جنبش کارگری فرانسه

کارگران فرانسه

شهروندان فرانسوی را می‌توان انقلابی‌ترین شهروندان در میان کشورهای اروپایی دانست. آنها که انقلاب بزرگ فرانسه را برپا و دنیا را در آستانه مرزهای جدیدی قرار دادند، از ۱۸۴۸ در حوزه تاسیس نهادهای کارگری فعال بودند. در ۱۸۴۸ و در جریان شورش‌های کارگری در فرانسه ۳۰۰ کارگر جان خود را از دست دادند. نتیجه این کشتار پذیرفتن اتحادیه‌های کارگری و قانونی شدن فعالیت آنها در ۱۸۹۵ بود. دکتر علی رشیدی در کتاب «نظام سرمایه‌داری و انقلاب صنعتی در اروپا»، روند تاریخی و رفتار نهادهای کارگری در فرانسه را تشریح کرده است که می‌خوانید. جنبش کارگری فرانسه منعکس‌کننده سنت انقلابی، فردگرایی شدید و عدم ثبات سیاسی فرانسه است. اگرچه انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه، پدیده‌ای مربوط به طبقه متوسط بود، ولی به طبقه کارگر نشان داد که قدرت یک گروه در برکناری نظم موجود از راه یک ضربه انقلابی چیست. طبقه کارگر به انقلاب کبیر به عنوان مدلی قابل تکرار برای برکناری اربابان بورژوا و برقراری نظمی نو بر پایه درک کارگران از یک جامعه خوب در آینده نگاه می‌کرد.

انقلاب ۱۸۳۰ فرانسه جدالی متوسط بین عوامل متضاد طبقه متوسط بود، ولی انقلاب ۱۸۴۸ برای مدتی کوتاه طلیعه حکومت طبقه کارگر را نشان داد. این امیدها به سرعت در ژوئن سال ۱۸۴۸ با کشته شدن ۳۰۰۰ کارگر در خیابان‌های پاریس که به تعطیلی کارهای عمومی داده شده به آنها با هدف راضی نگاه داشتن و ساکت کردن آنها اعتراض کرده‌ بودند، پایان یافت. جنگ طبقاتی خشونت‌ بار، بار دیگر در سال ۱۸۷۱ با کشته شدن و اعدام ۲۰۰۰۰ نفر اعضای کمون پاریس که یکی از ظالمانه‌ترین سرکوب‌های تاریخ است، شعله‌ور شد. این اتفاقات خون‌آلود، کارگران فرانسه را به شدت متنفر ساخت و این اعتقاد آنان را شدت بخشید که سازش از خصایص پسندیده دولت‌های بورژوازی نیست. این عقیده آنارشیستی- سندیکالیستی که نجات در جنگ طبقاتی از راه اقدام مستقیم نهفته است، در سنت طبقه کارگر فرانسه حک گردید.

اتحادیه‌های کارگری تا سال ۱۸۴۸ هرچند قانونی نبودند تحمل می‌شدند. در دهه‌های بعد تعداد زیادی اتحادیه محلی و سراسری تشکیل گردید و در سال ۱۸۹۵ اتحادیه‌های کارگری فرانسه تحت نام کنفدراسیون عمومی کارگران یا CGT با یکدیگر متحد شدند که از آن تاریخ تاکنون سازمان مرکزی کارگران فرانسه می‌باشد.

CGT تاکنون سه دوره را پشت سر گذاشته است:

۱۹۱۴-۱۸۹۵ دوره سندیکالیزم انقلابی

۹۴۵-۱۹۱۴ دوره تحت رهبری اصلاح‌طلبان، بیشتر سوسیالیست

۲۰۰۵-۱۹۴۵ دوره تسلط کمونیست‌ها

ساختار سازمانی CGT شبیه کنگره اتحادیه‌های کارگری انگلستان است، ولی فلسفه اجتماعی آن شدیدا از نظرات تدریج‌گرایی فابین‌ها جز در دوره وسطی که آنها بر CGT تسلط داشتند، فاصله داشت. اینها طرفدار برکناری سرمایه‌داری از طرق مستقیم خشونت‌بار بودند. کارگران می‌بایست از طریق خرابکاری و اعتصاب، زمینه را برای روز موعود که در آن کارخانجات و مزارع را به تصرف خود درآوردند و برای خود اداره کنند، فراهم سازند. سندیکالیست‌ها از هرگونه همکاری با حزب سیاسی اعم از درون یا بیرون دولت خودداری می‌کردند. آنها سوسیالیست‌های فرانسه را مسخره می‌کردند که مانند سوسیالیست‌ها در همه جا، به دنبال تبدیل سرمایه‌داری به سوسیالیزم از راه‌های پارلمانی و مسالمت‌آمیز بودند. سوسیالیست‌های فرانسه بین خود اختلاف‌نظر داشتند، ولی در سال ۱۹۰۵ گروه‌های رقیب در یک حزب سوسیالیست جمع شدند تا نیرویی قوی در زندگی سیاسی فرانسه را به وجود آورند.

