معادن و اقتصاد ایران در قرن گمشده – ۱
عکس: نخستین معادن ایران توسط انگلیسیها و فرانسویها کشف ومورد استفاده قرار گرفت
احمد سیف
عکس: نخستین معادن ایران توسط انگلیسیها و فرانسویها کشف ومورد استفاده قرار گرفت در عصری که توسعه صنعتی در غرب و به ویژه اروپا، نهادینهشده و این کشورها را با شتاب به سوی رشد اقتصادی حرکت میداد، در ایران چه رخ داد که نتوانست از این مزیت استفاده کند؟ این پرسش اساسی است که ذهن شمار قابل توجهی از پژوهشگران ایرانی را سالهای سال به خود مشغول کرده و هر کدام از زاویه نگاه خود به مسائل پاسخی به آن دادهاند. برخی معتقدند به دلیل حکومت استبدادی حاکم بر ایران، زمینههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی برای صنعتیشدن ایران پدیدار نشده است. گروه دیگری باور دارند که استعمارگران انگلیسی و روسی اجازه تولد و رشد صنعت در ایران را ندادند تا از بازار این کشور استفاده کنند و ...احمد سیف، پژوهشگر ایرانی در کتاب «قرن گمشده، اقتصاد و جامعه ایران قرن نوزدهم» سعی میکند به این پرسش پاسخ دهد. بخشی از این کتاب را میخوانید:
معادن، ناچیز و در فرجام اقتصادی ایران در قرن نوزدهم بسیار کماثر بودند. علاوهبر عوامل بازدارنده کلی، عدمامنیت، بیقانونی و استبداد سیاسی که در این بخش نیز وجود داشت، سطح نازل دانش و آشنایی ایرانیان با علوم و منابع کانی نیز مزید بر علت شد. البته اروپاییها در این عرصه نیز به جمعآوری اطلاعات بسیار سودمند پرداختند، ولی در واقع تا سالهای اولیه قرن بیستم، معادن از نظر اقتصادی برای اقتصاد ایران چندان مهم و بااهمیت نبودند. دستیابی به نفت، کل اقتصاد ما را نفتی کرد و این بلیهای است که هنوز هم پس از گذشت یک قرن ادامه دارد که در جای دیگر باید به آن پرداخت.
بررسی ما از نقش و اهمیت منابع معدنی در ایران با مشکل آشنای کمبود منابع اطلاعاتی موثق نیز روبهرو است. دولتیان که با آن کاری نداشتند و نمایندگان فرنگیان نیز عمدتا دلنگران تجارت بودند تا تولید. به همین سبب، اظهارنظرهایی که درباره منابع کانی شده است، عمدتا غیرقابل اعتماد مبالغهآمیز و غیردقیق هستند. برای مثال، ملکم در اوایل قرن نوزدهم نوشت: «ایران از نظر منابع معدنی غنی نیست، ولی در بسیاری از مناطق آهن و قلع یافت میشود.» حدودا نیم قرن بعد، پولاک در راستای مخالف، ادعا کرد که «تقریبا در همه جای ایران معدن مس وجود دارد.» یا این ادعا به روایت یکی دیگر که «به ندرت کشوری در روی زمین میتواند با ایران از نظر منابع کانی فلزات برابری کند... ثروت نامحدودش از زغالسنگ، معادن آهن و مس فقط باید مورد بهرهبرداری قرار بگیرند تا سنگ بنای اولیه صنعتی عظیم بنا نهاده شود.» به گمان من، حدفاصلی بین این دو دیدگاه اغراقآمیز، با وضع ایران همخوانی بیشتری دارد.
یکی از عواملی که در موارد مکرر به عنوان علت اصلی عدمتوسعه معادن به آن اشاره شد، نظام حملونقل بدوی ایران بود. فقدان جادههای ارابه رو، فقدان راهآهن، اگرچه خود معلول عقبماندگی اقتصادی بود، ولی به نوبه خود به صورت مانعی اضافی بر سر راه پیشرفت و تکامل اقتصادی درآمد.
