اتحادیههای کارگری در اروپا – ۳
جنبش کارگری آلمان
در روزهای گذشته به روند شکلگیری اتحادیههای کارگری در انگلستان که برگرفته از کتاب دکتر علی رشیدی است، پرداخته شد. دکتر رشیدی در کتاب خود تحت عنوان «نظام سرمایهداری و انقلاب صنعتی اروپا» فصلی را به موضوع اتحادیههای کارگری اختصاص داده است که در شماره امروز نیز بحث جنبش کارگری در آلمان تقدیم خوانندگان گرامی میشود.
آلمان در سال ۱۹۱۴
در روزهای گذشته به روند شکلگیری اتحادیههای کارگری در انگلستان که برگرفته از کتاب دکتر علی رشیدی است، پرداخته شد. دکتر رشیدی در کتاب خود تحت عنوان «نظام سرمایهداری و انقلاب صنعتی اروپا» فصلی را به موضوع اتحادیههای کارگری اختصاص داده است که در شماره امروز نیز بحث جنبش کارگری در آلمان تقدیم خوانندگان گرامی میشود. در آلمان جنبش کارگری مانند سرمایهداری صنعتی، دیرتر از انگلستان آغاز گردید، ولی سریعتر از آنجا گسترش یافت. در شب آغاز جنگ بینالملل اول جنبش کارگری در این دو کشور پیشتاز سرمایهداری اروپای غربی، در یک سطح قرار داشت. در هر دو کشور همپیمانی نزدیکی بین کار سازمانیافته و یک حزب سیاسی با اهداف سوسیالیستی وجود داشت و حزب میکوشید با روشهای پارلمانی تدریجی به این اهداف برسد، اما در انگلستان این اتحادیههای کارگری بودند که یک حزب سیاسی را ایجاد کردند در حالی که در آلمان جنبش سیاسی، اتحادیههای کارگری را ایجاد کرده بود.
فردیناد لاسال یک حقوقدان و خطیب چیرهدست، اولین حزب سیاسی کارگران آلمان را در سال ۱۸۶۳ تشکیل داد و بسیار کوشید، هر چند خود او اصولا اعتقادی به اتحادیههای کارگری به عنوان عواملی برای بهبود شرایط کارگران نداشت، جنبش کارگریای را به وجود آورد. حدود ده سال بعد از کشته شدن لاسال در یک دوئل، حزب کارگران او با حزب کمونیست ائتلاف کرد و حزب فعلی سوسیال دموکرات آلمان را در سال ۱۸۷۵ به وجود آورد. سوسیالدموکراتها، اصول مارکسیسم شامل شعارهای انقلابی آن را پذیرفتند و اعتقاد داشتند که بهبود مهم و قابلملاحظه وضع کارگران تنها از راه لغو سرمایهداری امکانپذیر است. سوسیالدموکراتها اتحادیههای کارگری را به عنوان مراکز جلب کارگران به سوسیالیزم و «مدرسههای سیاسی سوسیالیزم» تحمل میکردند.
سیاسینگری اتحادیهگرایی آلمان، در دوران صدارت شدیدا محافظهکار بیسمارک به مانعی برای جنبش کارگری تبدیل شد. وقتی حزب سوسیال دموکرات تعداد زیادی از آرای عمومی را به خود اختصاص داد، بیسمارک قوانین ضدسوسیالیستها را وضع کرد که به موجب آن تمام احزاب سوسیالیستی و اتحادیههای کارگری طرفدار آنها ممنوع و غیرقانونی اعلان شد. چون تمام اتحادیههای کارگری آلمان، طبیعتا سیاسی بودند، قوانین ضدسوسیالیست عملا تقریبا تمام اتحادیهها را از بین برد. تنها اتحادیههای غیرسیاسی در سالهای اجرای قوانین ضدسوسیالیست (۱۸۹۰-۱۸۷۸) اجازه فعالیت داشتند.
بعد از لغو قوانین ضدسوسیالیست در سال ۱۸۹۰ تشکیل اتحادیههای کارگری و فعالیتهای سوسیالیستی در آلمان به سرعت گسترش یافت.
