شکست سیاست‌ کارگران

صنعت ماشین‌سازی انگلستان در دوران جنگ

در فوریه ۱۹۵۰ که انتخابات آغاز می‌شد، سیاست کارگران به طور کلی نتوانسته بود نه در نظام داخلی، نه در صحنه خارجی، به انگلستان آن تحرک و موفقیتی که کارگران در ایدئولوژی خود، مبنی بر حصول تساوی بین افراد و دخالت دولت در امور اقتصادی (دیریژیسم) تا رژیم سرمایه‌داری فردی را مبدل به سرمایه‌گذاری دولتی نماید: ادعا داشتند، قرین موفقیت نشده بود. البته در این تحول، طبقه کارگر، طرفدار حزب خود و دولت باقی ماند. زیرا عقیده داشت که رفورم‌ها و اصلاحاتی که کابینه اتلی عملی نموده است به نفع آن است و مایه رستگاری کارگران. ولی دولت که زمام امور را به دست داشت و کارگران که از آن حمایت می‌نمودند، نتایج حاصله و روش امور را به یک نظر مورد قضاوت قرار نمی‌دادند. گردانندگان «انقلاب» کارگری می‌خواستند انگلستان را در راه جدیدی وارد سازند و رژیمی برقرار سازند که در عین اینکه تا حد امکان تساوی را بین افراد برقرار ساخته، رژیم نوین اقتصادی به وجود آورند که هم دارای تحرک و تسلط اتاتیسم شوروی بوده و هم از قدرت لیبرالیسم و توسعه‌دار رژیم آزادی آمریکا برخوردار شوند. به عبارت آخری حد فاصلی باشند بین رژیم مطلق روسیه و رژیم آزادی‌خواهی آمریکا یعنی هم از قدرت مرکزی استفاده نمایند و هم حرمت و آزادی افراد را نگه دارند، حقوق اشخاص را محترم شمرده و نه تنها انگلستان بلکه سایر ممالک اروپای غربی را گرد خود مجتمع و از مزایای دو طرف استفاده برند.

این طرح خودخواهانه، چون بیشتر تعمیم و عملی کردن تساوی مطلق بین افراد بود، انتظار داشت با استقبال پرشور مردم، بتواند قدرتی مشابه با ایدئولوژی مارکسیسم، مبتنی بر زور و فشار، منتها با رعایت اصول ابتکار و آزادی فردی آمریکایی که عامه مردم آمریکا به آن ایمان داشتند و اولویت و ثروت خود را مدیون آن می‌دانند تواما ایجاد نماید، اما ایجاد چنین رژیمی وقتی صورت امکان دارد که دو عنصر آشتی‌ناپذیر با یکدیگر جمع شوند. کارگران، مزایا و منافعی که اصلاحات دولت تامین نموده بود، قبول کرده از آن برخوردار شدند، منتها از فداکاری‌ها و بذل فعالیت زائدی که دولت توقع و انتظار داشت، شانه تهی کردند، نتیجه این شد که رستاخیز اجتماعی انگلستان از راه دخالت دولت و برقراری رژیم «اتاتیسم» عملی نشد، زیرا طبقه کارگر حاضر به گذشت و فداکاری که در رژیم‌های اتاتیسم از راه کره و اجبار به دست می‌آورند نشد- دولت کوشید در برابر این شکست، از راه تحمیل فداکاری‌های دیگر، یعنی محدودیت و جیره‌بندی و زندگانی سخت، سیاست خود را تعقیب نماید آن هم به کلی با رفاه و برکت و ثروت که اصول لیبرالیسم، سابقا برای انگلستان تامین نموده بود، منافات داشت. مردم دولت اتلی را از روی نتایجی که به دست آورده بود، قضاوت می‌کردند: سیاست تعیین نرخ‌ها (بلوکاژ) با وجود کاهش ارزش لیره، تا اندازه‌ای قرین موفقیت شده بود، ولی نتیجه آخری و نهائی این سیاست، بلوکاژ دستمزدها و جیره‌بندی بود که مایه نارضایتی عامه و بالمآل کاهش تولیدات بود.

سیاست حداکثر استفاده از مشاغل، درست است که مساله بیکاری را فیصله داده بود، ولی گرفتار افراط و تفریط شد یعنی کارگر به حد لزوم برای توسعه صنایع در دسترس نبود، به عبارت آخری دچار مضیقه کارگر شدند. نتیجه بدتری که از این افراط و تفریط عاید شد این بود که در نتیجه کمبود کارگر، سطح تولیدات کاهش کلی یافت و بهره کار تقلیل یافت.

صنایع پس از تبدیل اقتصاد زمان جنگ به اقتصاد دوران صلح، توسعه محسوسی یافت، ولی این توسعه کافی نبود تا انگلستان بتواند میزان مبادلات تجاری خود را متعادل سازد. ناچار شدند از جمع واردات بکاهند، نتیجه این کاهش، علاوه بر سایر مضیقه‌ها این شد که نه تنها وضع زندگانی دشوار و از یک سلسله احتیاجات محروم ماند، بلکه سرمایه‌های انگلیسی که در خارج فعالیت داشت راکد مانده، انگلیسی‌ها از عایدات سرشاری که از این راه به دست می‌آوردند محروم ماندند و عواید ملی کاهش یافت.

با همه این احوال، باز فداکاری‌هایی که ذکر شد، برای جبران مشکلات مالی و تامین بدهی‌ها کافی نبود. چون ذخیره طلا کاهش یافت، لذا مجبور به تقلیل ارزش لیره شدند- تازه تقلیل نرخ لیره هم کافی نشد، بار تعهدات که در نتیجه عملی کردن و ایجاد سرویس‌های متعدد و کمک‌های اجتماعی و بالاخره تسلیحات عمومی برای حفظ موقعیت بین‌المللی کشور تحمیل‌های عظیمی بر بودجه بود، زمامداران دولت، همه این مشکلات را قبول داشتند، ولی اظهار می‌داشتند در ازای این فداکاری‌ها، تساوی بین افراد برقرار شده نتایج و منافع حاصله درست است اندک است، ولی لااقل بین همه متساوی و عادلانه است.

طبقه کارگر از مزایای مهمی برخوردار و مرفه شده است، اما این نتیجه، در نظر کسانی که وضع را قضاوت می‌کردند کافی نبود.

آنها تجربه و سیاست کارگری را به طور کلی در محک قضاوت قرار داده، از دو موضوع اصلی و مهم خرده می‌گرفتند و می‌گفتند کارگران نتوانستند راه‌حل قانع‌کننده بیابند: یکی اینکه انگلستان برای تامین میزان مبادلات تجاری‌اش باید صادرات خود را افزایش دهد، یعنی سطح تولیدات خود را بالا ببرد که به هیچ‌وجه عملی نشد و از طرف دیگر، با وجود کوشش فراوان و استفاده از ۲۷۰۵ میلیون دلار نقشه مارشال که فرصت مناسب و بسیار به جایی بود، وضع مالی و اقتصادی کشور نه تنها اصلاح نشد، بلکه به همان وخامت سابق باقی است.

با این استنباطات و استدلالات گوناگون بود که رای‌دهندگان در ۲۳ فوریه ۱۹۵۰ به پای صندوق فراخوانده شدند.