روابط ایران و آلمان در تاریخ معاصر-۸
نامههای شاه و نخستوزیر
تاریخ ایران در دوران شاهان قاجار پررمزوراز بود و پژوهشهای گوناگون انجام شده، تلاش دارند تا جایی که ممکن است برخی مسائل را روشن سازند. مناسبات ایران و آلمان که در شمارههای گذشته بخشهایی از آن را خواندید، بدون توجه به دردسرها و دستاندازیهای روس و انگلیس روشن نخواهد شد. در ادامه مطلب، شکایتهای نخستوزیر و شاه از تجاوزهای این دو کشور را در نامهپراکنیهای انجام شده میخوانید و پس از آن بار دیگر موضوع مناسبات ایران و آلمان آشکار خواهد شد. تجاوزات روس و انگلیس
تاریخ ایران، در قرن سیزدهم هجرى (مقارن با قرن نوزدهم میلادى) از آغاز با رویدادهاى تلخى همراه بود. در دهههاى نخست این قرن، برابر با دوران سلطنت فتحعلىشاه قاجار، ارتش ایران در مصاف با قشون مهاجم روس تزارى، متحمل دو شکست فاحش و خسارتبار شد که تحمیل عهدنامههاى استعمارى «گلستان» و «ترکمانچاى» بر کشورمان و تجزیه هفده شهر از شهرهاى آباد شمالى ایران (قفقاز اسلامى) را در پى داشت. دیرى نگذشت که جانشین فتحعلىشاه (محمدشاه قاجار) در ایمن ساختن مرزهاى شرقى ایران، با تحریکات و مداخلات غیرقانونى و فزاینده انگلستان بر ضد کشورمان در هرات و افغانستان روبهرو شد و کار به مواجهه سیاسى ــ نظامى ایران با بریتانیا در جنوب و شرق کشور انجامید؛ مواجههاى که در آن، طبعا حرف آخر را «فرادستى» سیاسى و نظامى امپراتور بریتانیا میزد که سرزمین وسیع هندوستان را با زور و تزویر به قلمرو خود افزوده و ثروت عظیم ملى و نیروى گسترده انسانى آن دیار را در خدمت اهداف استعمارى خود به کار گرفته بود. ادامه نیرنگها و تجاوزات دولت انگلیس، همراه خیانت عوامل نفوذى آن دولت در هیات حاکمه وقت ایران، بهویژه عزل و شهادت امیرکبیر با توطئه مشترک استبداد داخلى و استعمار خارجى، هرات و افغانستان را در اوایل سلطنت ناصرالدینشاه، از پیکر میهن اسلامىمان جدا ساخت و سناریوى تجزیه ایران بزرگ را کاملتر کرد.
شکستهاى یادشده و پیامدهاى خفتبار آن، سرفصل تازهاى در تاریخ کشورمان گشود که مشخصه بارز آن، نفوذ و مداخله روزافزون دو همسایه غالب و سلطهجوى شمالى و جنوبى (روس و انگلیس) در مقدرات ایران بود. تازه، این همه غیراز مشکلات و معضلات گوناگونى بود که دولت (بهاصطلاح) همسایه و همدین ایران (عثمانى) در روابط و مناسبات خویش با کشورمان در آن روزگاران پیش آورده بود.
به هر روى، ایران پس از آن دو واقعه تلخ و کمرشکن (جنگ بدفرجام با روس و انگلیس در نیمه اول قرن نوزدهم) اینک کشورى بود کهنسال و داراى سوابق درخشان تمدن و فرهنگ، اما شکستدیده و مغلوب که اولیاى امور آن هر روز و هر ساعت، باید منتظر شنیدن خردهفرمایشها و تحکمات رسمی تازهاى از سوى دو حریف کجتاب و زورمند خویش در شمال و جنوب کشور (امپراتورى روس تزارى و امپریالیسم بریتانیا) باشند و بسته به میزان «شجاعت و تدبیر» یا «خامى و سستگامى و احیانا خودباختگى» خویش و نیز حد مساعد بودن یا نبودن شرایط و مقتضیات سیاسى زمانه در داخل و خارج کشور و دیگر مسائل، ناچار بودند به نحوى (گاه به صورت اعتراض و پرخاش، گاه در قالب دفعالوقت و اهمال و تعلل و گاه نیز به شکل تسلیم و عقبنشینى در مسائل جزئىتر براى حفظ مصالح کلى و عمده کشور) از وقوع درگیرى و جنگ تازه با حریف سرمست، آزمند، بهانهجو و سلطهگر مانع گردند.
