دلایل روی آوردن گروه‌های مخالف به مبارزه مسلحانه

نیک‌نژاد، طهماسبی، صفارهرندی، امانی و برخی دیگر از اعضای موتلفه

از فضای ترسیم شده دهه ۴۰، به خوبی می‌توان بعضی از موارد و مسائل موثر بر گروه‌ها و نیروهای سیاسی را آشکار ساخت؛ اما شرح و بسط بیشتر آن نیازمند بازسازی پاره‌ای از مسائل در درون نیروهای مخالف است.

در نوشتار حاضر نویسنده به طور مختصر به بررسی دلایلی که برخی از گروه‌های سیاسی دست به مبارزه مسلحانه زدند، می‌پردازد. این مطلب برگرفته از سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران است. گروه‌های مختلفی نظیر حزب ملل اسلامی، سازمان مجاهدین خلق(گروهک منافقین) و جمعیت موتلفه اسلامی، به عنوان سه سازمان مذهبی و متکی به روحانیت و نیروی مذهبی (البته‌با گرایش‌های خاص خودشان و برداشت‌های متفاوتی که از مبانی دینی داشتند)، در دهه ۱۳۴۰، پس از سرکوب قیام پانزدهم خرداد، تاسیس و سازماندهی شدند و مشی مسلحانه و قهرآمیز را برگزیدند. حزب ملل اسلامی توسط سیدمحمدکاظم موسوی بجنوردی، سازمان مجاهدین خلق توسط حنیف‌نژاد، سعید محسن و بدیع‌زادگان و جمعیت موتلفه اسلامی با همکاری جمعی از بازاریان مومن و متعهد مانند شهید عراقی، امانی و عسگراولادی تاسیس شدند. در این دهه، بعضی از دولتمردان نظام پهلوی را عده‌ای از گروه‌های دارای مشی نظامی از پای درآوردند. حسنعلی منصور، نخست‌وزیر به دست یکی از اعضای جمعیت موتلفه اسلامی ترور شد و به هلاکت رسید. همچنین یک بار به سوی شاه تیراندازی شد، اما او از مهلکه نجات یافت. بعضی از گروه‌ها به حملات نظامی و چریکی روی آورده بودند و به پاسگاه‌ها و مراکز امنیتی حمله می‌نمودند و حتی به ربودن هواپیماها اقدام می‌کردند. هر چند این حرکات مورد تایید حضرت امام(ره) نبود، ولی نتیجه قطع امید مبارزان از روش‌های مسالمت‌آمیز، پس از سرکوب قیام پانزدهم خرداد بود.

مجموعه حرکت‌ها و عملیات گروه‌ها در آن دوره، نشان می‌دهد که حیات سیاسی گروه‌ها به مرحله تازه‌ای وارد شده بود. هم مبارزه و مخالفت با رژیم پهلوی و هم گرایش به سمت حرکات خشونت‌آمیز و هم تلفات و دستگیری مبارزان افزایش یافته بود. این مسائل به خوبی نشان می‌دهد که پس از تبعید حضرت امام(ره)، هرچند وقفه‌ای طولانی برای پیروزی نهایی و سقوط رژیم ایجاد شد، اصل مبارزه هرگز از سوی نیروهای مذهبی تعطیل نشد و انقلاب، مراحل مختلف خود را دراین دهه کامل و کامل‌تر کرد. البته از بعضی از نواقص و وقفه‌های بی‌مورد نمی‌توان چشم پوشید، اما در عین ‌حال نمی‌توان انکار کرد که در این دهه، نیروهای انقلابی مبارزات خود را شدت بخشیدند و به دلیل درگیر شدن با رژیم، خود را به خطر انداختند. اگر نیروهای زندانی این دوره و افراد تحت تعقیب، تبعیدی و نیز کسانی را که در زندان‌ها به شهادت رسیدند یا در شهرهای مختلف آواره و مخفی بودند در نظر بگیریم، خواهیم دید طی این دهه، نیروهای سیاسی از حرکت و فعالیت باز نماندند و به انحای مختلف ــ ولو در شرایط دشوار و سخت ــ مبارزات خود را پی گرفتند.

