شاه فکر می‌کرد پول همه چیز است

ناصرالدین شاه در کنار تجار ایرانی

ناصرالدین شاه تصور می‌کرد با استقراض از خارج می‌تواند گرفتاری‌های اقتصادی را حل کند، اما توجه نداشت که در غیاب نیروی انسانی ورزیده، کاری از پیش نمی‌رود. شهروندان ایرانی اما قرض‌گرفتن از خارج‌ را نمی‌پسندیدند. پیتر آوری، ‌استاد تاریخ کمبریج معتقد است که ناصرالدین شاه در برخی موارد می‌خواست اصلاحات کند که با مقاومت مواجه شد.

شاه و وزیرانش تصور می‌کردند که اساس قدرت و پیشرفت علمی خارجیان پول است و نمی‌توانستند باور کنند که چنانچه فرضا ایران پول هم داشت باز هم قادر نبود به موقعیت آنان دست یابد.

شاید از این جهت که شاه فکر می‌کرد پول مایه قدرت است و درست می‌اندیشد،‌ چون اگر پول داشت، نیازی به سفر لندن نداشت. سلطه نافذ و گسترده پول خارجی در ایران، در چشم ایرانیان اندیشمند، در تهران کاملا روشن بود و شاه هم می‌بایست این موضوع را فهمیده باشد. آنچه که شاه و بسیاری از ایرانیان تشخیص نمی‌دادند این بود که مهارت‌ها و کار و زحمت مقدم بر پول بوده و مولد ثروت است. آنان به «سر غرب»؛ یعنی پول می‌اندیشیدند و به نیروی کار و فعالیت در غرب توجهی نداشتند.

در عین حال معتقد بودند که ایران بالقوه ثروتمند است و اگر این ثروت‌ها مورد استخراج قرار گیرد، ایران نیز می‌تواند مانند کشورهای اروپایی نیرومند شود. ظواهر ثروت تجملی غرب که به آن عظمت و اقتدار می‌داد، در ایرانیانی که به پایتخت‌های اروپا سفر می‌کردند اثرات عمیقی به جای می‌گذارد.

از این رو، می‌خواستند با کشاندن پای اروپاییان به ایران و استخراج منابع ثروت‌شان صاحب پول و ثروت گردند و در عین حال از نزدیک به «سر موفقیت» غرب پی ببرند و حداقل کار را هم بکنند. آنها نمی‌توانستند فکر کنند که انگلیسی‌هایی که در آفتاب سوزان خوزستان کار می‌کنند، ثمره تلاش خود را در آینده نزدیکی با حفاری نفت در این منطقه خواهند دید.

با این حال، مردم موضوع دادن امتیازات به خارجیان را سهل و ساده نمی‌گرفتند و معتقد بودند که وسوسه طلای صاحبان امتیاز، شاه را از این حقیقت غافل کرده است که هرچه بر تعداد امتیازات افزوده می‌شود از حیثیت ملت بیشتر کاسته شده و با دست خود قبر سلسله قاجاریه را می‌کند.

ظاهرا شاه در گرو گذاردن ثروت ملت به دست خارجیان از خود پایداری نشان می‌داد، این پایداری تنها به خاطر پول آماده و پیشنهاد امتیازات متعدد نبود، بلکه عقاید شاه با نظرات بسیاری از سران مملکت تفاوت زیادی داشت. این سردمداران که افرادی تنبل و پول‌دوست و بسیار ابله به شمار می‌رفتند خیال می‌کردند که صاحبان امتیاز به دلیل شایستگی خود «سر» پیشرفت ایران را می‌دانند.

به‌علاوه، ناصرالدین شاه که به مردان زیرک ایرانی مانند امیرکبیر و سپهسالار اعتماد نکرده بود، خطر مستقیمی را از جانب خارجیان متوجه خود نمی‌دید، زیرا صاحبان امتیاز ایرانی نبودند و به‌طریقی با شاه فاصله داشتند. لذا، شاه با رفتار حساب شده با خارجیان و نمایندگان سیاسی کشور آنها رفتار می‌کرد و از خود شخصیت نشان داده و از سرافتادگی با آنان روبه‌رو می‌شد. شاه در روابط با شخصیت‌های مملکتی همواره بین کسانی که ذاتا ابله بودند و آنان که به دلیل بی‌مسوولیتی و بی‌کفایتی تمایلی به همکاری با سلطان مستبد نداشتند و بدین‌سان نسبت به شاه مقاومت منفی نشان می‌دادند، تفاوتی نمی‌گذارد.

موردی که قابل طرح است مربوط به موقعی است که شاه صحبت از اصلاح قانون کرد و با مقاومت منفی سردمداران کشور روبه‌رو گردید. ابتدا به شاه گفتند که قوانین اسلامی «شریعت» بنفسه نیازی به تدوین ندارد و اگر اشکالی وجود دارد ناشی از اجرای ناقص شریعت و عدم انطباق آن با شرایط و مقتضیات زمانی است. شاه دستور داد تا کمیته‌ای برای تجدیدنظر در شریعت اسلامی و انطباق آن با نیازهای جدید و تدوین ضوابط تازه‌ای برای اجرای قوانین تشکیل شود. در راس این کمیته و زیرعدلیه قرار داشت که به زبان عربی که زبان فقهای اسلام بود آشنایی و نیز روابط خوبی با مجتهدین برجسته آن زمان داشت.

اما پس از برگزاری چند جلسه، بحث‌های آنان به پایان رسید و نتیجه کارشان هیچ بود، زیرا صورت مذاکرات حتی به آن اندازه نبود که به آرشیو دولتی فرستاده شود. شاه خواستار اصلاح قانون بود، لکن نخستین تلاش او به دلیل مقاومت منفی سردمداران کشور بی‌نتیجه ماند.اگرچه ناصرالدین شاه از سفر اول خود به اروپا از جمیع جهات خرسند نبود و از بودن در اروپا احساس غربت و بیگانگی می‌کرد، با این حال دوبار دیگر نیز بار سفر اروپا را بست. سفر دوم شاه در سال ۱۸۷۸ [۱۲۹۵ هجری] و سفر سوم شاه به اروپا در سال ۱۸۸۹ [۱۳۰۶ هجری] صورت گرفت. اینگونه به نظر می‌رسید که شاه به تدریج نسبت به افزایش تماس با خارجیان حالت روحی اسکیزوئید پیدا کرد و به‌طوری که از خاطرات مسافرتش برمی‌آید از مشاهدات خود در اروپا دچار بیزاری، یاس و سرخوردگی گردید. در این ضمن، غریو فریاد اروپاییان در تهران و افزایش گرفتاری با آنان و دولت‌هایشان، گه گاه او را تندخو و کج‌خلق می‌کرد و نشانگر این بود که شاید آرزو می‌کرد هرگز پای یک خارجی به ایران نرسیده بود. بلند شده‌بود.