کنسول نیکلسون در گزارشی متذکر شد امتیاز استخراج نفت در مناطق جنوبی ایران که در ۱۸۸۵ به کمپانی هاتز و پسران اعطا شد، نتیجهای به بار نیاورد، «چون به دلیل مشکلاتی که بر سر راه حملونقل وجود داشت، صاحبان کمپانی از خیر آن امتیازنامه گذشتند.» البته، لازم به یادآوری است که مساله از آنچه به نظر میرسید بسیار پیچیدهتر بود، یعنی یک رابطه ساده علت و معلولی بین نظام حملونقل بدوی و عدمتوسعه اقتصادی و صنعتی برای رسیدن به درک مطلوب از آنچه در ایران وجود داشت، کفایت نمیکند.
اگرچه به ظاهر درست است که کمبود امکانات حملونقل نمودی برجستهتر دارد، ولی همین کمبود خود معلول مشکلات و مصائب اقتصادی ریشهدارتری است که ممکن است صد درصد اقتصادی هم نبوده باشند. از سویی، وقتی تولید مازادی نیست یا مقدار آن قابلتوجه نیست، در آن صورت انگیزهای هم به فرض برای سرمایهگذاری در ایجاد راهآهن وجود نخواهد داشت. در عین حال، وقتی امکانات حملونقل ناکافی باشد، انگیزهای برای افزودن بر تولید، یعنی تولید مازاد بر مصرف، وجود نخواهد داشت [یعنی زمینه مادی دیدگاه «از این ستون به آن ستون فرج است»] در همه این موارد، فرض را بر این گذشتهام که ساختار سیاسی، خودکامه و یک سالار نیست و فرآیند تولید و بازتولید را مختل نمیکند که البته فرض قابلپذیرشی نیست.
اگر بخواهم بررسی را به نگاهی مختصر به بخش معدن محدود کنم، در اینجا با مشکلات دیگری نیز روبهرو خواهیم بود. توسعهنیافتگی اقتصاد به این معنا بود که تقاضای داخلی برای محصولات معدن وجود نداشت و در نتیجه، بخش معدن از همان ابتدا باید توسعهای وابسته میداشت، یعنی هر آنچه تولید میشد، باید برای بازارهای بیرونی تولید میشد. اگر از کمبود امکانات حملونقل بگذریم، تازه به مقوله تاریخی ضعف تاریخی بورژوازی تجارتی در ایران میرسیم، یعنی سرمایهگذاری در معادن برای صادرات نیازمند سرمایهای کلان بود که ایرانیها نداشتند. به این ترتیب، حتی توسعه و بهرهگیری از معادن موجود نیز بدون مداخله سرمایهداران غیرایرانی و سرمایه خارجی غیرممکن بود از همین رو بود که در موارد مکرر به خارجیان امتیازات عدیده بخشیدند. واقعیت این است که اگرچه دولتمردان ایرانی از آن بذل و بخششها رشوهها ستاندند، ولی از این خاصهخرجیها، به غیر از معادن نفت، بهویژه در قرن بیستم معدنی مورد بهرهبرداری جدی قرار نگرفت، یعنی سرمایه خارجی با همه این خاصهخرجیها به ایران نیامد.
میتوان به اختصار به چند عامل اشاره کنیم:
- فقدان اطلاعات موثق قابلاعتماد درباره ذخایر معدنی ایران.
- بیاطمینانی موجود درباره ساختار سیاسی که قائم به شخص بود.
- نبود قانون و قانونمند نبودن امور در ایران.
- رقابت روس و انگلستان اگرچه باعث شد تا ایران به طور مستقیم مستعمره نشود؛ ولی در عین حال، این رقابت و چشم و همچشمی باعث شد که ورود سرمایه خارجی به ایران با موانع بیشتری روبهرو باشد.
