رشد صنایع گوناگون در غرب

لکوموتیو

انقلاب راه‌آهن‌سازی در اروپا و آمریکا پیامدهای بزرگی بر توسعه صنعت داشت. حمل و نقل سریع کالاهای صنعتی به ویژه باعث رشد صنعت فولاد ‌نساجی شد. ا.ج. هوبزباوم، نویسنده کتاب عصر انقلاب،‌ در ادامه نوشته‌اش درباره خیز انقلاب صنعتی در اروپا، این موضوع را تشریح کرده و می‌نویسد صنعت در این دوران همانند جزیره‌های جدا از هم عمل می‌کردند... اکنون که به دهه ۱۸۳۰ باز می‌نگریم می‌دانیم آن جو هیجان‌زده تجربه فنی، اقدام ناخرسندانه و ابتکاری چه معنا داشته است. یک معنایش گشایش غرب میانه آمریکا بود؛ ولی نخستین ماشین درو مکانیکی سیروس مک کورمیک (۱۸۳۴) و نخستین ۷۸ بار گندمی که در ۱۸۳۸ از شیکاگو به سمت شرق روانه شد فقط به این سبب در تاریخ جا گرفته است که به وقایع بعد از ۱۸۵۰ منتهی شد. در ۱۸۴۶ کارخانه‌ای که توکل می‌کرد یکصد ماشین درو بسازد هنوز می‌بایست به جراتش آفرین گفته می‌شد: «یافتن کسانی که تهور یا جسارت و تحرک کافی برای به‌عهده گرفتن اقدام خطرناک ساختن ماشین درو را داشته باشند واقعا دشوار بود و همان‌قدر هم دشوار بود که مزرعه‌داران را به استفاده از فرصت بریدن غله‌شان با آنها، یا انداختن نگاهی مساعد به چنین ابدعات، وادارسازند.» معنایش بنای راه‌های آهن و صنایع سنگین اروپا به‌طور نظام یافته و درضمن، انقلابی در فنون سرمایه‌گذاری بود؛ ولی چنانچه برادران پرایر بعد از ۱۸۵۱ ماجراجویان بزرگ تامین سرمایه‌های صنعتی نشده بودند، ما به طرح «یک دفتر اقراض و اقتراض برای آنکه صنعت به وساطت و ضمانت غنی‌ترین بانک‌های عامل از همه سرمایه‌داران به آسان‌ترین شرایط وام بگیرد» که آنها بیهوده در ۱۸۳۰ به دولت جدید فرانسه تسلیم کردند، توجه چندانی نمی‌کردیم.

