نوشتار حاضر که به بررسی روابط ایران و آلمان در تاریخ می‌پردازد در این بخش همانند دو بخش گذشته نگاهی به گذشته دارد و می‌خواهد با واکاوی شرایط آلمان، دلایل اتحاد ایران و آن کشور را تبیین کند. این مطلب برگرفته از موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران است. ۳ ژوئیه ۱۸۶۶، ارتش پروس و اتریش با یکدیگر به نبرد برخاستند و اینجا نیز به علت سرعت عمل و انتقال نیروهاى نظامى پروس، پیروزى با ارتش این دولت بود و قشون اتریش، با چهل‌هزار تلفات، عقب نشست. در پى این پیروزى، آلمانی‌ها ــ که گذشته از تفوق چشمگیر نظامى، نقطه ضعف امپراتورى اتریش (تقویت مجارهاى شورشگر و استقلال‌طلب) را به صورت برگ برنده‏اى براى روز مباداى جنگ با اتریش در دست داشتند ــ این امپراتورى را به جرگه متحدان (و در حقیقت وابستگان به) خویش وارد کردند.

بعد از جنگ فوق، بیسمارک خطاب به مردم آلمان اظهار کرد: «بیایید با سرعت کار کنیم. بیایید آلمان را بر زین بنشانیم تا با مهارت اسب‌سوارى کند.» پنج سال بعد، درگیرى سیاسى فرانسه و آلمان بر سر نامزد مقام پادشاهى اسپانیا (۱۸۶۹)، بهترین بهانه را براى تحقق آرزوى دیرینه بیسمارک (وحدت سیاسى آلمان و صعود آن کشور به جایگاه برترین قدرت نظامى اروپا) فراهم ساخت. این درگیرى سیاسى، آلمان و فرانسه را به سوى پیکارى سهمگین راند و آلمانی‌ها به شیوه معمول خود، با انتقال سریع نیروهاى کمکى خویش به خط مقدم جبهه، شکست فاحشى به ارتش فرانسه وارد ساختند و بیسمارک، براى درهم شکستن کامل غرور و شخصیت ملى فرانسوى‏ها و رهبرشان، ناپلئون سوم، (در حالى که هنوز پاریس سقوط نکرده بود) در ۱۸ ژانویه ۱۸۷۱، مراسم باشکوهى به عنوان تاج‌گذارى ویلهلم در تالار آیینه کاخ ورساى (نزدیک پاریس) برپا ساخت. در این مراسم، شاهزادگان آلمان، تاج‌هایشان را به ویلهلم تقدیم کردند و پادشاه پروس نیز از فراز جایگاه و ضمن خطابه‏اى کوتاه اظهار کرد: «من آماده‏ام امپراتور کشور آلمان که از اتحاد امیرنشین‏هاى آلمانى به‌وجود آمده است باشم.»

ده روز بعد دولت فرانسه تسلیم شد و به این ترتیب، جنگ پایان گرفت. در ۱۰ مه ۱۸۷۱، در فرانکفورت پیمانى بین فرانسه و آلمان امضا شد که طبق آن، فرانسه دو ناحیه مشهور «آلزاس» و «لرن» را از کف داد و به پرداخت دویست‌میلیون فرانک غرامت به آلمان مجبور گردید. اینک، عصر جدیدى آغاز شده بود که در آن، آلمان، با گام‌هاى بلند، به سوى برترى قدرت صنعتى و نظامى در اروپا پیش مى‏رفت و در این میان، تقویت هر چه بیشتر ارتش (که در پندار مردم آلمان، عامل اصلى وحدت آنان بود) جایگاه ویژه‏اى داشت و این سخن مولتکه، فرمانده کل ارتش آلمان است که با عنایت به حس انتقام‏جویى فرانسوى‏ها پس از شکست ۱۸۷۱ و تجزیه آلزاس و لرن گفته بود: «آنچه شمشیر ما در مدت نیم سال به‌دست آورد باید شمشیرهاى ما در مدت نیم قرن از آن نگهبانى کند.» اینک آلمان بر اسب قدرت کاملا سوار بود و فقط اتحاد چند کشور نیرومند و پیشرفته، مى‏توانست آلمان یکپارچه و مقتدر را، همچون فرانسه ناپلئون، از پاى درآورد و انتقام شکست خفت‌بار فرانسه را از آلمان بازستاند. خاصه آنکه اندیشه انتقام، هرگز از ذهن فرانسوى‏ها زدوده نمى‏شد و جلب اتحاد روس و انگلیس بر ضد آلمان، براى همین منظور، مدنظر آنان بود. به گونه‏اى که لئون گامبتا (سیاستمدار مشهور فرانسوى) در ۱۸۷۴ (یعنى سه سال پس از شکست فرانسه) چنین پیش‏بینى کرد که «روزى خواهد آمد که ما با غول آلمان دست به گریبان شویم و او را در سلسله ملل لاتین و اسلاو حبس بکنیم. نیل به این مقصود از این راه خواهد بود که اسلاوهاى جنوب را با آنهایى که در قسمت سفلاى رود دانوب سکنى دارند متحد کنیم. با این اقدام، ما اساس پیروزى خود را آماده کرده، بر امپراتورى متعدى آلمان غلبه خواهیم نمود.» بى‏جهت‏ نیست که از این پس، محور عمده سیاست بیسمارک در حفظ پیروزى آلمان، «اتحاد با قدرت‌هاى همجوار» و «انزواى فرانسه» بود.مناسب‌ترین متحد براى فرانسه، در آن زمان، روسیه بود؛ زیرا در آن صورت، آلمان از مرزهاى شرقى و غربى مورد حمله واقع مى‏شد (رمز احتیاط و پرهیز شدید بیسمارک، طی مدت صدارت، از درگیرى با روس‌ها بر سر خاورمیانه و ایران، ناشى از همین امر بود). بعد از روسیه نیز، بهترین متحد براى فرانسه (بر ضد آلمان) امپراتورى اتریش ــ هنگرى بود؛ زیرا در این صورت، آلمان از دو سو در معرض حمله قرار مى‏گرفت. براى آنکه هیچ کدام از این دو اتحاد عملى نشود، بیسمارک با سران روسیه و اتریش، عهد مودت بست (۱۸۷۲) و تا مدتى نیز این طرح عملى شد.

