اوضاع سیاسی - اجتماعی ایران در دهه 1340- بخش سوم

شهید دکتر باهنر

ایالات‌متحده آمریکا در دهه ۱۳۴۰ به این نتیجه رسید که برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم باید حکومت مرکزی مقتدر تحت اراده شاه را تقویت کند و در این دهه بود که قدرت شاه روندی فزاینده را تجربه کرد. به میزانی که بر اقتدار پهلوی دوم افزوده می‌شد، سیاست‌های او در داخل و خارج دگرگونی به سمت حکومت تک‌نفره را تقویت می‌کرد و همراهان محمدرضا نیز مدام تملق او را می‌گفتند. ناکارآمدی‌های رژیم گذشته در حوزه‌های گوناگون موجب نارضایتی شهروندان شده و بر ابعاد مخالفان ساکت و مبارز افزوده می‌شد. نویسنده مطلب حاضر ضمن پذیرش این نکته که جبهه مخالفان شاه در دهه ۱۳۴۰ نوعی پراکندگی داشتند به معرفی گروه‌ها و اقشاری که در صف اول مبارزه بودند اشاره می‌کند و به معرفی نیروهای مذهبی می‌پردازد.

هر اندازه زیاده‌روی شاه و اطرافیانش در استبداد و مطلق‌العنانی، تمرکز قدرت، ریخت و پاش و فساد مالی و اخلاقی و بی‌اعتنایی به مصالح ملی در برابر مداخله‌جویی‌ها و مطامع قدرت‌های امپریالیستی افزایش می‌یافت، قشرها و طبقات مختلف جامعه و نیروهای گوناگون مبارز به یکدیگر نزدیک‌تر می‌شدند و ائتلاف بزرگ اجتماعی، سیاسی، فراقومی و فراطبقاتی علیه رژیم، تبلور عینی و عملی بیشتری پیدا می‌کرد. شاه، همچون پدرش، به جای نوسازی نظام سیاسی، قدرتش را بر سه رکن حکومت پهلوی استوار ساخت: نیروهای مسلح، شبکه حمایت دربار و بوروکراسی عریض و طویل دولتی. شاه برای رکن اول، یعنی برای نیروهای مسلح، بهای بسیاری قائل بود؛ به‌طوری‌که «نهاد ارتش را همچنان پشتیبان اصلی خود می‌دانست»،زیرا ارتش ستون فقرات رژیم پهلوی بود؛ از این رو شاه «بازسازی قدرت، روحیه و تجدید اعتبار ارتش را به صورت تکیه‌گاه اصلی سیاست داخلی و خارجی خود درآورده بود.»

عمدتا هدایت، معادل «استعداد به ‌حرکت ‌درآوردن و بسیج مردم» تلقی می‌شود، اما محمدرضا هرگز چنین استعدادی نداشت. مع‌الوصف این مساله باعث نشد اطرافیان شاه او را به عنوان یک قدرت مافوق و شخصیتی که «از تاریخ ماموریت دارد» تا ملت را نجات دهد و به سوی تمدن بزرگ رهنمون سازد، معرفی، ستایش و تقویت نکنند.

رژیم شاه طی یک دهه برنامه‌های خود را مطلق‌العنان پیش برد. آنها بر اصول شش‌گانه انقلاب سفید، در مراحل مختلف اصل‌های دیگری نیز افزودند و در نهایت آن را به هفده اصل رساندند. رژیم اصلاحات ارضی را مطابق میل خود اعمال کرد، مستشاران آمریکایی را به ایران آورد و افرادی مثل امیرعباس هویدا را بر مسند قدرت و دولت نشاند؛ همچنین انقلابیان را سرکوب نمود، رهبران مذهبی را تهدید، دستگیر و بعضا تطمیع ساخت، رابطه دوستانه‌ای با سایر دولت‌های غربی، خصوصا آمریکا برقرار ساخت، به‌تدریج به سمت ژاندارم ‌شدن در منطقه حرکت کرد، با اسرائیل مراودات دوستانه و البته محتاطانه و مخفیانه‌ای شروع نمود و در پایان دهه ۱۳۴۰ به ثروت‌های هنگفت نفتی نیز دست یافت؛ اما از سوی دیگر، جامعه را به سوی فساد و مظاهر جاذب تمدن غرب سوق داد و به انواع حیل تلاش نمود تا مذهب‌زدایی را ــ همانند پدرش ــ به پیش ببرد.

وضعیت نیروهای مخالف

از فضای ترسیم‌شده دهه ۱۳۴۰، به خوبی می‌توان بعضی از موارد و مسائل موثر بر گروه‌ها و نیروهای سیاسی را آشکار ساخت، اما بسط و شرح بیشتر آن، نیازمند بازسازی پاره‌ای از مسائل در درون نیروهای مخالف است. این بحث نسبت میان اقتدار و مطلق‌گرایی رژیم پهلوی را با نهضت اسلامی و مردمی مشخص می‌کند.

به همان میزان که شاه و حکمرانان پهلوی در دهه ۱۳۴۰ به اوج دیکتاتوری و سرکوب رسیده بودند و رژیم یکه‌سالاری را برقرار می‌ساختند، در درون نیروهای سیاسی مخالف، نوعی تشتت، چندگونگی و اختلاف اصولی به‌وجود آمده بود. در اینجا به سطوح مختلف نیروهای مخالف حکومت شاهنشاهی، استبدادی و ضد مذهبی پهلوی اشاره می‌کنیم. این دسته‌بندی کمک خواهد کرد ارزیابی‌ها دقیق‌تر صورت پذیرد. شایان ذکر است که این مبحث فقط شامل دهه ۱۳۴۰ می‌باشد و به دهه ماقبل و مابعد اشاره‌ای نخواهد کرد.