آنچه گفتیم، اقدام حکومت وقت ایران در قبال تحکمات رسمى و آشکار همسایگان شمال و جنوب بود و گرنه، مداخلات، تاثیرگذارىها و اعمال نفوذهاى نامرئى و غیرمستقیم آن دو قدرت استعمارى در مقدرات کشورمان (که با بهرهگیرى از جمیع عوامل «تهدید»، «تطمیع» و «تحمیق» و عمدتا با وساطت و دلالى افراد غربزدهای نظیر ملکمخان و سپهسالار قزوینى در داخل انجام مىشد و عقد قراردادهاى استعمارى رنگارنگ، از جلوههاى بارز آن بود) خود داستانى دراز و جداگانه دارد.
در این زمینه، براى آشنایی با نمونههایى از این نوع تحکمهاى تلخ و زننده و در عین حال فزاینده، دستهای از اسناد و مدارک تاریخى مدنظر قرار گرفته است، با این تذکر که تحکمات آنچنانى بیانگشته، طی قرن سیزدهم هجرى/نوزدهم میلادى، بیشتر، از ناحیه روسها و دیپلماتهاى خشن و مغرور آنان در کشورمان انجام مىشد و انگلیسیها، به علل گوناگون و از آن جمله: رعایت مقتضیات دوران استعمار نو اغلب در پس نقاب ترقیخواهى و سیویلیزاسیون! پنهان شده بودند و حتىالامکان، غیرمستقیم و بىصدا عمل مىکردند. به عبارت دیگر، بر خلاف روسها، با پنبه سر مىبریدند و به هنگام مواجهه با موج گسترده مبارزات ضد استعمارى ملتمان، انعطاف نشان میدادند و با عقبنشینى حسابشده، تاکتیک پیشبرد مقاصد و مطامع شوم خویش در این دیار را دگرگون میساختند و چه بسا، با تظاهر به هماهنگى با حوادث داخلى، در مقام تحریف مسیر و مقصد آنها به سوى و سود خویش برمیآمدند (و البته، گاه نیز، بهویژه در اوایل امر، خواسته یا ناخواسته، همچون همتایان روسىشان، بىپرده و مستقیم عمل مىکردند و در وقت لزوم نشان مىدادند که در شرارت، دست کمى از حریف شمالى ندارند!).
۱ـ نمونه اول:
حاجى میرزا آقاسى، «صدر اعظم» محمدشاه قاجار، در نامههایى که در مورد مشکلات سخت و دشوار خود در سیاست داخلى و خارجى کشور، به شاه وقت نوشته، به این مطلب تصریح کرده که «هر روز هزارها ناملایم» از سفیر وقت روسیه (ظاهرا گراف مدم) میشنیده و متحمل میشده است. وى افزوده است: «این مرد، ایستاده است که ما بین دولتین [ایران و روس] را به هم بزند، نمىدانم با آقایش عداوت دارد یا نادان است؟ امروز باز مىآید به حضور تا چه بگوید و چه بشنود؟ دیروز از ظهر تا عصر تنگ بنده را معطل کرد، همین قدر یافتم که غرضش برهمزنى است. بسیار آدم دیوانه لجوج بىعقل است. صاحبمنصبان خودش هم تنگ آمدهاند، مستحضر باشند که باز چه خواهد گفت. زیاده جسارت ندارم (۱۲۵۹ [قمرى]) الأمر الأشرف مطاع.»