اتحادیههای کارگری آزاد، آنهایی که مرتبط با حزب سوسیال دموکرات بودند در کمیسیون آلمانی اتحادیههای کارگری آلمان به یکدیگر پیوستند که سازمانی شبیه کنگره اتحادیههای کارگری انگلستان بود، اما رهبران اتحادیهها کوشیدند سازمانهای خود را به سطح بالاتری برسانند و در سال ۱۹۰۶ اتحادیههای کارگری، همسطح و مساوی حزب سوسیال دموکرات، به عنوان دو نیروی مساوی برای بهبود شرایط زندگی کارگران فعالیت میکردند.
یکی از اثرات مهم افزایش قدرت و صدای اتحادیههای کارگری در جنبش کارگری، تعدیل مارکسیسم افراطی و ارتدوکس بود که تا آن زمان دکترین رسمی سوسیال دموکراتها بود. کارگران آلمان در همه سطوح مانند کارگران انگلیس به دنبال گرفتن دستمزدهای بالاتر و شرایط کار بهتر بودند و نیل به سوسیالیزم را به آینده وامیگذاشتند. این فلسفه در برگیرنده سازش بیشتر با نظم سرمایهداری موجود است که با دکترین مارکسیسم صرف که هر گونه بهبود وضع کارگران را تا زنده بودن نظام سرمایهداری غیرممکن میداند، متفاوت بود. تحت رهبری روشنفکرانه ادوارد برنشتاین در حزب سوسیال دموکرات، جنبش تجدیدنظرطلبانهای به وجود آمد که با فلسفه تدریجگرایی حاکم بر اتحادیههای کارگری مطابقت داشت. تجدیدنظرطلبی معادل آلمانی فابین ایسم انگلستان بود. این همان چیزی است که در ابتدا گفتیم که جنبش اجتماعی آلمان و جنبش اجتماعی انگلستان از نظر فلسفه اجتماعی و قدرت سیاسی در سال ۱۹۱۴ تقریبا به موضع واحدی رسیده بودند. هر دو اگرچه در مقاصد و اهداف نهایی سوسیالیست بودند، ولی هر دو بیشتر سرگرم کسب امتیاز و بهبود شرایط کار روزمره کارگران شدند. در هر دو کشور طبقه کارگر هسته اصلی حزب اقلیت را تشکیل میداد و این حزب روزبهروز قدرت بیشتری مییافت و میرفت که نقش مهمی در زندگی سیاسی بعد از جنگ این کشورها داشته باشد.
بحث اتحادیههای حرفهای و صنفی در مقابل اتحادیههای کارگری صنعتی وجود داشت، ولی هرگز نیروی تعیینکنندهای در جنبش کارگری آلمان نبود. تولید انبوه به سرعت با سقوط فئودالیزم شروع شد و قبل از اینکه اتحادیههای کارگری به خود آیند، تغییرات تکنولوژیکی سریع مرز بین اصناف را کدر ساخت و اتحادیههای مستقل مشابه یکدیگر را در هم ادغام کرد. همبستگی طبقه کارگر که مرتبط با سیستم طبقاتی فئودالیزم بود، مانع از آن شد که مرحله بعدی و فوری اتحادیهگرایی اشرافی که در انگلستان به صورت «مدل جدید» ظهور کرده بود، در آلمان به وجود آید.
