه‌ریزی کشور از سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد مراحل رشد را در امور بانکداری و مالی طی کرده بود و کارشناسی زبده به حساب می‌آمد؛ بنابراین خویشتن را در مقایسه با چنین مدیرانی که هم به لحاظ دانش و هم فرهنگ و اخلاق بیش از حد نازل بودند، بسیار متفاوت می‌یافت.

عبدالمجید مجیدی که بعدها در جایگاه ابتهاج قرار گرفت در این مورد می‌گوید: «یک دفعه حکومت افتاد دست عده‌ای که از دید اکثریت غرب‌زده بودند و ایجاد شکاف کرد و این شکاف روز به روز بیشتر شد. تا به آخر [اکثریت مردم باور داشتند] که این گروهی که حکومت می‌کنند یک عده آدم‌هایی هستند که نه مذهب می‌فهمند، نه مسائل مردم را می‌فهمند.» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات گام نو، ص ۴۴) در همین حال، مخالفان سرسخت ابتهاج همچون جعفر شریف‌امامی- که با درجه علمی تکنسینی به وزارت، نخست‌وزیری و ریاست مجلس سنا رسیده بود و به آقای ۵ درصدی معروف گشت- علت بی‌اعتنایی ابتهاج به عناصر حکومتی دوران پهلوی دوم را توجه غیرمعمول به بیگانگان اعلام کرده‌اند: «معتقد به خارجی بود و میل داشت که کارها را با نظر آنها انجام بدهد و خیلی دست باز با آنها رفتار می‌کرد و حال آن که با ایرانی‌ها خیلی شدید عمل می‌کرد.» (خاطرات جعفر شریف امامی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات سخن، ص ۱۸۲) وی همچنین در زمینه برخورد تند ابتهاج با دست‌اندرکاران وقت می‌افزاید: وکلا نسبت به او نظر خوبی نداشتند و از او ناراضی بودند. از این جهت (که) خیلی تند و خشن با آنها رفتار می‌کرد.» (همان، ص ۱۷۴)

چنانکه در خاطرات ابتهاج به صراحت آمده وی عامل این «کوتاه قدی» مدیران را، بی‌هویتی پهلوی‌ها و به‌ویژه شخصیت متزلزل پهلوی دوم می‌داند، اما وی در دوران مسوولیتش احتیاط می‌کند و هرگز خود را با منشاء این مشکل درگیر نمی‌سازد. شاه نیز که از پشتیبانی آمریکا از رییس برنامه و بودجه کاملا مطلع بود، جایگاه وی را محترم می‌داشت، اما آنچه در نهایت موجب حذف کامل ابتهاج از قدرت شد یک اظهار نظر کارشناسانه بود که نه به مذاق آمریکایی‌ها خوش آمد و نه شاه آن را ‌پسندید، ابراز مخالفت کارشناسانه رییس سازمان برنامه و بودجه با اختصاص عمده درآمد نفت به خرید تسلیحات در راستای برنامه‌های نظامی آمریکا بحثی است که در ادامه به تفصیل به آن خواهیم پرداخت. در این میان آنچه موجب می‌شد تا ابتهاج هرگز به فکر انتقاد از منشاء داخلی بی‌هویتی مدیران نیفتد، مشاهده سرنوشت تلخ مدیرانی بود که در این خاطرات بر توانمندی‌های آنان تاکید شده است. به طور کلی باید گفت در تاریخ پهلوی‌ها سرنوشت مردانی از دربار که توانمندی آنان تهدیدی برای شاه به حساب می‌آمد بسیار آموزنده است. این مردان که به لحاظ فهم و درک از استاندارد دربار شاهنشاهی؛ یعنی شاه فراتر بودند و به سهولت با منویات و خواسته‌های غیرمنطقی حامیان شاه و شخص وی همراه نمی‌شدند (ولو با وجود وابستگی‌های پررنگ سیاسی به قدرت‌های حامی سلطنت) از کینه و عداوت پهلوی‌ها مصون نمی‌ماندند. در ابتدای شکل‌گیری سلسله پهلوی، عجین شدن تداوم سلطه انگلیس بر ایران و منابع نفتی آن با در قدرت بودن رضاخان، موجب شد که بسیاری از عناصر دارای قابلیت‌های فکری و مدیریتی بیشتر همچون تیمورتاش، سردار اسعد، نصرت‌الدوله و... مستقیما توسط منتخب لندن به قتل رسند یا مانند سیدضیاءالدین طباطبایی مجبور به ترک کشور و همزیستی موقت با صهیونیست‌ها در فلسطین شوند. این رویه در دوران حکومت پهلوی دوم با شدت بیشتری دنبال شد و حتی اعضای برجسته دربار همچون برادر شاه (علیرضا) نیز - که بسیاری وی را لایق‌تر می‌دانستند- از آن مصون نماندند. آنچه چنین وضعیتی را موجب می‌شد پیوند انحصاری استعمارگران با راس هرم قدرت در حکومت‌های دیکتاتوری وابسته به عنوان بهترین راه تامین ثبات نسبی برای دستیابی به منافع حداکثری بود. در دوران پهلوی‌ها، انگلیس و سپس آمریکایی‌ها بسیاری از عناصر وابسته به خود را در ایران، آشکارا و بدون هیچ‌گونه پرده‌پوشی برای بقای استبداد بی‌بدیل مرتبط با خود قربانی می‌نمودند. در حقیقت و براساس یک تحلیل کلان، این دولت‌ها منافع حداکثری و سهل‌الوصول مورد نظر خود را صرفا در پناه استمرار چنین حاکمیت بومی ممکن می‌پنداشتند.