نقد کتاب پاسخ به تاریخ-۲
ملی شدن نفت و حرفهای بیپایه محمدرضا پهلوی
آخرین شاه ایرانی وقتی از ایران رفت به هر چیزی شاید فکر میکرد تا بتواند شاید بدنامیاش نزد روشنفکران و شهروندان ایرانی را از ذهنها پاک کند و یکی از این کارها نوشتن کتاب «پاسخ به تاریخ است». دکتر حسن ابوترابیان یکی از کسانی است که کتاب یاد شده را ترجمه کرده است. ماهیت و ادعاهای شاه در کتاب پاسخ به تاریخ از زوایای گوناگون نقد شده است. مسعود رضایی نیز یکی از منتقدان کتاب یاد شده است که نوشتهاش را در سایت «دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران» منتشر کرده است. آنچه میخوانید بخشهایی از نقد است که به مسائل اقتصادی اختصاص دارد و از متن یاد شده اخذ شده است. ملی شدن نفت
پس از ماجرای آذربایجان، نوبت به ماجرای ملی شدن صنعت نفت میرسد که شاه ضمن تخریب چهره دکتر مصدق، به قهرماننمایی خویش در این عرصه نیز بپردازد. در این زمینه، مقدمتا یادآوری این نکته ضرورت دارد که طول مدت قرارداد دارسی که در سال ۱۹۰۱ منعقد گردید، ۶۰ سال بود؛ لذا اگر این قرارداد به همان صورت اولیه باقی مانده بود در سال ۱۹۶۱ -یعنی حدود ۱۳۳۹ - به اتمام میرسید و طبق قرارداد، کلیه صنایع نفتی احداث شده در این مدت نیز، به ایران تعلق میگرفت. اما همانگونه که آمد، در سال ۱۳۱۲، رضاشاه با خیانتی بزرگ به ملت ایران، مدت زمان این قرارداد را ۳۰ سال دیگر افزایش داد. میتوان تصور کرد که اگر این خیانت صورت نگرفته بود، اگرچه مردم و شخصیتهای دلسوز از اصل قرارداد دارسی ناراضی بودند، ولی با توجه به آن که تا پایان یافتن آن ۱۰ سال بیشتر نمانده بود، وضعیت موجود را تحمل میکردند و منتظر ملی شدن خودبهخود صنعت نفت طبق مفاد قرارداد میماندند، اما با توجه به افزایش مدت، انتظار ۴۰ساله برای ملت ایران قابل تحمل نبود. این خیانت رضاشاه به حدی آشکار و غیرقابل دفاع بود که حتی سیدحسن تقیزاده که به عنوان وزیر دارایی وقت، پای قرارداد جدید را در سال ۱۳۱۲ امضا کرده بود، هنگام مواجه شدن با اعتراض نمایندگان در مجلس پانزدهم، چارهای جز این ندید که خود را «آلت فعل» بخواند و حتی کوچکترین تلاشی برای توجیه چنین اقدامی از خود نشان ندهد؛ بنابراین از یک نظر، ریشه وقایع منتهی به ماجرای ملی شدن صنعت نفت را باید در خیانت پدر شاه به ملت ایران دانست و این مسالهای است که محمدرضا از ورود به آن، پرهیز دارد. در مقابل، او با توصیف مصدق به «عوامفریبی در راس قدرت» تمام تلاش خود را برای تخریب چهره وی به کار میبندد.
جای گفتن ندارد که ملی شدن صنعت نفت، به راحتی امکانپذیر نبود؛ زیرا استعمار انگلیس که در آن هنگام قدرت اول نظامی و اقتصادی جهان بود، با توجه به منافع بیکرانی که از چپاول ثروت و سرمایه ملی ایرانیان میبرد و خوشحال از استمرار این وضعیت تا ۴۰ سال دیگر، به هیچ وجه حاضر به این کار نبود و قاعدتا برای حفظ شرایط ظالمانه موجود، آمادگی داشت تا هر تدبیر و ترفندی را به کار گیرد.