اما به هر حال در آلمان اتحادیههای کارگری غیرسوسیالیستی نیز وجود داشت. یکی از نتایج پذیرش مارکسیسم در جنبش کارگری سیاسی آلمان، از خود راندن گروههای خاص کارگران آلمان بود. یک گروه از کارگران کاتولیک آلمان هرگز به سازمانی وارد نمیشدند که پیرو دکترینهایی باشد که بر ضد اعتقادات مذهبی آنها بود.یک گروه دیگر شامل کارگران بسیار فنی و ماهر، اتحادیههای هیرشدانکر را داشتند و این گروه دوم از نوعی بود که در انگلستان برای تقریبا چهل سال حاکم بر جنبش کارگری در آن کشور بود، ولی این گروه در آلمان همیشه یک گروه اقلیت در کل جنبش کارگری باقی ماند. تولید انبوه، اتحادیهگرایی صنعتی و فعالیت سیاسی در خط سوسیالیزم، جای چندانی برای رشد اتحادیههای کارگری اشرافی در آلمان باقی نگذاشت.ادغام اتحادیهها در یکدیگر سبب پیدایش و تمرکز عضویت در چند اتحادیه شد. در زمان آغاز جنگ بینالمللی اول، ۲۰ درصد ۵/۲میلیون نفر اعضای اتحادیههای کارگری آلمان در اتحادیه کارگران فلز عضویت داشتند و دوسوم عضویتها در پنج اتحادیه (فلز، ساختمان، حملونقل، کارهای چوب و کارگران عمومی کارخانجات) متمرکز بود. اتحادیهگرایی عظیم به قدرت سیاسی اتحادیههای کارگری که از طریق حزب سوسیال دموکرات اعمال میشد، افزود.در سال ۱۹۱۴ ثابت شد که وطنخواهی مردم آلمان خیلی قویتر از سوسیالیزم مسالمتآمیز است و اتحادیههای کارگری و اکثریت سوسیالدموکراتها از فعالیت جنگی آلمان حمایت میکردند. هرچند خود حزب از سیاست عدم مشارکت در کابینه و دولت متابعت کرد. در انقلاب کم دوام به وجود آمده بعد از شکست نظامی و برکناری قیصر در سال ۱۹۱۸، حزب سوسیال دموکرات بهعنوان تنها حزب سیاسی که در اثر مشارکت در دولتهای قبل و دولتهای زمان جنگ بیاعتبار نشده بود، ظاهر گردید. از این رو حزب سوسیال دموکرات و اتحادیههای کارگری از یک موقعیت برتر و حاکم در تشکیل و اداره جمهوری وایمار برخوردار شدند.
اولین صدراعظم بعد از سقوط امپراطوری قیصر ساقط شد و اولین رییسجمهور جمهوری وایمار رهبر حزب سوسیال دموکرات فردریشابرت بود.
جنبش کارگری آلمان در این محیط سیاسی مساعد به سرعت رشد یافت. عضویت در اتحادیهها سر به فلک کشید و در سال ۱۹۲۱ به ۹ میلیون نفر رسید. به علت ایجاد شکاف در بین مقامات حزب سوسیال دموکرات در زمان جنگ و بعد از آن، اتحادیهها خود را از نظر سیاسی بیطرف اعلام کردند ولی همیشه متعهد همبستگی طبقاتی و هم پیمان نزدیک سوسیالیزم باقی ماندند. در دوره تورم خردکننده سالهای ۱۹۲۳-۱۹۲۲ و ظهور احساسات ضداتحادیه توسط گروههای قدرتمند کارفرمایی، عضویت در اتحادیهها سقوط کرد.در دهه ۱۹۲۰، سوسیال دموکراتها معمولا بزرگترین حزب را تشکیل میدادند ولی کنترل اکثریت را نداشتند و نخواستند یک اقتصاد سوسیالیستی به وجود آورند. سوسیال دموکراتها در موقعیت عجیب و غریبی قرار داشتند که از یک طرف سوسیالیست بودند ولی مسوولیت اداره و مدیریت یک جامعه سرمایهداری به آنها محول شده بود.
سوسیال دمکراتها بعد از تورم شدید اوایل دهه ۱۹۲۰ و بعد از سقوط شدید قیمتها در سال ۱۹۲۹، تا حدی اعتبار خود را از دست دادند. آنها با بروز قدرت شدید کمونیستها در طرف چپ و قدرت عظیم نازیها در طرف راست مواجه بودند. سوسیال دموکراتها و کمونیستها نتوانستند با یکدیگر کار کنند، در حالی که نمایندگان سرمایهداران و کارخانهداران بزرگ با آغوش باز از نازی استقبال کردند و راه را برای به قدرت رسیدن هیتلر هموار کردند. هیتلر پس از به قدرت رسیدن، جنبش کارگری را نابود، پولها و اموال اتحادیهها را ضبط، حزب سوسیال دموکرات و حزب کمونیست را منحل و بسیاری از رهبران کارگری و سوسیالیستها را به زندانها یا به اردوگاهها فرستاد. بزرگترین جنبش کارگری جهان تا آن زمان،با ظهور نازیسم در محاق قرار گرفت.
