تاریخ ایران -مشاهدات آنا هارناک در ایران - ۳
آلمانیها خواهان حمایت کنسولگری آلمان بودند
روز پانزدهم سپتامبر به تبریز رفتم و توانستم شش هفته در کنسولگری آلمان استراحت کنم. در تبریز هم، مثل خوی، آلمانیها پنجه خرس را احساس کرده بودند و روسها آنها را سخت تحت فشار گذاشته بودند: اما آرامش پس از توفان فرا رسیده بود.
عکس:ایران در زمان جنگ جهانی دوم
روز پانزدهم سپتامبر به تبریز رفتم و توانستم شش هفته در کنسولگری آلمان استراحت کنم. در تبریز هم، مثل خوی، آلمانیها پنجه خرس را احساس کرده بودند و روسها آنها را سخت تحت فشار گذاشته بودند: اما آرامش پس از توفان فرا رسیده بود. برای من، این که میتوانستم دوباره در میان آلمانیها باشم، بسیار دلپذیر بود. عقیده دوستان خوب من، میسیونرهای آمریکایی، در مورد جنگ متفاوت بود. عقل حکم میکرد که در گفتوگوهای خود این اختلافنظرها را کنار بگذاریم. از ارمنیها تقریبا هیچ کس جرات نمیکرد که به دیدن من بیاید و وقتی هم که کسی به دیدنم میآمد، صبر میکرد تا هوا تاریک شود. اسقف ملیکتانگیان که میدانستم نسبت به من خیلی لطف دارد، به خاطر این که هنوز از من دعوتی به عمل نیاورده بود، بارها پیغام معذرت فرستاد و پیغام داد که او به خاطر روسها نمیتواند از من دعوت کند. از این رو، ما هم خیلی به ندرت از کنسولگری خارج میشدیم، تا کسی را زیر فشار قرار ندهیم. اما همین که شایعات مبنی بر این که ترکها به زودی علیه روسها اعلان جنگ خواهند داد، فزونی گرفت، رفتار روسها نسبت به همه کسانی که با آلمانیها سروکار داشتند سختتر شد. یک بار قرار بود بیست و چهار نفر از بازرگانان ثروتمند و معروف ایرانی که روابطی با کارخانه فرش آلمان داشتند، دستگیر شوند. بیشتر این بازرگانان به موقع از موضوع باخبر شدند و توانستند خودشان را به مکان امنی برسانند. چهار نفر از آنها که دستگیر شده بودند، به تهران فرستاده شدند. در تهران به ترغیب کنسول آلمان، از سوی سفارت آلمان با احترام زیادی از آنها استقبال شد.
ما میدانستیم به محض اینکه جنگ روسها با ترکها آغاز شود، امکان دارد وضع بدتر شود. از این روی از مدتها پیش با سفارت آلمان در تهران قرار گذاشته بودیم که بلافاصله پس از دریافت خبر جنگ، تحت حمایت کنسولگری آمریکا قرار بگیریم. تلگراف روز سیام اکتبر رسید و بلافاصله خانم لیتن و من راهی کنسولگری آمریکا شدیم. کمی بعد کنسول هم آمد.
برای آلمانیهای مقیم تبریز- با بچهها ۴۲ نفر- ساختمان سابق کنسولگری آلمان در نزدیکی کنسولگری آمریکا و علاوه بر آن خانه کوچکی که به کارخانه فرش ایران تعلق داشت و خانه پتاگ نامیده میشد، آماده شده بود. قرار بود که بر فراز این دو ساختمان در روزهای بعد پرچم آمریکا به اهتزاز در بیاید.
هنگامی که به کنسولگری آمریکا پناه بردیم، آقای پادوک، کنسول آمریکا، در خانه نبود. او با شیپلی، کنسول انگلیس، شام میخورد. در نتیجه برای شام از ما به تنهایی پذیرایی شد، اما بعد ناچار بودیم تا ساعت یازده که او آمد، صبر کنیم. وضع ما بینهایت بد بود و چون آقای پادوک موضوع را خیلی ساده تلقی کرد و به وجود هیچ نوع خطری که بتواند ما را تهدید کند عقیده نداشت، وضع ما بهتر نشد. هنگامی که آقای لیتن موضوع را برای او تشریح کرد و گفت که ما از تهران دستور داریم که به او پناه بیاوریم، آقای پادوک گفت: «وقتی که حکومت من به من دستوری میدهد که من معتقد به مفید بودنش نیستم، از این دستور سرپیچی میکنم.» من در جواب گفتم که او یک آمریکایی آزاد است، اما ما آلمانیها عادت کردهایم که از دستورات مقامهای بالاتر از خودمان اطاعت کنیم. آقای پادوک گفت: «پس من به شما از بابت این که یک آلمانی هستید تبریک نمیگویم.»
صبح روز بعد اعلام کردم که در کنسولگری آمریکا نمیمانم و پیش میسیونرهای آمریکایی رفتم و از آنها خواهش کردم که مرا در بیمارستان بپذیرند. در بیمارستان امیدوار بودم که روسها مزاحمتی برایم فراهم نکنند. حالم به خاطر موقعیت هیجانانگیز موجود، طوری بود که به خوبی میتوانستم خودم را بیمار بدانم. روز اول نوامبر که یکشنبه بود، دوباره لیتنها را دیدم. آنها هم خیلی میل داشتند از کاری که من کرده بودم تبعیت کنند. اما این فرصت پیش نیامد، چون کنسولهای روس و انگلیس و فرانسه امنیت ما و آلمانیهای مقیم تبریز را تضمین کردند. هنوز خطری متوجه ما نیست، اما بهتر است که از تبریز خارج شویم، چون به زودی از ما- یعنی کنسول و آنهایی که با او هستند- خواسته میشود که تبریز را ترک کرده و عازم تهران شویم. آقای اورلوف، کنسول روس، قول داده است که برای تهیه تدارکات لازم وقت کافی در اختیار ما بگذارد.
به این ترتیب ما به خانههایمان برگشتیم. من با لیتنها به کنسولگری آلمان رفتم. هنگام گفتن شب به خیر به آنها، گفتم: «برای یک خواب طولانی میروم، چون روزهای اخیر سرشار از رنج بود.» خانم لیتن گفت: «این طور نگویید، والنشتاین هم شب هنگام به قتل رسید.»
ارسال نظر