این دو قدرت استعماری، در کنار رقابت با یکدیگر، در جلوگیری از پیدا شدن یک قدرت سوم در ایران همکاری چشمگیری داشتند. البته وقتی به سالهای اول قرن بیستم میرسیم، روس و انگلستان در برخورد با ایران و کشورهای آسیای میانه براساس قرارداد ۱۹۰۷ فیمابین به «توافق» رسیدند و کل منطقه را به «مناطق تحتنفوذ» قسمت کردند. تا قبل از آن تاریخ، اگر قرار بود سرمایه روسی در ایران به کار بیفتد [برای نمونه امتیاز فاکنهیگن در ۱۸۷۴]، دولت فخیمه انگلستان و نوکران ایرانیاش خرابکاری میکردند و به همین نحو، اگر قرار بود پروژهای با سرمایه انگلیسی شروع شود، [برای نمونه امتیاز رویتر در ۱۸۷۲]، دولت تزاری روسیه و نوکران ایرانیاش به عناوین مختلف کارشکنی میکردند و اگر هم نیرویی مستقل از این دو قدرت استعماری دست به کاری میزد [برای نمونه ایران در عصر امیرکبیر]، آن وقت هر دو دولت روسیه و انگلستان و مجموعه نوکران ایرانی این دو قدرت دست به کار میشدند. به سخن دیگر، مناسبات بین این دو قدرت در ایران قرن نوزدهم، ترکیبی از «رقابت و تفاهم» بود. البته، هرچند همان گونه که پیشتر گفتیم، ایران هرگز به طور مستقیم مستعمره هیچ کدام از این دو قدرت نشد، ولی میزان نفوذ این قدرتها به حدی بود که امکان عمل مستقل را محدود میکرد و اگر هم کسی، مانند امیرکبیر، واقعا در این راستا میکوشید، این مجموعه حتی تا گردن زدن او نیز پیش میرفتند تا امور در ایران «دست نخورده بماند.»باید بگویم که در نیمه دوم قرن نوزدهم، اگرچه اقتصاد روسیه نرخ رشد قابلتوجهی داشت، ولی هنوز به آن مرحله از تکامل نرسیده بود که بتواند به صدور میزان قابلتوجه سرمایه به کشورهای توسعهنیافته مبادرت ورزد. به همین دلیل، مشاهده میکنیم که کار نمایندگان سیاسی روسیه و نوکران ایرانی آن دولت، در اغلب موارد کارشکنی و کوشش برای حفظ موقعیت موجود بود.
عامل مهم دیگر، کمبود امکانات حملونقل در ایران بود. دولت ایران (به واقع، شاه و عاملان بوروکراسی قاجاریه) امکانات مالی نداشت و از آن مهمتر، گردانندگانش - به غیر از یک یا دو مورد استثنایی - درد ایران نداشتند. سرمایهگذاری در راه و راهآهن، نرخ بازگشت سریع نداشت و به همین دلیل، بعید بود که موردتوجه سرمایهگذاران بخش خصوصی قرار بگیرد. با ضعف مالی دولت این کمبود برای مدتهای مدید تداوم یافت.
با همه اینها، کرزن در ۱۸۹۰ میگوید: «اکتشافات اخیر نشان داده است که در منطقه بین قم و اصفهان، معادن مختلف و بسیار غنی فراوان است.» او میافزاید: «در منطقه انارک [در شمال یزد] معادن مس، قلع، گوگرد، منگنز پیدا شده که ذخایر قابلتوجهی دارند.» باید بگویم که در کنار این عبارات کلی درباره غنای معدنی ایرانی، فناوری بهرهگیری از معادن که در نیمه دوم قرن نوزدهم توسعه یافت، در وجه کلی سرمایهطلب بود. بهعلاوه، از آنجایی که هنوز به قدر کافی پیشرفت نکرده بود، بیشتر برای بهرهگیری از معادنی مناسب بود که ذخایر آن سطحی باشند، [برای نمونه، مس زامبیا و معادن قلع بولیوی.]
گذشته از آن، در قرن نوزدهم و حتی اوایل قرن بیستم، سرمایه خارجی به توسعه معادن آهن در کشورهایی چون ایران توجهی نداشتند. از سویی، معادن آهن اروپا و آمریکا برای برآوردن تقاضای موجود کافی بودند و بهعلاوه، آهن به عنوان کالایی با ارزش پایین از نظر صادراتی چندان مطلوب نبود. در نتیجه، ذخایر آهن باید از سویی، بسیار قابلتوجه بوده و از سوی دیگر، صدوری سهل و ارزان داشته باشند. تا آنجا که میدانیم معادن آهن ایران هیچ کدام از این دو خصلت را نداشتند.
