نگاه انگلستان در قبال اتحاد

وینستون چرچیل

در سال ۱۹۴۵، امید طرفداران فدرالیسم اروپا- خواه در داخل بریتانیا و خواه خارج از آن- متوجه رهبر محبوب زمان جنگ دوم یعنی «وینستون چرچیل» بود. عموم مردم بر این عقیده بودند که «چرچیل» در خلال جنگ به شعله‌ور ساختن اشتیاق به یکپارچگی اروپا یاری رسانده است. چرا که «چرچیل» بود که در سال ۱۹۴۰ و قبل از سقوط فرانسه، از اتحاد انگلستان و فرانسه سخن به میان آورده بود و شدیدا آن را پیشنهاد نموده بود. وی در حین جنگ مرتبا به موضوع اروپا اشاره می‌نمود و در سخنرانی سال ۱۹۴۳ خود، لزوم برپایی شورای اروپا را مطرح ساخت. «چرچیل» حتی پس از، از دست دادن پست نخست‌وزیری نیز همواره از یکپارچگی اروپا حمایت به عمل می‌آورد و در سخنرانی خود در سال ۱۹۴۶ در زوریخ نیز پیشنهاد تشکیل ایالات متحده اروپا را مطرح ساخت. این امر به تلاش‌های طرفداران فدرالیسم اروپا افزود و موجب الهام افکاری برای خلق سازمان‌هایی جدید در جهت اتحاد اروپا گشت. مع‌هذا با روی کار آمدن حزب کارگر، با مساله یکپارچگی اروپا با احتیاط بیشتری برخوردار شد.«کلمنت آتلی»، نخست‌وزیر جدید گرچه با تشکل اروپا مخالف نبود، لکن با هر گونه یکپارچگی اروپا مخالفت می‌ورزید. با تمامی این احوال حتی در زمان «چرچیل» نیز ایده یکپارچگی اروپا تنها محترم شناخته می‌شد و در راه عملی ساختن آن اقدامی صورت نگرفت؛ چراکه اساسا سرنوشت بریتانیا ورای سرنوشت اروپا دیده می‌شد و بارها تاکید شده بود که بریتانیا می‌باید با اروپا باشد، لکن در آن ادغام نشود. زمامداران بریتانیا به دلیل نقش این کشور در جنگ جهانی دوم و نیز به علت توان اقتصادی و سیاسی این کشور معتقد بودند که بریتانیا می‌باید رهبری اروپا را به عهده داشته باشد و استقلال خود را همواره حفظ نماید. از سوی دیگر وجود ایالات‌متحده آمریکا و کشورهای مشترک‌المنافع نیز تمایل زمامداران بریتانیا را به داشتن نقشی اساسی در اتحاد و یکپارچگی اروپا کمتر می‌ساخت. آنها با توجه به توان عظیم اقتصادی - نظامی آمریکا بسیار مایل بودند تا با این کشور مبادرت به همکاری اقتصادی - سیاسی نمایند و از سوی دیگر به دلیل منافعی که در میان کشورهای مشترک‌المنافع داشتند خواهان آن بودند که مناسبات خود را با چنین کشورهایی گسترش دهند که این هر دو مانعی بر سر راه قرار گرفتن آنها در کنار کشورهای اروپایی و در نهایت اتحاد و یکپارچگی با آنها بود؛ بنابراین لازم بود تا سال‌ها بگذرد و حوادث مهمی در اروپا و جهان اتفاق بیفتد تا سرانجام زمامداران بریتانیا پی ببرند که به نفع آنها خواهد بود تا در یکپارچگی اروپا مشارکت جسته و جزئی از سیستمی گردند که بخش وسیعی از اروپای غربی را در میان می‌گرفت.

برپایی و عملکرد «شورای اروپا»

در سال ۱۹۴۹، ده کشور اروپایی به منظور حصول به اتحاد بیشتر و حفظ و اشاعه ایده‌آل‌ها و اصولی که جزو میراث مشترک آنها محسوب می‌شد و نیز فراهم ساختن زمینه پیشرفت اقتصادی و اجتماعی اعضا، مبادرت به ایجاد تشکیلاتی تحت عنوان «شورای اروپا» نمودند. ارگان نامبرده نخستین سازمان سیاسی کشورهای اروپای غربی بعد از اختتام جنگ جهانی دوم محسوب می‌شود که فورا و به گونه‌ای جسارت‌آمیز دستورالعمل خود را یکپارچگی اقتصادی و نیز یکپارچگی سیاسی کشورهای عضو اعلام داشت. «شورای اروپا» بزرگ‌ترین سازمان اروپای غربی باقی ماند و در راه فرآیند یکپارچگی اروپا نقش درخور توجهی ایفا نمود. اعضای اولیه آن کشورهای بلژیک، دانمارک، فرانسه، بریتانیا، ایرلند، ایتالیا، هلند، لوکزامبورگ، نروژ و سوئد بودند. بریتانیا که ترجیح می‌داد همانند گذشته سوای اروپا باقی بماند، مقاومت زیادی در رابطه با تشکیل این سازمان نمود و حتی با فرانسه و ایتالیا که درخواست انتخاب نامی چون «اتحادیه اروپا» برای آن را داشتند به مبارزه پرداخت و سرانجام پس از گرفتن امتیازات بسیار و قبولاندن پاره‌ای از نظرات مورد درخواست خود، با عضویت در آن موافقت نمود. تا سال ۱۹۶۵،‌ تعداد اعضا به ۱۸ کشور افزایش یافت. به طوری که یونان و ترکیه در سال ۱۹۴۹،‌ ایسلند در سال ۱۹۵۰ و جمهوری فدرال آلمان در سال ۱۹۵۱ به عضویت آن درآمدند.