طبیعی است که پنجه در پنجه یک استعمارگر زورمند انداختن، سختیها و هزینههای فراوانی در پی دارد که یک ملت برای رسیدن به آزادی، استقلال و حقوق حقه خود باید دشواریهایش را تحمل نماید. آنچه کار را بر ملت ایران در این نهضت حقطلبانه بیش از پیش دشوار میساخت، حضور انبوهی از وابستگان به انگلیس در کادر سیاسی و اداری کشور بود که دربار شاهنشاهی به مرکزیت شخص محمدرضا محور اصلی این جمع وابسته محسوب میشد. این در حالی است که شاه در کتاب حاضر، قضیه را کاملا وارونه نشان داده و با انگلیسی شمردن مصدق، خود را شخصیتی ملی و استقلالطلب معرفی کرده است.
نهضت ملی شدن دارای فراز و نشیبهای بسیاری است که پرداختن به تمامی مسائل آن مجال دیگری را میطلبد. این نهضت با اتحاد و همکاری کلیه نیروهای دلسوز که در راس آنها میتوان از دو شخصیت برجسته یعنی آیتالله کاشانی و دکتر مصدق نام برد، آغاز شد و سرانجام با برخورداری از حمایت و پشتیبانی یکپارچه مردم، از چنان قدرت و عظمتی برخوردار شد که انگلیس و وابستگان آن در دربار و مجلس نیز توان جلوگیری از به ثمر رسیدن آن را در خود نیافتند. این که شاه خاطر نشان میسازد: «من هم البته در آغاز کار با ملی کردن نفت موافق بودم» در واقع بیان این واقعیت با زبان دیگری است که او نیز هیچ چارهای جز تسلیم در برابر خواست و اراده یکپارچه مردم نداشت و در صورت کوچکترین مقاومتی، با بحرانهای جدی و چه بسا کنترلناپذیر مواجه میگردید. ضمنا در بیان مسائل مربوط به ملی شدن صنعت نفت نیز از آنجا که محمدرضا نقشی در آن نداشت و خارج از گود بود، از زمان دقیق تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت آگاه نیست و آن را روز ۳۰ آوریل ۱۹۵۱ (مطابق با ۱۰ اردیبهشت ۱۳۳۰) عنوان میدارد (ص۱۲۵).
حال آن که این قانون روز ۲۶ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب مجلس شورای ملی و روز ۲۹ اسفند همان سال به تصویب مجلس سنا رسید. به راستی چگونه ممکن است شاه زمان تصویب چنین قانون مهمی را از یاد برده باشد، به ویژه آن که روز ۲۹اسفند هر سال به خاطر گرامیداشت خاطره ملی شدن صنعت نفت جزو تعطیلات رسمی کشور درآمده بود. آیا جز این است که بینقشی شاه در این مسائل و چه بسا ضدیت پنهان وی با این مساله موجب فراموشی تاریخ دقیق واقعهای با این درجه از اهمیت شده بود.
آنچه که شاه از تصویب آن در روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۳۰ یاد میکند، طرح ۹ مادهای «اجرای قانون ملی شدن نفت» بود که یکی از شروط دکتر مصدق برای پذیرش نخستوزیری بود، البته این که محمدرضا تفاوت میان قانون «ملی شدن نفت» و قانون ۹ مادهای «اجرای قانون ملی شدن نفت» را بداند معلوم نیست، اما اصرار دکتر مصدق بر تصویب آن بدان لحاظ بود که بلافاصله پس از تصدی نخستوزیری بتواند اقدامات عملی و اجرایی را وفق قانون مزبور برای خلع ید انگلیس از صنعت نفت ایران و به دستگیری مدیریت این صنعت توسط ایران، آغاز نماید. به این ترتیب زمینههای لازم فراهم آمد تا بهرغم حضور دربار، نمایندگان و گروههای وابسته به انگلیس، ملی شدن عملی صنعت نفت هرچه زودتر آغاز شود، هرچند در ادامه این حرکت، اختلافنظرها و مناقشات میان شخصیتهای برجسته نهضت و توطئهگریهای انگلیس و آمریکا برای تشدید این اختلافات و در نهایت اشتباهاتی که به ویژه دکتر مصدق در نحوه تنظیم روابط خود با آیتالله کاشانی به عنوان یک قطب فعال در نهضت ملی، مرتکب گردید، زمینههای شکست این حرکت بزرگ را فراهم آورد و نهایتا با کودتای طراحی و اجرا شده توسط انگلیس و آمریکا، نهضتی که میتوانست به احقاق حقوق مردم ایران بینجامد، به خاموشیگرایید.
