خاطرات ستاره فرمانفرماییان-بخش پایانی
هدف آیزنهاور، سقوط مصدق بود
آخرین بخش از خاطرات خانم ستاره فرمانفرماییان در زیر منعکس میشود. پیش از این شش قسمت از خاطرات وی مستند به کتاب «دختری از ایران» در این صفحه منتشر شد.
بیش از سی سال از عمرم میگذشت و دیگر آن دختر نوجوان ده سال پیش نبودم که میخواستم جهان بیرون از اندرونی را کشف و فتح کند.
اغلب با مادرم، صبار، جبی و دیگر اعضای خانواده دور هم مینشستیم و درباره دکتر مصدق حرف میزدیم و از وقایع پس از محاکمه او مطلع میشدم. برایم تعریف کردند که مصدق در دادگاه نظامی مدعی شده است که دست خط اولیه شاه در مورد عزل وی جعلی بودهاست. او همچنین به صلاحیت دادگاه نظامی درمورد محاکمهاش اعتراض داشت و میگفت دادگاه نظامی نمیتواند یک فرد غیرنظامی را محاکمه کند. او همچنین گفته بود به این دلیل از مردم و هوادارانش از طریق رادیو درخواست کمک برای درهم شکستن توطئه نکرد که نمیخواست کشور درگیر جنگ داخلی شده و مردم بیگناه کشته شوند و ترجیح داده تا شورشیان به خانهاش بریزند، او را تکهتکه کنند، ولی جان و زندگی مردم به خطر نیفتد. پرواضح است که هیچ یک از این سخنان در هیچ روزنامه داخلی و خارجی منعکس نشده بود.اخبار و روایات و اسناد و شایعات همه حاکی از آن بود که گروهی اوباش و مزدور و لمپن که فاقد موضع سیاسی بودند در مقابل دریافت پولی برابر درآمد ده روزشان به خیابانها ریختهاند و فریاد «مرگ بر مصدق» سر دادهاند.عباس خشمگینانه میگفت که به شکرانه پردهبرداری از رازهای پشت پرده، در دادگاه نظامی، حالا تمام ایرانیان میدانند که سازمان سیا برای سرنگونی مصدق میلیونها دلار خرج کرده، اوباشان شهری را سازمان داده و سرانجام به دست خود ایرانیان، حکومت ملی دکتر مصدق را برچیده است. در واقع طرح نقشه کودتا و پرداخت هزینه اجرایی آن با سازمان سیا بوده است تا دولت انگلستان را به آرزویاش که سقوط دولت دکتر مصدق بود، برساند.با شنیدن این اخبار در جای خود میخکوب شده بودم و پذیرفتن این امر برایم دشوار بود که آمریکا با وجود داشتن افراد نیکوکار و انساندوست و دلسوز و مهربانی چون دکتر جردن و آرلین جانسون چگونه میتواند چنین توطئهای را علیه ملتی ضعیف و کوچک ترتیب دهد و رهبر آزاده و خدمتگزاری را سرنگون، محاکمه و زندانی کند. ولی با یادآوری اینکه چطور آقای جونز پس از آغاز رسمی ریاستجمهوری آیزنهاور ناگهان پیر و فرسوده و افسرده شد به خود گفتم شاید او در آن زمان از تصمیم آیزنهاور و سازمان سیا مبنیبر سرنگونی دکتر مصدق آگاه شده بود و شاید به همین علت بود که وقتی بر سرش فریاد زدم و از او خواستم به آیزنهاور تلفن کند، آنگونه شرمنده مینمود.آن روز دراز کشیده در بسترم، میاندیشیدم که آمریکاییان معروف و ولخرج، به همان سادگی که غذای اضافیشان را دور میریزند، آرزوها و آرمانهای ملت ما را به باد دادهاند. آنها از یک سو به خاطر ترس از کمونیسم و از سوی دیگر به خاطر تامین منافع شرکتهای عظیم نفتی، به جنگ ملت ما آمدند و با درهم شکستن دولت ملی، استقلال، عزت، غرور و منافع این ملت کوچک را نابود کردند. حالا دیگر احساسات ملت ما درباره ایالاتمتحده همانند گذشته نبود.از آغاز قرن بیستم، هر گاه که ملت ما برای رسیدن به هدفی دست به حرکتی زد، قدرتهای بیگانه بر سر راه ظاهر شده، مانع رسیدن این ملت به اهدافشان شدند. پس از سالها مبارزه و نبرد وقتی سرانجام به مشروطه رسیدند، روسها کشورمان را مورد هجوم قرار دادند و انگلیسیها رضاشاه را به ملت ما تحمیل کردند. پس از سقوط این دیکتاتور، کشورمان توسط سه ارتش بیگانه اشغال شد وقتی اشغال بیگانگان پایان گرفت، روسها آذربایجان را اشغال کردند تا مبادا تصور کنیم که آزاد شدهایم و اختیارمان به دست خودمان است و حال آخرین مانع توسط آمریکای به اصطلاح انساندوست و خیرخواه، یعنی همان کشوری که مردم ما آن را دوست میداشتند و به ملتش احترام میگذاردند، پیش پایمان گشوده شده بود و ما که سادهدلانه میاندیشیدیم که دولت ایالاتمتحده با دولت انگلستان تفاوت ماهوی دارد، حالا با توجه به عملکرد متجاوزانه کشورهای بزرگ و استعمارگر ملت ما به همه چیز و همه کس مظنون بود.
در هر حال با دخالت بیگانگان، یک بار دیگر رویای به دست گیری دوباره سرنوشت کشور به وسیله مردم، بر باد رفت. آنها با این عمل متجاوزانه گمان میکردند برای همیشه ریشه استقلالطلبی در کشور ما را خشکاندهاند، ولی معلوم بود که مردم به راه خود میرفتند و به آینده امیدوار بودند. از خود میپرسیدم آیا آقای جونز در جریان تمام اقدامات توطئهگرانه سازمان سیا علیه کشور من بود یا نه؟ همچنان که به زمان عزیمتم به بغداد نزدیک میشدم، بیشتر به این نتیجه میرسیدم که باید به بدگمانیها و سرخوردگیها پایان دهم و تصورات مایوسکننده را که فقط امیدها و نقشههای مرا نقش بر آب میکرد و قدرت کار کردن را از من میگرفت کنار گذارم.
حالا مطمئن بودم که دیگر ملتها نیز به مردم سایر ملل از دریچه تجربیات و منافع و علایقشان مینگرند و ناسزا گفتن به کسانی که شایسته اعتماد ما نبودند، تنها اتلاف وقت است. بهتر بود ذهنمان را از افکار آزاردهنده پاک کنیم و به افکار و اعمال و اهداف سازنده متوسل شویم. به خود میگفتم پس از این ماموریت، من هم دوباره به وطن بازمیگردم. اما در بازگشت دوباره، نسبت به همه چیز و همه کس بدبین، بیاعتماد و مظنون نخواهم بود. زیرا حاصل این نگاه، ناتوانی و فلج اندیشه است. میخواستم با عملکرد مثبت خود به ایرانیان مایوس و بدبین بیاموزم که خود را باور کنند و در حل مشکلاتشان تنها به خود متکی باشند. این درس گرانبهایی بود که من از آمریکاییها آموختم.
ارسال نظر