اتریش، قبرس، سوئیس و مالت نیز به ترتیب در سال‌های ۱۹۵۶، ۱۹۶۱، ۱۹۶۳ و ۱۹۶۵ عضویت آن را پذیرفتند. کشورهای اسپانیا و پرتغال نیز در اواسط دهه ۱۹۷۰ و بعد از فروپاشی رژیم‌های دیکتاتوری حاکم بر آنها، جزو اعضا محسوب شدند.

«مجمع مشورتی» شورای اروپا در اوت ۱۹۴۹، نخستین اجلاس خود را در شهر «استراسبورگ» برپا داشت. هم طرفداران فدرالیسم اروپا و هم کارکردگراها این امر را دستاوردی بزرگ محسوب داشته و در راه اتحاد اروپا پیشرفتی تعیین‌کننده می‌دانستند و از ابتدا سعی نمودند که از این ارگان، بیش از آنچه انتظار می‌رفت، در راه یکپارچگی اروپا استفاده به عمل آورند. یکی از اهداف موردنظر آنها نیز دادن جنبه‌ای فراملی به عملکرد این سازمان بود. مع‌هذا اهداف «شورای اروپا» بسیار کلی بود و به‌رغم تعدد اهداف، قدرت آن برای حصول به اهداف موردنظر بسیار کم بود. در نهایت، «شورای اروپا» نیز تداوم سنت همکاری در سطحی بالاتر را به نمایش می‌گذاشت، لکن نمی‌توانست چارچوبی فراملی یا فدرالیستی به خود بگیرد. با این وجود، یکی از اهداف «مجمع مشورتی»، تلاش جهت حصول به یکپارچگی بیشتر بود.درگیری و تنش بین نهادهای «شورای اروپا» نیز مانعی عظیم برای دستیابی به اهداف آن به شمار می‌آمد. این نوع درگیری‌ها معلول مواضع منفی بریتانیا و حالت غیرقابل‌انعطاف آن بود. در حالی که فرانسه، ایتالیا و دیگر کشورهای جنوبی اروپا خواستار ایجاد نهادهای سیاسی مورد لزوم با ماهیتی فراملی بودند، بریتانیا و کشورهای اسکاندیناوی هوادار آن، از نهادهایی با ماهیت بین دولتی طرفداری می‌کردند. به دلیل همین نوع برخوردها و واکنش‌های مرتبط با آن بود که «شورای اروپا» نتوانست مفهوم یکپارچگی اروپا را در سطحی وسیع‌تر و متعالی‌تر تحقق بخشد. کشورهای اروپایی نیز در جریان این تحولات آموختند که در آینده باید مساله اتحاد و یکپارچگی اروپا را سوای موضع‌گیری و مشارکت بریتانیا، عملی سازند. بریتانیا نیز هر چند با محدود ساختن عملکرد «شورای اروپا» از ثمربخشی آن به عنوان یک سازمان متحدکننده کاست و آن را غیرکارآ نمود، لکن با این عمل کنترل خود را به عنوان نیرویی هماهنگ‌کننده نیز از دست داد. با تمامی این احوال، عملکرد «شورای اروپا» کلا مثبت ارزیابی می‌شود؛ چراکه توانست لااقل در زمینه‌های حفظ حقوق بشر و آزادی‌های اساسی، کنوانسیون فرهنگی اروپا، منشور اجتماعی اروپا، هماهنگی در امور حمل‌و‌نقل، هواپیمایی و کشاورزی به موفقیت‌هایی نسبی دست یابد.

با تشکیل «جامعه فولاد و زغال‌سنگ اروپا»، رقیب بسیار مهمی در مقابل «شورای اروپا» قد علم کرد. مع‌هذا شش کشوری که به عضویت تشکل جدید درآمدند، از حامیان سرسخت «شورای اروپا» نیز بودند و مابین وظایف این دو ارگان، هیچ نوع تناقضی نمی‌دیدند. مهم‌ترین ویژگی «شورای اروپا» ‌تقدم ایجاد آن بر هر نوع سازمان دیگری بود که اروپایی بوده و از جنبه سیاسی قوی نیز برخوردار باشد.