چنانکه قبلا در مورد بریتانیا دیدیم، کالاهای مصرفی- عموما منسوجات، ولی گاهی هم مواد غذایی- این انفجارهای صنعتی‌سازی را هدایت می‌کرد؛ ولی کالاهای سرمایه‌ای- آهن، فولاد، زغال‌سنگ و غیره- هم‌اکنون از زمان نخستین انقلاب صنعتی بریتانیا مهم‌تر بود: در ۱۸۴۶حدود ۱۷ درصد کارگران صنعتی بلژیک در صنایع کالاهای سرمایه‌ای مشغول بودند، در حالی که این نسبت برای بریتانیا ۸ تا ۹ درصد بود، در ۱۸۵۰ سه چهارم کل اسب بخار صنعتی بلژیک در استخراج معادن و ذوب‌فلزات صرف می‌شد، مانند بریتانیا، در بلژیک نیز موسسه عادی صنعتی نوین - کارخانه، کارگاه ذوب‌فلز یا معدن- نسبتا کوچک بود و اطراف آن را عده زیادی کارگران غیرماهر ارزان محلی پر کرده بودند که از نظر فنی دستخوش انقلاب نشده و به طور خانگی، واگذاری یا به صورت مقاطعه‌های ثانوی کار می‌کردند و بر حسب نیازهای کارخانه‌ها و بازار زیاد شده و سرانجام با ترقیات بیشتر آن دو نابود می‌شدند. در بلژیک (۱۸۴۶) تعداد متوسط کارگران یک موسسه کارخانجات پشم و کتان و پنبه فقط ۳۰، ۳۵ و ۴۳ نفر بود، در سوئد (۱۸۳۸) میانگین کارگران کارخانجات نساجی فقط ۶ تا ۷ نفر. از سوی دیگر نشانه‌هایی از تمرکز شدیدتر از تمرکز در بریتانیا دیده می‌شود که واقعا هم می‌بایست در جاهایی انتظار داشت که صنعت بعدها، گاهی به عنوان منطقه محصور در محیط‌های کشاورزی، با استفاده از تجربه پیشگامان گذشته، براساس تکنولوژی بسیار پیشرفته‌تر، اغلب برخوردار از حمایت بسیار عظیم‌تر طرح‌ریزی شده دولت‌ها، رشد یافت. در بوهم (۱۸۴۱) سه چهارم کل ریسندگان پنبه در استخدام کارخانه‌هایی بودند که هر یک بیش از ۱۰۰ کارگر داشتند و تقریبا نیمی از آنان در پانزده کارخانه که هر یک بیش از ۲۰۰ کارگر داشتند. (از سوی دیگر تا دهه ۱۸۵۰ عملا تمام کارهای بافندگی با دستگاه‌های دستی انجام می‌گرفت). این وضع بالطبع در مورد صنایع سنگین که تازه پدید می‌آمد حتی بیشتر صدق می‌کرد: کارخانه عادی ریخته‌گری در بلژیک (۱۸۳۸) ۸۰ کارگر داشت، معدن عادی زغال‌سنگ بلژیک (۱۸۴۶) چیزی حدود ۱۵۰ نفر؛ البته غول‌هایی صنعتی، مانند صنایع کوکریل در سیراین، بودند که ۲۰۰۰ کارگر داشتند.بدین ترتیب چشم‌انداز صنعت بیشتر شبیه یک سلسله دریاچه بود که در آنها جزیره‌های فراوان وجود داشت. چنانچه کشور را به طور کلی دریاچه بگیریم، جزیره‌ها به سان شهرها، مجتمع‌های روستایی (از قبیل شبکه‌های روستاهای تولیدکننده مصنوعات دستی که در کوهستان‌های بوهم و مرکز آلمان بسیار فراوان بود) یا نواحی صنعتی درمی‌آید؛ از جمله شهر‌ک‌های نساجی مانند مولهاوس، لیل یا ژوئن در فرانسه، البرفلد- بارمن (موطن خانواده متدین فردریک انگلس که ارباب پنبه بودند) یا کرفلد در پروس، جنوب بلژیک یا ساکسونی. چنانچه توده وسیع صنعتکاران مستقل، کشاورزانی که کالا برای فروش در فصل زمستان فراهم می‌کردند و کارگران محلی یا قراردادی را مانند دریا بگیریم کارخانه‌ها، معادن و ریخته‌گری‌های بزرگ و کوچک جای جزیره‌ها را می‌گیرد. قسمت عمده چشم‌انداز را هنوز آب بسیار یا - اگر استعاره را اندکی به واقعیت نزدیک‌تر سازیم- نیزارهای کوچک یا تولید مستقل که پیرامون مراکز صنعتی و تجاری تشکیل می‌شد، فراگرفته بود. صنایع خانگی یا انواع دیگری که قبلا به عنوان زائده‌های فئودالیسم تاسیس شده بود، نیز وجود داشت. اکثر اینها - از جمله صنایع کتان سیلزی - به حال انحطاط سریع و غم‌انگیز افتاده بود. شهرهای بزرگ هنوز ابدا صنعتی نشده بود، اگرچه جمع کثیری کارگر و صنعتگر برای رفع نیازهای مصرف، حمل و نقل و خدمات عمومی در آنها می‌زیستند. از شهرهای جهان که جمعیتشان بالای ۱۰۰.۰۰۰ بود، صرفنظر از لیون، فقط شهرهای بریتانیا و آمریکا مراکز به وضوح صنعتی داشتند: مثلا میلان، در ۱۸۴۱ فقط دو ماشین بخار کوچک داشت. در واقع مرکز صنعتی نمونه - چه در بریتانیا چه در سرزمین اصلی اروپا - شهرستانی کوچک یا متوسط یا مجتمعی دهستانی بود.