جالب آن که شاه در این کتاب بر انگلیسی بودن دکتر مصدق اصرار و تاکید فراوان دارد: «من هم سرانجام به این نتیجه رسیدم که در پشت نقاب این ملیگرای جان سخت، مردی مخفی شده که ارتباطهای بسیار نزدیکی با انگلیسها دارد... واقعا هم چگونه امکان داشت این مرد- در حالی که هفت سال قبل مدعی بود هیچکاری را در ایران نمیشود بدون موافقت انگلیسها انجام داد- بتواند هدفهای خود را بدون حمایت انگلیسها پیش ببرد؟» (صص ۱۲۵-۱۲۴).
خوشبختانه انتشار خاطرات برخی از دستاندرکاران انگلیسی و آمریکایی کودتای ۲۸مرداد و نیز کتابهای تحقیقی مفصل و متعدد در این زمینه، به روشنی پاسخ این سوال را میدهد که شاه انگلیسی بود یا مصدق؟
ما در اینجا بیآن که وارد جزئیات پاسخ این سوال بر مبنای اسناد و مکتوبات موجود شویم - که چیزی جز توضیح واضحات نخواهد بود- بهتر آن دیدیم که با استناد به آنچه محمدرضا خود در این کتاب بیان داشته است، راهی به سوی واقعیت باز کنیم. او در فرازی از کتاب خاطرنشان میسازد: «به خاطر اهداف مصدق و اینکه او میخواست نفت ایران را از سلطه انگلیسها برهاند، سختیهای اقتصادی فراوانی بر ما تحمیل شد. ولی نتیجه کار به آنجا رسید که انگلیسها کماکان بازار نفت ما را در اختیار داشتند، ولی این وضع- برخلاف گذشته- به هیچ وجه پولی نصیب ایران نمیکرد.» (ص۱۳۲) همانگونه که پیداست در این جملات محمدرضا به صراحت از قصد و اراده مصدق برای خارج ساختن نفت ایران از زیر سلطه انگلیس سخن به میان آورده است که البته تبعات اقتصادی خاص خود را بر ایران گذارد. این در حالی است که وی پیش از بیان این مطلب و نیز پس از آن، مصدق را به ارتباط با انگلیسها و خدمت کردن به منافع آنها در ایران متهم میسازد. به راستی چرا در این فراز، به نوعی سخن گفته میشود که هیچ نشانی از آن ارتباطات و وابستگیها نیست؟ برای پاسخ به این سوال باید به یک نکته مهم توجه داشت. این از مسلمات تاریخی است که پس از ملی شدن نفت و به دستگیری مدیریت آن توسط ایران، انگلیس با توجه به قدرت و سلطه نظامی و اقتصادی خود در سطح جهان، به ویژه در منطقه خلیجفارس، مبادرت به تحریم خرید نفت از ایران و بهکارگیری نیروی دریایی خود در منطقه برای محاصره بنادر ایرانی و توقیف کشتیهای خریدار نفت ایران کرد. همین مساله موجب گردید که درآمد ارزی ایران که عمدتا وابسته به نفت بود، به شدت کاهش یابد و تاثیرات منفی آن بر کشور آشکار گردد.
ارسال نظر