شاهد دوران سختی در انگلستان

جان استیوارت میل

جان استیوارت میل، اندیشمند بزرگ در دوره‌ای از تاریخ انگلستان زندگی می‌کرد که خشکسالی در ایرلند موجب مهاجرت آنها به انگلستان شده بود و زمینه برای اینکه نگاه بدبینانه در او زنده شود، فراهم بود. این اندیشمند به قول شومپیتر در چنین وضعی دست کم نسبت به بورژوازی مهربان نبود،‌ اگرچه مانند مارکس با آنها نمی‌جنگید، بخش دوم از زمانه و زندگی استیوارت میل را به نقل از کتاب «نظریه‌پردازان رشد اقتصادی» نوشته رالف ویتمن روستو می‌خوانید. با توجه به خشکسالی ایرلند در سال‌های ۱۸۴۷-۱۸۴۵ سیلی از مهاجرین از این منطقه به گلاسکو، لیورپول و بوستون سرازیر شدند. آنچه که میل را نسبت به جمعیت اضافی نگران می‌کرد، آن نبود که این جمعیت اضافی بقای جامعه متمدن را به خطر می‌افکند، بلکه با پایین آمدن سطح کیفی جمعیت و نه کمبود زمین، نیروی کار متخصص به صورت یک عامل تولید کمیاب درمی‌آمد.در مورد مارکس باید گفته شود که هیچ نشانه‌ای از ردپای نظریات مالتون در افکار وی به چشم نمی‌خورد. وی سعی می‌کرد نشان بدهد آنچه که موجب می‌شود تا دستمزد واقعی نیروی کار روند نزولی داشته باشد، استفاده از ماشین‌آلات جدید در جریان تولید است، در این مسیر مارکس از حالت خاصی که ریکاردو در بهره‌ جستن از ماشین‌آلات جدید در تولید ارائه می‌دهد، استفاده می‌کند و آن را تعمیم می‌دهد. در اینجا است که با استفاده از ماشین‌آلات جدید در روند تولید لشگر ذخیره نیروی کار شکل می‌گیرد.

