چرخش آمریکا از مصدق به‌سوی انگلستان

عکس: دکتر فرما فرماییان از دیگر اعضای خانواده عبدالحسین‌خان در کابینه دکتر محمد مصدق

سیاست دوگانه دوستی و خصومت انگلستان با ایران و آمریکا برای رسیدن به منافع نفتی خود در ایران که در نهایت باعث کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شد؛ از نگاه دیگری توسط ستاره فرمانفرماییان نویسنده کتاب «دختری از ایران» به نگارش درآمده است که در شماره امروز منتشر شده است.

اگرچه یک‌دندگی و لج‌بازی دکتر مصدق را نمی‌پسندیدم، اما به مدیران شرکت همواره خاطرنشان می‌کردم که مفهوم سیاست در ایران، با مفهوم آن در آمریکا متفاوت است و می‌گفتم که در کشور من، به‌ویژه در شرایط پرتنش فعلی، قدرت مانور سیاستمداران به شدت محدود است و آن‌ها قادر به نشان دادن انعطاف نیستند و بنابر مصالحی، مجبورند از مواضع خود اندکی عقب‌نشینی کنند، چراکه در غیر این صورت بلافاصله متهم به خیانت و سازش با دشمن خواهند شد. اگر به موجب تفاهم با انگلستان، مصدق امتیازاتی هر چند کوچک بدهد و از مواضعش عقب‌نشینی کند، دشمنانش شایع خواهند کرد که با انگلیس معامله کرده و ممکن است این سازش حتی به قیمت جان او تمام شود. آقای جونز بدون توجه به این مسائل، همچنان اصرار می‌کرد که به عباس بنویسم چرخ صنعت نفت فقط با فروش نفت می‌چرخد و دکترمصدق باید هرچه زودتر به تفاهم و مصالحه‌ای با شرکت نفت انگلیس برسد و به خاطر مصالح کشورش انعطاف‌ و گذشت بیشتری نشان دهد. در جواب او گفتم تصور نمی‌کنم دولت انگلیس مایل به تفاهم و سازش با مصدق باشد، آن‌ها خیال سرنگونی او را دارند.

در نیمه اکتبر دکتر مصدق به توطئه‌ای جهت سرنگونی دولت‌اش، پی برد. سرکرده توطئه‌کنندگان، ژنرال فضل‌الله زاهدی بود. این ژنرال در زمان اشغال ایران توسط متفقین به جرم همکاری با نازی‌ها، دستگیر و مدتی زندانی شده بود و حالا برای سرنگونی مصدق با انگلیسی‌ها همکاری می‌کرد. دکتر مصدق روابط سیاسی با دولت انگلستان را قطع و سفارت بزرگ این کشور را در تهران تعطیل کرد. من هم به مانند میلیون‌ها ایرانی دیگر از این اقدام دیرهنگام مصدق بسیار خوشحال شدم، اما از سوی دیگر مطمئن بودم دولت انگلیس تمام نیروی‌اش را به کار خواهد گرفت تا آمریکا را متقاعد کند که سرنگونی مصدق ضروری است.

ملتمسانه از آقای جونز خواستم که به ژنرال آیزنهاور، رییس‌جمهور جدید، هشدار دهد تحت تاثیر القائات رذیلانه انگلیسی‌ها قرار نگیرد و تهمت‌های آن‌ها را مبنی بر توطئه‌گر، حقه‌باز و کمونیست بودن دکتر مصدق باور نکند. می‌گفتم که او یک نظامی است و از رموز سیاست‌های موذیانه دولت‌مردان انگلیس بی‌خبر است. به همین علت وحشت‌ام این است که تحت تاثیر تلقینات سوء آن‌ها نسبت به مصدق قرار گیرد و سرانجام به آقای جونز یادآور شدم که چون ما در خاورمیانه تحت سلطه این کشور بوده‌ایم و لطمات بسیاری از آن‌ها دیده‌ایم، این روباهان‌ مکار را بهتر از آمریکاییان می‌شناسیم. آقای جونز تصور می‌کرد سوءظن من به انگلیسی‌ها افراطی است و در عین حال اطمینان می‌داد مردم و دولت آمریکا نسبت به سیاست انگلیسی‌ها کاملا آگاه‌اند و فریب آن‌ها را نخواهند خورد. اما من مطمئن بودم که سرانجام روباهان مکار حیله‌گر انگلیسی، این آمریکاییان ناپخته و ساده‌دل را خواهند فریفت و آن‌ها را در مورد لزوم سرنگونی حکومت دکتر مصدق با خود همراستا خواهند کرد. با وجود این که می‌دانستم دکتر مصدق مردی اصول‌گرا و پای‌بند به قواعد است و از آرمان‌های خود دل نخواهد کند، ولی اغلب به عباس می‌گفتم که از دکتر مصدق بخواهد تا انعطاف بیشتری در مذاکرات میانجیگری نشان دهد تا بلکه راه‌حل مسالمت‌آمیزی برای حل این معضل به دست آید و تاکید می‌کردم این عقیده و نظر آقای جونز، از دوستان ژنرال آیزنهاور و وزارت امور خارجه آمریکا است. عباس که بی‌طرفی آگاهانه‌‌ای نشان می‌داد، در جواب، می‌نوشت: پیغام تو را به پسرعمه رساندم. سلام متقابل رساندند و احوال شما را پرسیدند! از این پاسخ او پی می‌بردم که نخست‌وزیر هیچ مایل نیست به نصایح و اندرزهای دختردایی جوان‌اش در نیویورک گوش دهد. اما می‌دانستم که عباس با این عقیده من و آقای جونز موافق است که گذشت زمان به سود ایران نیست.