در نامه دیگری از حاجى، مربوط به همان ایام، چنین آمده است: «... درحضور باهر انور، عرضه داشتم که جناب جلالتماب وزیرمختار جدید، پارهاى تعرضها و پیغامات و تهدیدات درباره دولت خودشان به غلام خاکسار گفت و رساند و من در جواب گفتم که من از این کارها برى هستم و از آبرو و دین خود بر حذر مىباشم، متعهد دخالت در این کارها نمىتوانم شد و تهدیدات هم به من فایده ندارد... بارى، گفت و شنود از حد گذشت و سخن به طول انجامید. چنین مىدانم که با این مرد به کنار نتوانم بیایم و فیمابین نقارى حاصل شود. فکر کردم که این کاغذ دولتى را زود به او برسانم. حرف دیگر به میان نیامد و شکوه و گله بروز نکرد تا معلوم شود که در جواب چه خواهد گفت... فرستادم به نظر اقدس همایونى روحنا فداه برسد، اگر مقبول است مهر کرده بفرستم... .»
محمدشاه در حاشیه این نامه نوشته است: «جناب حاجى دیگر به از این کاغذ که به ایلچى نوشتهاید نمىشود. خدا گوش شنوا بدهد و زورى، که حرف حسابى را ایشان، مجرى بکند، آمین (۱۲۵۹ق)»
نامه دیگر حاجى به شاه، پس از پخش خبر توطئه نافرجام عثمانیها برای قتل مرحوم امیرکبیر در سفارت ارزنهالروم نوشته شده است. در آن نامه، صدراعظم ایران مضمون گفتوگوى خویش با «غراف صاحب»، کاردار سفارت روسیه در تهران، را چنین گزارش کرده است: «...ثانیا، حرکت دولت روسیه که به زور یا رضا، عهدى در ترکمانچاى بستند، الان یک فقره از آن باقى نیست، همه را برهم زدند. هر چه از این طرف [یعنى از سوى ایران] با اعلیحضرت امپراتور [روسیه] و جنابان پرنس دراتسوف و غراف نسلرود و وزراى مختار نوشته شد یکى را نپذیرفتند با اینکه همه موافق عهدنامه بود، تا کار به جایى رسید که چاپار را از رفتن تفلیس [پایتخت قفقاز اشغالى] مانع آمدند. رذالت زیادتر از این نمىشود، هر چه خودشان خواستند همه را با اینکه خلاف عهدنامه بود مجرى داشتند تا کار به جایى رسید که با زور به استرآباد آمدند و با ترکمان مخالطه کردند و قنسول گذاشتند. حالا بىاذن و اجازه، کشتى به مرداب [انزلى] آورده [در اصل: آمده]، گیلان را برهم زدهاند. این امر، از پیش مطلقا نمىرود. من میان مردم بدنام مىشوم. بهتر این است که تا کار برملا نشده و امر واضح نگشته، خود را برکنار بکشم که این نقل، به جاى بد خواهد رسید، من شریک فساد نشوم.
قدرى دست و پا زد و قسمها خورد که مقصود اعلیحضرت امپراتور، به غیراز دوستى و اتحاد با پادشاهان دینپناه روحنا فداه نیست. گفتم: نشانهاى بسیار بد و علامتهاى بسیار غلیظ مىبینم. من عاقلم، خود را به ورطه نمىاندازم، که بعد از من بگویند که نفهمیده کارى کرد و براى دولت ایران ضرر شد. گفتم: جناب وزیرمختار [روسیه] هم بسیار گتره مىنویسد. وزراى سابق هم نوشتند، به جهت میهمان بودن، متحمل شدم و الا انسان متحمل این گترهها نمىشود. بارى این طرف و آن طرف دست و پایى زد، به جایى نرسید و رفت. به جهت استحضار قبله عالم و عالمیان روحنا فداه عرضه داشتم که هنگام آمدن وزیرمختار استحضار داشته باشند... .»
ارسال نظر