ثالثا، بلافاصله بعد از اینکه بریتانیا در سال‌های بعد از جنگ رشد سریع اقتصادی خود را آغاز نمود، کشورهای بلژیک، فرانسه، آلمان و ایالات‌متحده نیز توانایی خود را در پای گذاردن در جای پای بریتانیا از خود نشان دادند و کاملا روشن شد که نظام اقتصادی جدیدی در منطقه شمال اقیانوس اطلس در حال تکوین است. احساس شکل‌گیری چنین نظامی در سال‌های دهه ۱۸۴۰ (دهه‌ای که نقش حساسی در شکل‌گیری افکار میل و مارکس داشت) از طریق رونق در فعالیت‌های احداث راه‌آهن در شمال شرقی آمریکا، بریتانیا، بلژیک،‌ آلمان و فرانسه تشدید شد. میل و مارکس درباره پیچیدگی‌های گسترده‌تر این نظام بر روی جامعه فکر می‌کردند، از جمله دو ویژگی محوری آن شامل معرفی نوآوری‌های جدید به اقتصاد به صورت یک جریان کم و بیش دائمی و نه موقتی و تمایل نظام به سمت‌گیری به طرف ایجاد چرخه‌های منظم مالی همراه با دوره‌های زمانی مشخص گسترش بیکاری و عدم استفاده کامل از ظرفیت‌های تولیدی، بودند. برای مارکس بحران سال ۱۸۲۵ بریتانیا نقطه عطفی بود در تاریخ اقتصادی این کشور، هرچند همان طور که قبلا نیز ذکر شد، نقطه اوج اولین چرخه تجاری نوین بریتانیا در ماه سپتامبر ۱۷۹۲ تحقق یافت که با بحران مالی همانند آنچه که بعدها در ماه فوریه سال ۱۷۹۳ ایجاد شد همراه بود. میل همچنین به خوبی از بحران قبلی (یعنی بحران سال ۱۷۹۲) آگاهی داشت.رابعا، میل و مارکس به خوبی آگاهی داشتند که نظام جدید با تغییر و تحولات قابل ملاحظه‌ای در مرکزیت قدرت سیاسی همراه بوده است. چارلز بابیج، نویسنده کتاب درباره اقتصاد ماشین‌آلات و صنایع که کتابش به شدت بر عقاید میل و مارکس تاثیر گذاشت، تجزیه و تحلیل بسیار جالبی از قانون اصلاحات سال ۱۸۳۲ ارائه می‌کند. همگام با رشد طبقه متوسط تازه شکل گرفته صنعتی و تاثیر این طبقه بر صحنه سیاست بریتانیا، نقطه عطفی در تاریخ سیاسی این کشور ایجاد شد. درباره موفقیت چشمگیر چاپ اول کتاب میل، بابیج چنین توضیح می‌دهد: «... تمایل روزافزون به دنبال کردن موضوعات اقتصادی و اجتماعی و علاقه به آن بخش از مردم که اخیرا از نفوذ سیاسی زیادی برخوردار شدند»، در این کتاب دنبال شده است. در کلام شومپیتر، میل «فردی بود که به هیچ وجه با ارزش‌های بورژوازی احساس همدردی نداشت»، در حالی که مارکس با نظام سرمایه‌داری صنعتی که در حال تکوین بود، در حال جنگ بدون سازش بود. به هر حال، هم میل و هم مارکس تشخیص داده بودند در زمانی زندگی می‌کنند که ایجاد هر تغییری امکان‌پذیر است و هر یک از آنها با روش خاص خود درصدد بود تا تغییراتی را که به اعتقادش مطلوب است، به وجود آورد.خامسا، با در نظر داشتن نابرابری‌های ایجاد شده از سوی سرمایه‌داری صنعتی، میل و مارکس هر دو به سمت سوسیالیسم سوق پیدا کردند. البته مفهوم سوسیالیسم در نزد این دو کاملا متفاوت است، همان طور که جملات زیر که از کتاب زندگی‌نامه استیوارت میل نقل شده است، نشان می‌دهد، وی از طریق جنبه‌های منفی از نظام سرمایه‌داری به سوسیالیسم گرایش پیدا کرد که ظاهرا مارکس را نیز به همین سمت سوق داده بود. در حالی که تاکید میل بر آزادی فردی در جملات زیر مرکز ثقل اختلاف‌نظر وی با مارکس بود.«در حالی که ما به شدت مخالفت خود را با برقراری حکومت‌های استبدادی بر زندگی اجتماعی افراد ابراز می‌کنیم و اغلب نظام‌های سوسیالیستی نیز چنین ادعایی دارند، در مقابل به آینده می‌اندیشیم به زمانی که جامعه دیگر به دو بخش عاطل و صنعتگر تقسیم نشده باشد، به زمانی که قانون هر کس که کار نکند، باید بخورد، نه تنها در مورد افراد بینوای جامعه، بلکه در مورد کلیه افراد جامعه صادق باشد، به زمانی که تقسیم محصول تولیدی نیروی کار به جای ارتباط داشتن به حادثه تولید، همچنان که در عمل چنین است، بر پایه اصول شناخته متکی بر عدالت تعیین گردد و به زمانی که دیگر برای افراد غیرممکن نباشد که فعالانه برای به دست آوردن منافعی که صرفا متعلق به آنان نیست، بلکه با جامعه‌ای که به آن تعلق دارند سهیم هستند، تلاش می‌کنند. ما فکر می‌کنیم مشکل آتی جامعه این است که چگونه بیشترین آزادی فعالیت فردی را همراه با مالکیت مشترک مواد اولیه در جهان و مشارکت همگانی در تضمین منافع کلیه کارگران جهان را ترکیب و تضمین کنیم.»