به سخن کلی، به دلایلی که برشمردیم، در طول قرن نوزدهم شاهد فعالیتهای قابلتوجهی در بخش معدن نبودیم. درخصوص نفت نیز رونق بازار نفت در واقع پس از ۱۹۱۰ آغاز شد که علت اصلی آن رونق گرفتن صنایع خودروسازی در غرب بود. به همین دلیل، تعجبی ندارد که در طول قرن نوزدهم، معادن نفت ایران توجهی برنمیانگیزند.
قبل از ادامه بحث، به این نکته نیز اشاره کنم که منظور من از آنچه در سطور گذشته آمد، ارائه تصویری کلی از زمینهای بود که موجب شد تا سرمایه خارجی در معادن ایران به کار نیفتد. اینکه در میانمدت و درازمدت پیامدهای نفوذ سرمایه خارجی مثبت است یا منفی، نکتهای است که مورد توجه من نبوده است و اما به وارسی کوششهایی - هر چند بسیار ناچیز - از سوی خود ایرانیان بازگردیم.
شواهد پراکندهای که در اختیار داریم نشان میدهند که در نیمه اول قرن نوزدهم، دولت در بهرهبرداری از معادن آهن و مس دست به فعالیتهای بسیار محدودی زده بود. اما در این خصوص، دو نکته قابلذکرند: یکی اینکه مقیاس کار بسیار ناچیز بود و دوم اینکه دلیل اصلی درگیری دولت این بود که برای نظامیان مواد اولیه لازم برای مهمات [فشنگ، گلوله و گلوله توپ] تهیه کند و تا آنجا که میدانیم به این فعالیتها به چشم یک فعالیت اقتصادی قابلگسترش نگاه نمیکردند. بعید نیست شکستهای ایران از روسیه و ضرورت بازسازی و تجهیز نظامیان زمینهساز چنین اقدامی بوده باشد. در ۱۸۱۰، یک انگلیسی به نام ویلیامسون در استان آذربایجان به بهرهبرداری از چند معدن مس پرداخت، ولی بعد «به دلیل عدمحمایت دولت» ناچار شد معادن را تعطیل کند. حاکم آذربایجان در ۱۸۱۵ به مونتیث، یک انگلیسی دیگر، ماموریت داد تا درخصوص بهترین مکان برای ایجاد یک کارگاه «آهنریزی» گزارشی برای او تهیه کند. نه از مفاد گزارش خبر داریم و نه از اقدامات احتمالی بعدی. در گذر سالیان، اقدامات دیگری نیز صورت گرفتند، ولی از هیچ کدام نتیجهای به دست نیامد. برای نمونه، در ۱۸۳۶ «سر لینزی بیثون یک کارخانه بخار و تعدادی کارگر با مهارت از انگلستان وارد کرده، با صرف مقدار قابلتوجهی سرمایه کوشید تا از معادن مس و آهن قرهباغ [در آذربایجان] بهرهبرداری کند. این کوشش ناموفق بود.» هولمز که در ۱۸۴۳ در ایران به سیروسیاحت پرداخت، مدعی شد که دلیل عدمتوفیق سر لینزی کوتاهی دولت ایران در پرداخت مخارج اولیه به او بود. در دهه ۴۰، کنسول ابوت از کارهای آهنریزی در مازندران سخن گفت و افزود: «سنگآهن را از بستر رودخانهها به دست میآورند و اگر مقدار آن کافی نباشد، از بدنه کوهها آن را استخراج میکنند.» سنگآهن را ابتدا در کورهای که با زغال میسوزد، به صورت یک لایه زغال و یک لایه سنگآهن، قرار میدهند. پس از اتمام دور اول، با چکش سنگآهن را به قطعات کوچک تقسیم میکنند و به نسبت یک به سه با زغال در کورهای دیگر حرارت میدهند. ابزارها و روش مورد استفاده بسیار ساده و بدوی بود. بیست تا بیست و دو کارگر سالی ۶ تا ۹ ماه بر روی هر کوره کار میکردند. در ۱۸۴۸ که ابوت در مازندران بود، کارگران کار آهنریزی را تعطیل کرده، دستهجمعی عازم تهران شده بودند تا از «ستمگری حاکم استان» شکایت کنند. علت فصلی بودن کار آهنریزی نیز این بود که این کورهها به مقدار زیادی آب برای خنک کردن آهن گداخته نیاز داشتند و در فصلهای کمآب، امکان عملی برای آهنریزی وجود نداشت.