البته روسیه و اتریش، هیچ‌گاه نمى‏توانستند بر سر امپراتورى عثمانى به توافق برسند. روسیه مى‏خواست عثمانى به ایالت‌هایى تجزیه شود که زیر سلطه وى باشند و اتریش مصمم بود که از سقوط امپراتورى عثمانى (که همچون خود امپراتورى اتریش، دارای اقوام گوناگونی بود) جلوگیرى کند. بعد از کنگره برلن (۱۸۷۸) که اتریش- هنگرى از توسعه‌طلبى روسیه در بالکان جلوگیرى کرد، بر اختلاف آن دو افزوده شد. بیسمارک ناگزیر بود از آن دو، یکى را انتخاب کند و او اتریش را برگزید؛ زیرا که به گفته خود او: «اتریش کشورى مشروطه و صلح‏جو است که زیر توپ‌هاى آلمان قرار دارد، در صورتى که ما نمى‏توانیم به روسیه دسترسى پیدا کنیم.» اتحاد سه امپراتور به تدریج ضعیف شد و سرانجام از بین رفت و فقط اتحاد دوگانه بین آلمان و اتریش باقى ماند.بیسمارک، با همه بلندپروازى خود، فردى محتاط بود و مى‏کوشید مشکلات سیاست خارجى آلمان را حتى‌الامکان با تدابیر سیاسى و از طریق عقد دوستى با قدرت‌هاى رقیب حل کند، اما بخشى موثر از افکار عمومى و رجال سیاسى آلمان، خاصه قیصر جدید، ویلهلم دوم، نواده ویلهلم اول (که در ۱۸۸۹ به سلطنت رسید و سال بعد، بیسمارک را برکنار کرد)، پس از قدرت گرفتن آلمان، چندان پذیراى احتیاط‌ها و ملاحظات سیاسى بیسمارک نبودند و این امر، همراه لزوم تحصیل منابع و مواد خام جدید، کسب بازار فروش محصولات کارخانجات آلمان و یافتن مناطق مستعد (در کشورهاى توسعه‌نیافته) براى سرمایه‌گذارى به منظور تامین کمبود هزینه اداره مستعمرات، چرخش محسوسى را در سیاست خارجى آلمان (به‌ویژه نسبت به خاورمیانه) ایجاب کرد. بیسمارک، پس از پیروزى بر دو کشور اتریش و فرانسه، دیگر در اندیشه جنگ نبود و مى‏خواست در پناه صلح، به هر طریق ممکن، آلمان را در صنعت و تکنیک پیش ببرد، اما ویلهلم دوم (که یک سال پس از نیل به مقام سلطنت، کاپریوى را جانشین بیسمارک ساخت) به گونه دیگرى مى‏اندیشید. او سیاست پیمان تضمین مجدد را رها کرد و با این کار، راه بر امضاى پیمان تفاهم دوگانه بین روس و فرانسه باز شد (۱۸۹۳). فرانسوى‏ها در مذاکراتشان با روس‌ها، هر چه را روس‌ها خواستند مضایقه نکردند. اسلامبول را به روس‌ها دادند و تنگه داردانل را حق آنان شناختند (بعدها نیز که انگلستان، به جرگه اتحاد روس و فرانسه وارد شد، سر ادوارد گرى، وزیر خارجه لندن نیز این حق را تصدیق کرد).