برنامه‌ریزی در ایران عنوان کتابی است که براساس تجارب گروه مشاوره دانشگاه‌ هاروارد در ایران که برای تهیه برنامه سوم عمرانی به ایران آمده بودند به قلم تاس.اچو.مک لئود، سرپرست اجرایی این گروه نوشته شده است. وی در این بخش از کتاب به مسائل نیروی انسانی که باید در تهیه برنامه توسعه سوم فعالیت می‌کردند، پرداخته و مناسبات و رفتار نخبگان قدیم و جدید ایران را کالبدشکافی کرده است. سرپرست اجرایی گروه مشاوران هاروارد معتقد است که نخبگان جدید ایرانی که در غرب درس خوانده و به ایران آمده بودند، می‌خواستند نقش رهبری در توسعه را به دست آورند.

در این مبارزه که با کوبیدن متقابل طرفین همراه بود، نزدیک‌ترین همکاران ایرانی ما از نظر تاکتیکی در موقعیت بسیار ضعیفی قرار داشتند و این حتی در خود سازمان برنامه نیز مصداق داشت. برنامه‌ریزان، به طور گریزناپذیری در تنگنا بوده و از حریف عقب افتاده بودند. در ایران این مبارزه با ادب و نزاکت خاص ایرانیان صورت می‌گیرد و این نزاکت در جهت منزوی کردن برنامه‌ریزان عمل می‌کند نه براندازی آنان. در پایان ماموریت ما در ایران، فرآیند منزوی کردن برنامه‌ریزان به حد نهایی خود رسید به نحوی که آنان به غیر از خود، کس دیگری را که با وی بحث و گفت‌و‌گو کنند، سراغ نداشتند. سه ماه آخر پروژه ما- ماه‌هایی که باید به تعمق درباره مواد و تهیه این گزارش می‌گذشت- پرحرارت‌ترین مقطع فعالیت و اگرنه مولدترین آنها بود. البته این وضعیت به خواست ما یا بر حسب اتفاق ایجاد نشد. فعالیت فوق تماما معطوف به مبارزه مرگ و زندگی بود که برای بقای اندیشه برنامه‌ریزی صورت می‌گرفت.مشاوران بار دیگر خود را در موقعیتی یافتند که تنها می‌توان آن را موقعیتی مبهم توصیف کرد، برای ما مهم نبود که موقعیت طرفین را در این مبارزه قدرت بدانیم. ورود موثر به این مبارزه به چیزی بیشتر از استعداد و هوش طبیعی بشر نیاز داشت. در این شرایط،‌ خود را در موقعیت ناخوشایند تشریح آرمان‌ها و توجیه کردن رفتار همکاران ایرانی و تحصیلکرده خارج برای هموطنانشان یافتیم، اما برای آنکه بتوانیم به قلب تشکیلات اداری ایران نفوذ کنیم، باید از طریق همین تحصیلکرده‌های خارج از کشور وارد عمل می‌شدیم و این برنامه ما غیرعملی بود.

در طرف دیگر، ما از نفوذ کردن به درون جامعه، کارکنان بومی و نظاره کردن ایرانی واقعی- یعنی نحوه زندگی، ‌کار کردن، فکر کردن و امید بستن وی- در محیطی واقعا ایرانی کاملا عاجز بودیم. ما زندگی مردم ایران را از طریق چشم‌هایی نظاره کردیم که از چشمان ما چندان ایرانی‌تر نبودند. این مساله محدودیت‌ بسیار بزرگی در مقابل تلاش‌های ما بود.هنگام بررسی میزان اثربخشی تحصیلکردگان خارج از کشور در سازمان برنامه که تعلق خاطری نیز به خارج پیدا کرده‌اند مساله دیگری را باید مد نظر قرار داد. ما بارها پی بردیم که آنان اکثرا تعهد کامل را نسبت به بازسازی و اصلاح امور در ایران ندارند. آنان با کارهایی چون حفظ تماس با وطن جدید خود، آمادگی (و در برخی موارد، داشتن شور و شوق) برای جذب فرصت‌های شغلی در خارج، علاقه‌مندی به تحصیل فرزندان خود در خارج و حتی تمایل عده‌ای از آنان با به دنیا آمدن فرزندانشان در خارج- تا از مزیت‌های شهروندی جدید برخوردار شوند و از زیان‌های ایرانی بودن بگریزند- به طور عجیبی جلوه موقتی بودن به کارهای خود در ایران داده بودند.

این مساله را به چند طریق می‌توان تبیین کرد و مطالب یاد شده تا حد زیادی آن را روشن کرده است. اتخاذ روش‌های جدید تفکر و ارزش‌های جدید، شکل‌گیری علایق خانوادگی جدید، ناتوانی در انتخاب چشم‌انداز مناسب برای ملاحظه مسائل و قابلیت‌های سرزمین مادری، سرخوردگی و احساس ناکامی، همه عواملی بودند که با تغذیه کردن این مساله آن را زنده نگه داشتند. در تحلیل ما موجودیت این مساله و نتایجی که به بار آورد حقیقتی بسیار مهم‌تر از علل وجودی آن است.