کارهای آهنریزی، به طور کلی، باید در نزدیکی معدن چوب یا زغال و آب بنا شده باشند. از دیدگاه بررسی تاریخی، در اروپا، آهنریزی یک صنعت دستی روستایی بود و درخصوص ایران نیز به گفته ابوت، این کورهها در منطقه وسیعی پراکنده بودند و به طور مشخص ۸ دهکده در مازندران از این کورهها داشتند.
در طول دهه ۱۸۵۰، دولت ایران کوشید تا از فرانسه متخصص بیاورد و در دستورالعملی که نخستوزیر، آقاخان نوری برای فرخخان امینالدوله نوشت، آمده است: «معدنچی مثل آن معدنچی نمساوی [اتریشی] نباشد که جمیع کوههای ایران را به خرج و پول ما گردید و معادن زیاد هم پیدا کرد و هیچ به کسان ما نشان نداد و فایده از برای ما حاصل نشد تا مرد و پی کار خود رفت.» در نامه دیگری به سفیر ایران در فرانسه میخوانیم که معدن «چدنی در دوشنتپه پیدا شده است و کارخانه هم در آنجا ساختهایم که از آب دم آن دمیده میشود» اما، «استاد چدن آبکن خوب که بتواند با زغالسنگی سنگ چدن را آب کند، به طوری عمل بیاورد که سوای گلوله به مصرفهایی دیگر که در فرنگستان به کار میرود در اینجا هم به کار برود، نداریم.» یک نفر «استاد چدن آبکن قابل که به صفت مزبور متصف باشد به اتفاق یک نفر استاد که آهن را بتواند آب کند، به زودی اجیر کرده، روانه دارید.» جالب است که برای قرارداد شرطوشروطی نیز گذاشته میشود. «در اجیرنامه آن دو نفر استاد» قیوداتی که لازم میدانید، مندرج کنید. ولی آقاخان نوری، خودش به این قیودات اشاره میکند. «از قبول اینکه بعد از آمدن به خاک ایران اتکای به هیچ سفارتی نداشته باشند و در آموختن صنعت خود به شاگردانی که از دیوان برای استادان موسیالیهما معین خواهد شد، مضایقه نکنند و بخل نورزند. تابع فرمایشات اولیای دولت باشند.» در حاشیه دستورالعمل، آقاخان به خط خودش افزود، «باید چهار پنج ساله که اجیر میشوند، شرط کنید بعد از رفتن ایشان شاگردها بتوانند آب کنند. اگر یاد ندهند مستحق مواجب نباشند.» به درستی نمیدانیم که آیا فرخخان به استخدام اساتید فرنگی موفق شد یا خیر و بر سر این سیاست چه آمد. به حدس و گمان، بعید نمیدانیم که با برکناری آقاخان که اندکی بعد اتفاق افتاد، این برنامهها نیز به فراموشی سپرده شده باشند.
شیندلر که در دهه ۱۸۷۰ درباره ایران مینوشت، از بقایای چندین معدن مس در خراسان سخن گفت، ولی از شرح او روشن نیست که آیا این معدن در میانه کار رها، یا اینکه از نظر اقتصادی از ذخایر تهی شدند. با همه اینها به گمان شیندلر، این معادن در دهه ۵۰ هنوز مورد بهرهبرداری قرار داشتند.
ارسال نظر