۲ــ نیروهای ملی

مراد از نیروهای ملی، بیشتر جبهه ملی (دوم) و تاثیر آن در صحنه سیاسی ایران در این دوره است. جبهه ملی دوم که در سال ۱۳۳۹ تاسیس شد، به خاطر وجود اختلافات درونی هیچ‌گاه نتوانست تاثیر خاصی در دهه ۱۳۴۰ بر جای گذارد. جبهه ملی دوم، بازماندگان جبهه ملی بودند که از اواسط سال ۱۳۳۹، به سبب ملایم‌تر شدن فشار رژیم بر اپوزیسیون‌ها، مجددا به جنب‌وجوش درآمدند و جبهه ملی دوم را تشکیل دادند، اما نتوانستند گام موثری بردارند، چرا که دارای استراتژی منسجمی نبودند و اختلافات داخلی میان اعضای آن نیز روز به روز گسترش می‌یافت.

این جبهه در قیام پانزدهم خرداد - که به کشتار خیل عظیمی از مردم بی‌گناه منجر شد و رویدادی مهم در تاریخ مبارزات ملت ایران محسوب می‌گردد ــ هیچ واکنشی از خود نشان نداد. عده‌ای معتقدند این جبهه بدین‌جهت که سران آن بتوانند از زندان رژیم ــ که همراه سران نهضت آزادی دستگیر شده بودند ــ آزاد گردند، به دلیل اختلاف‌نظر در بین سران خود، از صدور اطلاعیه در محکومیت رژیم یا تجلیل از قیام پانزدهم خرداد امتناع ورزید. غلامرضا نجاتی می‌نویسد: «بحث درباره تهیه و تصویب اعلامیه مبنی بر محکوم ‌کردن رژیم کودتا در کشتار مردم در قیام پانزدهم خرداد، به اختلاف نظر و مشاجره کشید و سرانجام مقدمات انحلال و فروپاشی جبهه ملی دوم را فراهم ساخت.»

جبهه ملی نه‌تنها از تاثیرگذاری عمیق بر مردم طی نهضت اسلامی در دهه ۱۳۴۰ بی‌نصیب ماند، بلکه حتی نتوانست خود را در درون حفظ کند. به دنبال سرکوبی قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، فشار بر اپوزیسیون افزایش یافت و عملا از سال ۱۳۴۴، جبهه ملی مجددا به انزوا کشیده شد. در سال ۱۳۴۴، تلاش و مذاکرات مفصل بین رهبران و اعضای ارشد جبهه ملی به تشکیل جبهه ملی سوم منجر شد که به دلیل نداشتن انسجام فکری، بی‌برنامگی، فقدان رهبری و حل نشدن مشکلات و مسائل قبلی راه به جایی نبرد.

بدین‌سان این جبهه، به دلیل اختلافات اعضا و گروه‌های تشکیل‌دهنده‌اش، فروپاشید و تا اوایل پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ هیچ فعالیتی برای براندازی رژیم شاهی از خود نشان نداد. در واقع جبهه ملی هیچ‌گاه هدف براندازی رژیم را در دستور کار خود قرار نداد و هرگز خط‌مشی روشنی در این زمینه ارائه نکرد. دستگاه رهبری این جبهه، از همان ابتدا حرکت انقلابی از خود نشان نداد و سرانجام ضعف‌های ساختاری، فقدان برنامه روشن و خط‌مشی روشن سیاسی و مهم‌تر از همه وجود اختلاف‌نظر در کادر رهبری جبهه ملی، تضعیف و در نهایت انحلال آن را موجب شد. حتی جبهه ملی سوم نیز که در دهه ۱۳۵۰ شکل گرفت، نتوانست خود را حفظ کند.