حمله آلمان به فرانسه در سال ۱۹۱۴ نشان داد که اتحادیه‌گرایان فرانسه آن طوری که به خود می‌بالیدند انقلابی نبودند. سندیکالیست‌های ضربه شدید خورده از حکومت که به آنها تعلیم شده بود که تمام جنگ‌های بین ملت‌های سرمایه‌داری را به عنوان حادثه‌جویی‌های امپریالیستی محکوم کنند. همه مجذوب رنگ‌ها و دکورها در حمایت از پرچم و مملکت عازم جبهه‌های جنگ شدند. تخیل‌گرایی سندیکالیستی هرگز دگر بار بر جنبش کارگری فرانسه غالب نگردید، هرچند آثار آن محو نشد و قسمت عمده‌ای از شعارگرایی انقلابی آن باقی ماند.

از آغاز جنگ بین‌الملل اول تا پایان جنگ بین‌الملل دوم، اتحادیه‌های عضو CGT تحت رهبری اصلاح‌طلبان قرار داشتند که به دنبال بهبود وضع کارگران بودند. از جمله مهم‌ترین موفقیت‌های آنان وضع قانون جامع تامین اجتماعی در سال ۱۹۲۸ و وضع قانون پرداخت کمک‌های عائله‌مندی یا خانوادگی بود. هرچند هدف نهایی جنبش کارگری سوسیالیزم بود، ولی به اینجا و هم‌اکنون همیشه به وضوح توجه می‌شد. از این نظر، گروه حاکم بر جنبش کارگری فرانسه موضعی را اختیار کرد که از نظرات فابینها در انگلستان یا تجدیدنظرطلبان در آلمان زیاد متفاوت نبود.

در سال‌های اولیه دهه ۱۹۲۰ بخش‌های رادیکال‌تر جنبش‌ کارگری فرانسه از CGT جدا شدند تا فدراسیون کارگری خود را تشکیل داده و با حزب کمونیست‌ فرانسه متحد شوند. در اواسط دهه ۱۹۳۰ در دوره جبهه عامه‌پسند، اتحادیه‌های کمونیست دوباره با CGT متحد شدند و با بر سر کار بودن دولتی‌ طرفدار طبقه کارگر و با گروه‌های کارفرمایی ترسان و هراسان شده از اعتصابات نشسته، بالاخره هنر فراموش شده مذاکرات دسته‌جمعی در دوره حکومت جبهه عامه‌پسند شروع به شکوفایی کرد. در پایان جنگ جهانی دوم، طبقات حاکمه فرانسه- رهبران مالی و صنعتی، سیاست‌بازان احزاب دست‌راستی و میانی، کارمندان عالی‌مقام دولتی، بسیاری از مقامات سلسله مراتب کلیسایی و مقامات نظامی که از دولت دست‌نشانده ویشی حمایت و با نازی‌ها همکاری کرده بودند از چشم عامه مردم افتادند. برعکس گروه‌های کارگری که جنبش زیرزمینی علیه اشغال نازی را هدایت کرده بودند با اعتبار و شهرت بیشتر از طبقات دیگر در فرانسه ظاهر گردیدند. کمونیست‌ها که با حکومت ویشی از همان ابتدا و با اشغال آلمان‌ها از سال ۱۹۴۱ مخالف کرده بودند و با تعقیب و آزار و کشتار زیاد مواجه شده بودند، مخصوصا خود را از بقیه متمایز ساخته بودند. سازمان کارآمد کمونیستی با بهره‌برداری از این پرستیژگران و به‌رغم جنگ سرد و مخالفت آنها با نقشه مارشال، کمونیست‌ها کنترل بزرگ‌ترین گروه کارگری سازمان‌یافته فرانسه را حفظ کردند.