این مساله به سرعت به دیگران منتقل شد و اختلافات موجود در نظام اداری ایران تشدید شد. برای مثال، مردان جوان مدیریت امور اقتصادی به عنوان نخبگان این نظام شکل گرفتند. این عقیده را ابتدا ابتهاج پروراند و با تلاش‌های ما، از جمله پرداختن حقوق‌های کلان به آنان پشتیبانی شد. عقیده و تصور فوق شاید به جا و درست بوده باشد، اما به معنای واقعی خطرناک بود. بر اساس ضرب‌المثلی آمریکایی که معنای ناخوشایندی دارد در جامعه ایران «تصویر» نخبگان بسیار اهمیت داشت.

این طور نباید تصور کرد که تحصیلکردگان خارج از کشور فقط در مدیریت امور اقتصادی یا سازمان برنامه حضور داشتند. آنان در دستگاه‌های اجرایی دیگر و در رد‌ه‌های بالای بخش عمومی نیز دیده می‌شدند. ملاحظه این گروه این احساس را به شخص می‌داد که تحصیلکردگان خارج از کشور در بخش عمومی اردو زده‌اند و آماده‌اند تا پیش از اولین توفان، اردوی خود را جمع کنند یا در صورت دریافت پیشنهاد جا و مکان بهتر آن را واگذار نمایند. با وجود این، شمار آنان در سازمان برنامه بیشتر بود و در این سازمان‌ مقام‌هایی را تصاحب‌ کرده بودند که تصور می‌شد بتوانند نقش رهبری جدید را در نهضت اصلاح و توسعه ایران ایفا کنند.چون اساسا در بستر همان خانواده‌های ممتاز هزار فامیل فعالیت می‌کردند. آنان در مقام نخبگان جدید و به خاطر تحصیلات و سبک زندگی خارجی امتیازاتشان گسترش یافت و موقعیت بهتری پیدا کردند. البته در چارچوب نقش مورد انتظار از این نخبگان، توقعاتی از آنان وجود داشت (توقعاتی که اغلب به شکلی آرمانخواهانه و صادقانه ابراز می‌شد) اما اینها هرگز امکان تحقق نداشت، زیرا تعلقات خاطر فوق و نهادهای ذی‌ربط خود، چارچوب محدودکننده بودند.همکاران ایرانی ما اساسا در قالب همین چارچوب می‌کوشیدند، کار کنند. اسکارونسکی تحلیلی از این بعد وضعیت فوق ارائه کرد که ما با آن مخالفت نداشتیم. در نتیجه وضعیت فوق [در بین کارکنان ایرانی سازمان برنامه که در خارج نیز تحصیل کرده‌اند] حالتی نزدیک به جنون دوران جوانی ایجاد شده است. این حالت در قالب چرخش‌های ناگهانی همکاران ایرانی ما در نگرش‌ها، افکار و چشم‌اندازهای کاری تجسم پیدا می‌کند یا در این حالت به طور عجیبی ذهنیت‌های شرقی و غربی را با هم ترکیب می‌کنند. داوری‌های ارزشی که در چارچوب این ترکیب ذهنی انجام می‌شود، چه غربی‌ها و چه ایرانیان غرب نرفته را به تعجب وامی‌دارد.پس از بحث درباره تاثیر مجموعه این پدیده‌ها بر روابط مدیریت امور اقتصادی سازمان برنامه و دستگاه‌های اجرایی اکنون به بحث درباره تاثیر آنها بر حیات سازمانی خود سازمان برنامه می‌پردازیم.در ایران همچون کشورهای دیگر سیاست اساسا صحنه مبارزه برای کسب قدرت است. این مبارزه در جوامع توسعه‌یافته نهادینه شده و در آن نیروهای سیاسی مشخص، احزاب سیاسی سازمان‌یافته، دیدگاه‌ها و فلسفه‌های قابل فهم و نسبتا سازگار (هر چند که الزاما قانع‌کننده نباشند) وجود دارد. همه این عناصر و نهادها کم و بیش در چارچوب قواعد پذیرفته شده و حاکم بر مبارزه سیاسی عمل می‌کنند. البته بخشی از این عناصر شاید با اثربخشی کامل عمل نکند و حتی فرد بدبین را به تصدیق تعریف لاسول از سیاست هدایت کند که سیاست عبارت است از علم مطالعه «چه کسی چه چیزی را در چه زمان و کجا به دست می‌آورد». با وجود این بدبینی، در سیاست نوعی اخلاق عمومی حاکم است که سیاستمدار را به قبول جدا دانستن رفاه عمومی و رفاه شخصی از یکدیگر وامی‌دارد (هر چند گاهی وی ممکن است صادقانه این دو را با هم اشتباه بگیرد).