به‌رغم این نگرانی‌ها، از زندگی جدیدم لذت می‌بردم. آقای جونز مرا با اعضای خانواده‌اش آشنا کرد و روابط خوبی با برخی از شخصیت‌های سازمان ملل، اعضای جوامع بین‌المللی، همچنین با بسیاری از دوستان ایرانی مقیم نیویورک و دیپلمات‌های کشورمان داشتم. روزی در یک میهمانی جولیا هندرسون، یعنی همان کسی که از من خواسته بود به نیویورک بیایم و با سازمان ملل همکاری کنم را ملاقات کردم. می‌گفت همچنان منتظر خواهد ماند تا برای حل بحران نفت ایران، با سازمان آن‌ها همکاری کنم. از سوی دیگر به لطف آقای جونز و همکاری وکیل حقوقی شرکت، سرانجام توانستم روادید آمریکایی بگیرم و در سفرم به ایران با میترا همراه باشم، بدین ترتیب از یک نگرانی دائمی خلاص شدم.

در اولین روزهای ورود میترا به مهدکودکی در نیویورک، دائما نگران بودم، اما به تدریج معلوم شد که در این جا هم، چون آن مهدکودک لس‌آنجلس دوری مرا با آرامش و بی‌صدا تحمل می‌کند و دریافتم که دخترم میترا در پس طبع جذاب و شیرین و مطیع‌اش، از شخصیت‌ مستقلی برخوردار است. نامه‌ای برای آرون نوشتم، او را در جریان اهداف جدید و نشانی تازه‌ام قرار دادم و پس از مدتی پاسخ نامه‌ام را گرفتم که در آن آرون ضمن آرزوی موفقیت بیش‌تر من وکالت داده بود تا در صورت تمایل تقاضای طلاق کنم. حدس زدم که خانواده‌اش بالاخره همسری، از نظر آن‌ها مناسب، برای او یافته‌اند و حال منتظرند که او قانونا نیز آزاد باشد. اما من در گرفتن تصمیم جدایی هیچ عجله‌ای نشان ندادم و نخواستم میترا در بزرگسالی تصور کند به دلیل شکست پدرش در مسائل اقتصادی از او جدا شده‌ام. در جواب نوشتم در مورد پیشنهاد طلاق فکر خواهم کرد ولی در حال حاضر تصمیمی ندارم و به مرور نیز این موضوع را از ذهن خود خارج کردم.

در فوریه سال ۱۹۵۳، با اخباری که از ایران می‌رسید، دوباره ذهن‌ام متوجه ایران شد. هرچند دکتر مصدق در حل مساله نفت موفقیتی نداشت، اما در اجرای چند طرح مهم اجتماعی و اقتصادی کاملا کامیاب شده بود. اوضاع در برخی از مناطق کشور از جمله شیراز، ناآرام بود. نخست‌وزیر، که سابقه خدمت درخشان شازده در استان فارس و محبوبیت او را در بین مردم آن سامان می‌دانست، صبار را از وزارت بهداری به استانداری فارس فرستاد، ولی مشکلات پیش رو همچنان حل ناشده باقی ماند. چند ماه پیش از پایان دوره ریاست‌جمهوری، هاری ترومن، پیشنهاد تشکیل کنسرسیومی را متشکل از انگلیس و آمریکا برای خرید نفت ایران به مصدق داد که پذیرفته نشد.

