شمار قابل‌توجهی از ایرانیان علاقه‌مند به سیاست و اقتصاد در ایران باور دارند که رفتار و تصمیم‌های شاهان قاجار موجب شد ایران در مدار توسعه‌نیافتگی قرار گیرد. این دسته از پژوهشگران می‌گویند در دوران اوج انقلاب صنعتی در اروپا، شاهان قاجار با روش استبدادی خود مانع از پیوند اقتصاد ایران با توسعه صنعتی به معنای واقعی شدند. پیتر آوری استاد تاریخ در دانشگاه کمبریج در کتاب «تاریخ معاصر ایران» بخشی از دوران حکومت ناصرا‌لدین‌شاه که مقارن با افول او بوده و نیاز به پول داشته است را بررسی کرده که می‌‌خوانید. این کتاب در سال ۱۳۶۳ توسط موسسه مطبوعاتی عطایی چاپ شده است و محمد رفیعی مهرآبادی مترجم آن است.

نظر مردم ایران نسبت به پادشاهان

آخرین تلاش ایران برای تصرف هرات براساس انگیزه‌های سیاسی و شخصی شاه و صدراعظم از مقاطع جذاب تاریخ ایران است و برای ما یقین شد که مقصود شاه از دست زدن به جنگ هرات، کاستن از نارضایی مردم در داخل کشور [منحرف کردن افکار عمومی از مشکلات داخلی کشور] بود. همچنین، اظهارنظر شد که آقاخان نوری صدراعظم ایران در این کار دو هدف تحکیم سلطنت و تبرئه کردن خود از اتهام نوکری اجانب را در سر می‌پروراند. احتمالا، شاه و صدراعظم تصور می‌کردند که با عقب‌نشینی به موقع از هرات، می‌توانند نظر مساعد انگلستان را جلب کرده و خود را دوستدار آن کشور قلمداد نمایند که اندیشه‌ای واقع‌بینانه بود، لکن به هر تقدیر جامه عمل نپوشید. در واقع، شاه و صدراعظم با یک حرکت سیاسی حساب شده، وارد ماجرای هرات شدند. این جنبه از ماجرای هرات را بایستی با اهمیت تلقی کرد، چون که در رویدادهای مشابه آن نیز، دیگر سلاطین برای منحرف کردن مسیر نارضایی مردم از شیوه حکومت به حرکات سیاسی حساب شده دست زده‌اند. توانایی شاه [کنونی] ایران [محمدرضاشاه] در پرداختن به مسائل خارجی در سال‌های اخیر و با هدف یاد شده، به وی امکان داده است تا سلطنت خویش را مستحکم کند. البته، بایستی به خاطر داشت که با توجه به موقعیت جغرافیایی ایران، این‌چنین سیاستی در صورتی مقرون به موفقیت خواهد بود که بر سیاست بی‌طرفی سست و ضعیف یا تسلیم بدون پایداری در برابر خارجیان رجحان داده شود.مردم ایران اصولا به تخت و تاج سلطنت وفادار نیستند و داوری آنان درباره یک پادشاه بر مبنای خدمات شاه [به کشور] صورت می‌گیرد. با این حال، تا زمانی که یک پادشاه در چشم مردم توانا و با کفایت به نظر می‌آمد، وی را نشانگر یک قدرت فوق بشری و عاری از معایب مال اندوزی و دنائت می‌دانستند که از خصایص مردمان فرومایه است. آغامحمدخان قاجار، این خواجه تاجدار، چون می‌دانست که قادر نیست دل مردم را به دست آورد و خود نیز علاقه‌ای به این کار نداشت، تلاش کرد تا حکومت نیرومندی را در ایران تاسیس نماید. وی در ابتدا بر سراسر کشور مسلط شد و سپس با ایجاد رعب و وحشت در دل‌های مردم و یاغیان بالقوه داخلی، توانست آرامش را بر سراسر ایران حکمفرما ساخته و اوضاع را سروسامان دهد. کامیابی آغامحمدخان در این زمینه، منجر به استقرار بیشتر امنیت در داخل کشور، در مقایسه با دوران پس از سقوط صفویه در سال‌های ۱۷۲۲-۱۷۲۰