یکی از دلایل اینکه اکثریت کارگران سازمان‌یافته فرانسه عضویت خود را در اتحادیه‌های کمونیست CGT حفظ کردند و در انتخابات به لیست کمونیست‌ها رای می‌دادند، همان دلیلی است که نسل قبل از کارگران فرانسه از سندیکالیست‌ها حمایت می‌کردند، این امر انعکاسی از سنت انقلابی فرانسه و بیان‌کننده عدم اعتماد عمیق آنها به حکومت‌های پارلمانی بود که در ظاهر با ناتوانی آشکار دولت‌های فرانسه و رشد اندک اقتصاد فرانسه در مقایسه با ظرفیت‌های آن، موجه به نظر می‌رسید. در دوره‌های اولیه بعد از جنگ، اعضای CGT و خانواده‌های آنان گروه اصلی و عمده‌ای تشکیل می‌دادند که اجازه می‌داد حزب کمونیست فرانسه بیشترین تعداد نمایندگان را در مجلس فرانسه داشته باشد. مثلا در انتخابات سال ۱۹۵۵ در مجلسی مرکب از ۵۷۶ نماینده، حزب کمونیست فرانسه در مجلس نمایندگان، ۱۵۰ نماینده داشت، دومین گروه حزبی بود و در مقایسه با آن سوسیالیست‌ها ۹۸ نماینده داشتند. بسیاری از فرانسویان به‌عنوان اعتراض به وضع موجود به لیست حزب کمونیست رای می‌دادند نه اینکه واقعا کمونیزم برای بدبختی‌های اجتماعی و اقتصادی آنها جواب مثبتی داشته باشد. به‌رغم شهرت نمایندگان حزب کمونیست در مجلس، نمایندگان کمونیست‌ها به عضویت هیات دولت‌های بعد از جنگ در نمی‌آمدند و شاید دلیل اصلی آن بود که سایر احزاب نمی‌خواستند ریسک همکاری با کمونیست‌ها را بپذیرند و همچنین خود نمایندگان حزب کمونیست در مجلس، از قبول مسوولیت شانه خالی می‌کردند و ترجیح می‌دادند که در جبهه مخالف دولت باقی بمانند.

در دوره ریاست‌جمهوری قوی شارل دوگل اتحادیه‌های کارگری فرانسه و احزاب سیاسی وابسته به آنها و سایر احزاب سیاسی مستقل موقعیت ممتاز خود را از دست دادند تا جایی که مخالفت سیاسی با دوگل بروز می‌کرد، مرکز آن در گروه‌های کارگری و دست چپی قرار داشت. مثلا در سال ۱۹۶۴ تثبیت دستمزدها که هدف آن حفظ ثبات قیمت‌ها بود، سبب بروز یک اعتصاب ۲۴ ساعته توسط گروه‌های کارگری شد. در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۹۶۵ کاندیدای جبهه چپ یعنی فرانسوا میتران به‌طور غیرمنتظره رای بسیار بالایی به دست آورد و در انتخابات دور دوم و نهایی ۴۵ درصد کل آرای عمومی را از آن خود کرد.

ضعفی که در جنبش کارگری فرانسه در مقایسه با جنبش کارگری آلمان و انگلیس مشاهده می‌شود، کاملا شبیه ضعف جنبش کارگری ایتالیا است. هم در فرانسه و هم در ایتالیا مذاکرات دسته‌جمعی هرگز به این دلیل جدی گرفته نشد و شکوفا نگردید که در ابتدا سندیکالیزم و بعدا کمونیزم به اتحادیه‌های کارگری ایتالیا و فرانسه اجازه نداد که زمینه مشترکی بین کارفرمایان و کارگران آنها به وجود آید. هر دو جنبش کارگری فرانسه و ایتالیا شدیدا ضدسرمایه‌داری و دارای درک و فکر طبقاتی بودند و نسبت به دولت‌های موجود در کشور مربوط به خود، شدیدا احساس خصومت می‌کردند.

خصایص پیدایش و رشد اتحادیه‌های کارگری فرانسه و ایتالیا مرتبط با این حقیقت است که اتحادیه‌گرایی محصول صنعتی‌شدن است. در حالی که صنعتی شدن فرانسه و ایتالیا در مقایسه با آلمان و انگلستان عقب‌مانده و ضعیف بود، جنبش کارگری نیز لزوما ضعیف باقی ماند. بالغ شدن صنعت فرانسه و ایتالیا شاید تغییراتی در ساختار و نقش جنبش‌های کارگری آنها به وجود آورد.