یکی از قولهای ژنرال آیزنهاور به مردم آلمان در سال ۱۹۴۵ و در موقع نزدیک شدن نیروهای متفقین به آن کشور، این بود که کارگران آلمانی در آلمان تازه، دوباره آزادی تشکیل اتحادیههای خود را به دست خواهند آورد. تحت اشغال چهار قدرت، جنبش کارگری به سرعت افزایش یافت. در آلمان شرقی اتحادیههای کارگری به تبعیت از یک برنامه کمونیستی به دنبال ایجاد یک رژیم سوسیالیستی راه افتادند. در آلمان غربی در سال ۱۹۴۹ چهل درصد نیروی کار در اتحادیههای کارگری عضویت داشتند و در سال ۱۹۵۲ عضویت در اتحادیهها از هر زمان دیگر بیشتر بود. در سال ۱۹۴۹ فدراسیون کارگران آلمان بهعنوان هسته مرکزی کارگری سازمان یافته در آلمان غربی تشکیل شد. بهطور رسمی، فدراسیون از نظر سیاسی بیطرف بود ولی چون اهداف اجتماعی و اقتصادی آن صرفا از طریق عمل و اقدام سیاسی قابل حصول بود بیطرفی در سیاست را باید بهطور محدود تفسیر کرد. در مورد بسیاری از مسائل داخلی و محلی، حزب سوسیال دموکرات و فدراسیون کارگران آلمان موضع واحدی داشتند، در مورد بعضی از موضوعات سیاسی مانند طرح شومان برای ادغام صنایع آهن و زغال آلمان و فرانسه اتحادیههای کارگری در ابتدا بیشتر حامی نظرات دولت محافظهکار صدراعظم ادنایر بودند تا نظرات حزب سوسیال دموکرات.شاید مهمترین تقاضای اتحادیههای کارگری آلمان در سالهای اولیه بعد از جنگ تصمیمگیری مشترک یعنی شرکت نمایندگان کارگران در روند تصمیمگیری در موسسات اقتصادیای بود که در استخدام آنها بودند.این تقاضا با تقاضاهای دیرپای جنبش کارگری آلمان برای استقرار دموکراسی سیاسی و اقتصادی مطابقت داشت- تصمیمگیری مشترک برای اولینبار در صنایع زغال و فولاد مورد توافق قرار گرفت. اتحادیههای کارگری درست معادل نمایندگان سهامداران در هیاتمدیرههای کمپانیهای زغال و فولاد عضویت یافتند. از یک نقطهنظر، تصمیمگیری مشترک جانشینی برای سوسیالیستی کردن صنعت بود که تا همین اواخر اصل بنیادی دکترین حزب سوسیال دموکرات را تشکیل میداد. واضح است که کارفرمایان آلمانی مخالف تصمیمگیری مشترک بودند.همکاری بین مدیریت و نیروی کار، تا حدی توسط مقامات اشغال کننده آلمان به آنها تحمیل شد. حق اعتصاب در آلمان غربی تقریبا از بین رفت و در نتیجه سیاست همکاری برای حفظ حقوق هم کارگران و هم مدیریت الزامی گردید. حتی بعد از پایان اشغال، اتحادیههای کارگری آلمان اعتصاب چندانی راه نینداختند. سطح دستمزدها مخصوصا با توجه به رشد سریع بازده در صنایع آلمان بعد از جنگ نسبتا پایین باقی ماند. هزینههای سنگین بازسازی آلمان در اثر پایین بوده سطح مصرف مرتبط با درآمد پایین کارگران آلمان، آسانتر ممکن گردید. با پایان یافتن دوره بازسازی، قدرت عظیم سیاسی و قدرت اقتصادی بالقوه نیروی کار آلمان در یک رژیم دموکراتیک به صورت تقاضای داشتن سهم بیشتری از محصول کل صنایع آلمان، تبلور یافت.
ارسال نظر