۱ - روحانیت و نیروهای مذهبی

همان‌گونه که پیش از این نیز گفته شد، سال‌های ابتدایی دهه ۱۳۴۰ سرآغاز دو حرکت متضاد در تاریخ سیاسی ایران بود که نهایتا به چالشی عظیم تبدیل شد. حرکت اول از سوی شاه تعقیب شد و آن مدرنیزاسیون و اقتدار شاهانه بود و حرکت دوم از سوی امام‌خمینی(ره) پیگیری گردید که آن، نهضت براندازی نظام سلطنتی و ضد مذهب پهلوی بود. این چالش، سرانجام سه جرقه سرنوشت‌ساز را در اوایل دهه ۱۳۴۰ در تاریخ سیاسی ایران به‌وجود آورد: یکی مخالفت شدید با لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود که نهایتا به پیروزی مراجع و علما ختم شد و حضرت امام(ره) از این حرکت و جرقه، بیشترین بهره‌برداری‌های سیاسی را به عمل آورد؛ دوم مخالفت با انقلاب سفید بود که به قیام عمومی پانزدهم خرداد در سال ۱۳۴۲ منجر گردید؛ این حرکت باعث شد امام به عنوان رهبری مذهبی در سطح کشور مطرح گردد؛ و جرقه سوم، مخالفت شدید حضرت امام(ره) با لایحه مصونیت قضایی مستشاران نظامی آمریکا (کاپیتولاسیون) بود که به تبعید ایشان انجامید.

شاگردان و پیروان امام(ره) در مدت تبعید ایشان که تا دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ به طول انجامید، مبارزه و مخالفت با رژیم را به انحای مختلف ادامه دادند و به آن استمرار بخشیدند. این گروه از روحانیان که مسوولیت اساسی را در تهران، قم و شهرستان‌های بزرگ انجام می‌دادند، به دو دسته تقسیم شدند که هر کدام مقوم دیگری بودند:

الف‌- یک عده به مبارزات فکری و فرهنگی روی آوردند و نهضت سیاسی امام را با نهضت علمی و فرهنگی آمیختند. این افراد، در دهه ۱۳۴۰ به طرق مختلف به مبارزات و فعالیت خود ادامه دادند و بخشی از بار عظیم نهضت را به دوش کشیدند. آنان زمینه‌های ذهنی، فکری و عقیدتی انقلاب را تسهیل نمودند و به سیر انقلاب سرعت و شتاب بخشیدند. شهید آیت‌‌الله مرتضی مطهری، شهید آیت‌الله دکتر بهشتی، شهید آیت‌الله دکتر مفتح، شهید حجت‌الاسلام دکتر باهنر، از نمونه‌های سرشناس این گروه هستند. میان این دسته و حضرت امام‌(ره) رابطه عمیق فکری و سیاسی حاکم بود؛ به‌طوری‌که امام(ره)، در اغلب موارد، دیدگاه‌های آنها را در تعیین مسیر مبارزه مهم و اساسی می‌شمرد.

ب‌ــ عده‌ای دیگر، کسانی بودند که به کارزار سیاسی و انقلابی وارد شدند. این عده در سراسر کشور ارتباطی زنجیره‌ای ایجاد کردند و رابطه مخالفان رژیم را با هم تسهیل نمودند. مرحوم آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله خامنه‌ای، حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی و... نمونه‌های بارز این دسته بودند. در این سال‌ها، روحانیان مبارز تحت بیشترین فشارها قرار داشتند و اغلب آنها یا در تبعید بودند یا در زندان به سر می‌بردند یا به دلیل تعقیب از سوی ساواک و نیروهای امنیتی، به صورت مخفی زندگی می‌کردند و به زمینه‌سازی برای بیداری مردم، هوشیاری نیروهای سیاسی و ایجاد وحدت و تعامل میان نیروهای مذهبی و سیاسی مشغول بودند. این حرکت‌ها و فعالیت‌ها در دهه ۱۳۴۰، هر چند افت‌وخیز داشت، هیچ‌گاه به طور کامل متوقف نگردید و هربار به طریقی تداوم ‌یافت. گروه‌های مذهبی نیز بعد از قیام پانزدهم خرداد شکل مستحکم‌تری به خود گرفتند و بدین‌ترتیب در محتوا و گستره مبارزه، تا حد زیادی دگرگونی ایجاد شد؛ چنانکه یکی از تاثیرات عمیق و حرکت‌آفرین قیام پانزدهم خرداد، سازماندهی‌ نیروهای سیاسی- مذهبی بود. بعد از قیام پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ که به سرکوب خونین و کشتار وسیع انجامید، راه‌های مبارزه مسالمت‌آمیز و قانونمند مسدود شد و بخشی از نیروهای سیاسی جامعه به این نتیجه رسیدند که تنها راه رهایی از بند و قید حکومت مطلقه و استبداد پهلوی، سازماندهی نیروها بر اساس مبارزه قهرآمیز و مشی مسلحانه است. نه‌تنها این قیام روی نیروهای مذهبی این‌گونه تاثیر گذاشت، بلکه بخشی از نیروهای مارکسیستی نیز پس از آن به روش مبارزه قهرآمیز و مسلحانه روی آوردند.