[۱۱۴۷-۱۱۴۵هجری] گردید. اساس این استقرار و آرامش در وهله اول ناشی از سیاست ارعاب و ایجاد وحشت و کامیابی‌های نظامی آغامحمدخان بود، اما در دوران سلاطین بعدی قاجار، به دلایل فقدان تجانس، مساحت زیاد کشور، مشکل ارتباطات و ناتوانی سلاطین در ادامه حکومت رعب و وحشت، استقرار آرامش دوران آغامحمدخان مقدور نشد. علت عدم موفقیت یاد شده این است که در هنگام داوری درباره هر موقعیت مهم [تاریخی] در ایران، از جمله دوره مورد نظر، بایستی به این حقیقت توجه کرد که مردم ایران طبعا کمال‌گرای بوده و هر چیز را به‌صورت کامل و تمام آن می‌خواهند و چون این کمال گرایی مبنای قضاوت آنان درباره سلاطین می‌باشد، لذا این روحیه مردم می‌تواند موجبات نارضایی از پادشاهان را فراهم سازد. ایرانیان مردم کمال‌گرایی هستند و این روحیه سبب شده است تا در شرایطی که تاریخ کشورشان در مناسبت‌های گوناگون به ضعف و فتور انسانی و اوضاع و احوال دنیوی ناکامل می‌انجامد، آسمان صاف و نیمه‌شفاف ایران در دل شب‌ها، رویای ملکوتی داشتن یک نظم دنیوی پاک و روشن را به آنان ارزانی داشته که بر مبنای آن توانسته‌اند بر معیار متعادلی در داوری نسبت به امور دنیوی دست یابند. از این رو، ملاحظه می‌شود که پذیرش هر نظم مادی درازمدت از سوی ایرانیان، تهی از اعتراضات و فشارهای هوی و هوس فردی در جهت تغییر این نظم نبوده است.

به هر تقدیر، تعادل و استقراری که آغامحمدخان پدید آورد، برای مدتی ادامه یافت. جانشین او [فتحعلیشاه] مرد بزرگی بود(!) و این استقرار با کارآیی کمتری در دوران محمدشاه تداوم یافت. ناصرالدین شاه جوان [۱۶ ساله در هنگام سلطنت] امید داشت که به‌رغم نوجوانی، بتواند رهبری مملکت را به دست گیرد، در سال ۱۸۵۲، دوران شادکامی ناصرالدین شاه به سر رسید و وی به گونه فزاینده‌ای دریافت که کامیابی او در رهبری کشور با چه مخاطراتی روبه‌رو می‌باشد. اگر تا این زمان، تنها آثار و قرائن مشکلات سیاسی، همراه با مسائل اجتماعی، به تدریج ظاهر می‌شد، از این زمان به بعد بود که مشکلات اقتصادی زاینده دشواری‌های سیاسی، نیز آشکار شدند. ایرانیان به ظواهر امور توجه زیادی نشان می‌دهند و طی سده‌های متعدد این حقیقت را آموخته‌اند که بایستی برای ظواهر امور اهمیت زیادی قائل شوند. ناصرالدین شاه و صدراعظمش [میرزا آقاخان نوری] نیز در این زمینه دست کمی از مردم نداشتند. بنابراین، به‌طور قطع و یقین می‌توان گفت که در سال‌های ۱۸۵۷-۱۸۵۲ [۱۲۷۳-۱۲۶۸ هجری] شاه و صدراعظم نگران مشکلات سیاسی کشور بودند، اما به دشواری‌های اقتصادی نمی‌اندیشیدند، چون در ذهن آنان خطور نمی‌کرد که نابسامانی کشور ثمره یک گذار اقتصادی و عدم توازن فزاینده بین قشرها و طبقات مردم است.

دکترهامبلی (Hambly) می‌نویسد که آغامحمدخان قاجار علاوه بر اینکه یکی از سازندگان ایران معاصر می‌باشد، به حکم تقدیر، آخرین نمونه پادشاهان مقتدر ایران در سده‌های میانه است. حتی، اگر ناصرالدین‌شاه از قدرت و اقتدار پیشینیان خود برخوردار می‌بود، باز هم نمی‌توانست با یاری نیروی نظامی حکومت خود کامه خود را حفظ نماید، چون که اندیشه‌های آزادیخواهی که از خارج از ایران وارد می‌شد و بی‌کفایتی شاه در کار مملکت‌داری، عملا شالوده قدرت او را در بنیان متزلزل کرده بود. توجه زیاد پادشاهی (قاجار) به بازرگانان، از جمله عواملی بود که در تضعیف قدرت آنان موثر افتاد.