جناح آمریکایی‌ها در ایران

حسنعلی منصور

نویسنده این مطلب نقد کارنامه خاطرات کاظم ودیعی از رجال سیاسی رژیم شاه است، به تقابل انگلیس و آمریکا در ایران پس از ۱۳۳۲ اشاره می‌کند. این نویسنده می‌گوید: در حالی که آمریکایی‌ها برای افشای مهره‌های انگلیسی اسنادی را به اسماعیل رائین دادند تا آن را در کتاب فراماسونرها در ایران بنویسد، انگلیسی‌ها نیز اسنادی را در اختیار مهدی بهار قرار دادند و او کتاب میراث‌خواران استعمار را نوشت. همان‌گونه که می‌دانیم حضور رسمی آمریکا در معادلات داخلی ایران بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شدت یافت. سهم‌خواهی روزافزون این قدرت نوظهور تقابل آشکاری با نفوذ دیرپای انگلیس در ایران بود؛ بنابراین از این زمان تا نیمه دوم دهه ۴۰ خ. که عملا لندن به سروری واشنگتن در تهران تن داد، رقابت‌های این دو کشور بعضا به مرز تنش‌های جدی می‌رسید. از جمله این تنش‌ها، افشای شبکه مدیران وابسته به شبکه‌های مخفی یکدیگر بود. آمریکایی‌ها در این چارچوب اسنادی را در اختیار اسماعیل رائین قرار دادند تا موقعیت سازمان مدیران وابسته به لندن را تضعیف کند. متقابلا انگلیسی‌ها اسنادی را در اختیار بهار قرار دادند تا با انتشار کتاب «میراث ‌خواران استعمار» شبکه مدیران در خدمت واشنگتن را متزلزل نماید.

این ستیز حتی با روی کار آمدن دولت منصور که اولین دولت کاملا مطلوب آمریکا بود پایان نیافت، البته بعد از استقرار دولت هویدا در نیمه دوم دهه چهل تا زمان سقوط پهلوی‌ها در ایران همواره جناح آمریکا اکثریت و جناح وابسته به انگلیس اقلیت را در کابینه و مجلسین داشتند؛ بنابراین این ادعا که محمدرضا پهلوی فراماسون وابسته به انگلیس را تنبیه کرد هرگز واقعیت ندارد؛ زیرا براساس اسناد، اطلاع از فعالیت‌های دوکانون در ایران برای محمدرضا پهلوی به معنای گذر از خط قرمز بود و شاه حق نداشت علاوه بر فعالیت‌های «سیا» در مورد تشکیلات فراماسونری کسب اطلاع کند. جالب آن که تمامی افراد دارای موقعیت در دربار، حتی اشرف، توسط پلیس مخفی (ساواک) تحت کنترل بودند و مکالماتشان شنود می‌شد، اما ساواک اجازه نداشت کوچکترین اقدامی جهت کسب اطلاع از فعالیت‌های بسیار گسترده سازمان‌های مخفی ساخته و پرداخته دولت‌های مسلط بر ایران بکند.

آقای احسان نراقی که وی نیز همچون آقای ودیعی بی‌اطلاع از وضعیت سازمان‌های مخفی در ایران نیست، به این واقعیت کاملا معترف است که کلیه مشاغل کلیدی در دوران پهلوی در اختیار سازمان فراماسونری بوده است، هر چند که وی با انگیزه‌ای کاملا متفاوت درصدد تبرئه فراماسون‌ها برمی‌آید: «تصمیم شاه به انتصاب تحمیلی شریف‌امامی یعنی مرد مورد اعتماد خویش به سمت استاد اعظم ماسون‌های ایران، ضربه سختی به اصول اساسی فراماسونری وارد ساخت،... به این ترتیب، فراماسونری در ایران، طی دوره دوم سلطنت شاه (۱۳۵۷-۱۳۳۲) کاملا خود را در اختیار او قرار داد و در مقابل، این امکان را به دست آورد تا بتواند کلیه مشاغل کلیدی را در دست گیرد...، ۳۰۰۰ ماسون جدید هم که مطابق با اصول اساسی فراماسونری همه چیز را در رمز و راز حفظ می‌کردند، به صورت خدمتگزاران مطمئن و فرمانبردار رژیم خودکامه‌ای درآمدند که به دنبال تکنوکرات‌هایی بدون کنجکاوی و خادم می‌گشت». (از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعید آذری، انتشارات رسا، چاپ اول، سال ۷۲، ص۳۵۴)

صرف‌نظر از گرایش آقای نراقی برای تطهیر سازمان فراماسونری در ایران، وی نیز اذعان دارد که کشور توسط عناصر وابسته به سازمان‌های مخفی و نیمه مخفی مرتبط با آمریکا، انگلیس و اسرائیل اداره می‌شده است.

با علم به این واقعیت می‌توان درک کرد که چرا غرب، ابتدا رضاخان فاقد سواد خواندن و نوشتن و سپس فرزندش را که وی نیز جز خوشگذرانی با کار! دیگری آشنا نبود به قدرت رساند. در واقع براساس خاطرات همه دست‌اندرکاران رژیم پهلوی و اسناد مختلف، اداره‌کنندگان واقعی کشور بعد از روی کار آورده شدن پهلوی اول تشکیلات مخفی مرتبط با بیگانگان بود‌ند، البته آقای ودیعی در این زمینه دچار تناقضات دیگری نیز شده است؛ وی از یک سو در مقام تخطئه این «اجسام خارجی» برمی‌آید و از دیگر سو از عناصر شاخص فراماسونری در ایران تمجید می‌کند: « شادروان محمد علی فروغی که حقش به اهل مطالعه حلال می‌باشد در شهریور ۲۰ جمله معروفی به مناسبت هجوم معروف به ورود متفقین به ایران دارد که در محل مجلس ادا کرد و آن اینکه می‌آیند و می‌روند و به ما کاری ندارند.

این سخن شاید آن روز برای آرام کردن اذهان ساده، مصلحت و عین سیاست بوده، ولی حیف که از دهان آن مرد... دیدیم که اولا نیامدند که هجوم کردند، ثانیا فقط نماندند، بلکه اشغال کردند و غارت و افساد...» (جلد اول، ص۱۷۲) و در فرازی دیگر در مورد نقش فروغی در انتخاب محمدرضا پهلوی به پادشاهی بعد از رضاخان می‌گوید: «شاه پیر را به تبعید بردند و ولیعهد به تدبیر آن‌ گونه مردانی که در تاریخ پیوسته مصلحت ملک را بر مصلحت خویش ترجیح داده‌اند شاه شده بود.» (همان، ص۱۶۸)

اظهار آقای فروغی در مورد حمله متفقین در واقع دستور‌العملی بود به رضاخان برای عدم مقاومت، زیرا پهلوی اول از جایگاه این فراماسونر نزد انگلیسی‌‌ها کاملا آگاه بود؛ بنابراین جمله مورد انتقاد آقای ودیعی صرفا خطای ساده یک فراماسون برجسته نبود. قوای ایران در برابر هجوم بیگانه باید از هر مقاومتی پرهیز می‌کرد و متاسفانه همین رهنمود نیز موجب شد که رضاخان دستور عدم مقاومت را به ارتش اعلام نماید. محمدرضا پهلوی در این زمینه می‌گوید: «روز ۲۸ اوت ۱۹۴۱ [۶ شهریور ۱۳۲۰] رضاشاه به واحدهای ارتش ایران دستور داد اسلحه خود را زمین بگذارند.»