در بهار سال ۱۳۳۲ شرایط و اوضاع کشور باز هم بدتر شد. قیمت ارزاق و اجناس و نیز آمار بیکاری دائما رو به افزایش بود. نخست‌وزیر با این که قدرت و اختیارات غصب‌شده مجلس و رییس دولت را از شاه پس گرفته بود، اما هنوز بر اوضاع تسلط کامل نداشت و با وجود عنوان فرماندهی کل قوا هنوز کنترل ارتش را ناممکن می‌دید. او تنها سخنرانی می‌‌کرد مشکلات را با مردم از طریق رادیو، در میان می‌گذارد. در پی هر سخنرانی هواداران او به خیابان‌ها می‌ریختند و به حمایت از او تظاهرات می‌کردند. حزب توده ایران برای سوءاستفاده از این تظاهرات، اعضا و هواداران‌اش را به میان تظاهرکنندگان می‌فرستاد که با اعمال و اقداماتی موجب خشونت و خون‌ریزی می‌شدند و وحشت‌ محافظه‌کاران، درباریان و اعضای سفارت آمریکا را برمی‌انگیختند. نخست‌وزیر برای برقراری نظم و امنیت با استفاده از قانون اختیارات، حکومت نظامی اعلام کرد و همین موجب شد که مخالفان‌اش او را به دیکتاتوری متهم کنند، در صورتی که هواداران‌اش برعکس عقیده داشتند که بیش از حد دموکرات‌منش است و در آن شرایط بحران باید اقتدار بیشتری در برخورد با مخالفان دولت نشان دهد. در این آشوب و اغتشاش هر روز، فعالیت‌های مخرب و توطئه‌های بیگانگان یکی پس از دیگری طراحی و اجرا می‌شد. در آوریل ۱۹۵۳ این توطئه‌ها به اوج خود رسید و مخالفان دولت رییس شهربانی تهران، سرلشگر افشار توس‌را، که ژنرالی پرکار و وظیفه‌شناس و حامی دکتر مصدق بود، ربودند و پس از شکنجه و آزار به قتل رساندند. قتل این افسر را به مخالفان سرشناس دولت، یعنی ژنرال‌ زاهدی و دکتر بقایی، که به تازگی از جبهه ملی کناره گرفته بود، نسبت دادند.

بروز و گسترش این آشوب‌ها نه تنها به نهضت، ضربه می‌زد، بل تاثیر منفی آشکاری بر لحن رسانه‌های آمریکا داشت و مرا نگران و مضطرب می‌کرد، چرا که موضع‌گیری رسانه‌ها بازتاب نظر و عقیده کمپانی‌های بزرگ نفتی آمریکا بود. آن‌ها از تاثیر جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران بر دیگر مناطق نفت‌خیز جهان و به خطر افتادن منافع آمریکا در این مناطق نگران بودند. بروز این آشوب‌ها و توطئه‌ها، که به دست عناصر مزدور بیگانه صورت می‌گرفت، بهانه‌ای در دست مطبوعات آمریکایی شد تا با استناد به این وقایع، دکتر مصدق را عنصری نامطلوب و تندرو و آلت دست کمونیسم بین‌الملل بنامند و مدعی شوند که او می‌خواهد از ایران، «چین» دیگری بسازد. از نظر من و دیگر دوستان نیویورکی‌ام، پرواضح بود که دولت انگلیس توسط مزدور خود ژنرال زاهدی می‌کوشد از سویی ارتش را علیه مصدق برانگیزاند و از سوی دیگر از طریق دیپلمات‌های خود در واشنگتن موافقت مقامات آمریکا را برای سرنگونی دولت مصدق با توسل به زور به دست آورد. می‌دانستم که اگر این توطئه و سناریوی انگلیس را با دوستان آمریکایی خود در میان گذارم، مرا به خیال‌بافی متهم خواهند کرد.

در بهار سال ۱۹۵۳ علائمی آشکار شد که حکایت از چرخش سیاست آمریکا نسبت به دولت دکتر مصدق می‌کرد. نخستین نشانه‌ این چرخش را در تغییر رفتار آقای جونز مشاهده کردم. او که قبل از شروع رسمی دولت آیزنهاور، روحیه بالایی داشت و همیشه از مقالات طنزآمیز برخی از نشریات آمریکایی که ظاهر و رفتار مصدق را تمسخر می‌کردند، اظهار انزجار می‌کرد، اینک اغلب ساکت و مغموم می‌نمود و سخنی بر زبان نمی‌آورد. من که شاهد کوشش‌های مجدانه او پیش از آغاز انتخابات ریاست جمهوری برای متقاعد کردن ژنرال‌ آیزنهاور در مورد همکاری و کمک به دکتر مصدق بودم، دیگر نشانه‌ای از آن انرژی مثبت‌اندیشی و خوش‌بینی در او نمی‌دیدم. آقای جونز پس از بازگشت از واشنگتن بدخلق و افسرده می‌نمود. از اظهارات پی در پی او مبنی بر لزوم دوستی و همکاری بین دو کشور، خبری نبود و به جای آن گلایه‌های تهدیدآمیز شنیده می‌شد و از آن شادی و خوش‌مشربی‌اش چیزی بر جای نبود و به هشدارهای مکرر من درباره سیاست مکارانه انگلیسی‌ها، اعتنایی نمی‌کرد. چشمان خاکستری رنگ‌اش از سرزندگی و هیجان خالی و بی‌فروغ شده بود. مشاهده این تغییرات و دگرگونی‌های رفتاری آقای جونز مرا به این نتیجه رساند که بالاخره دولت انگلستان آیزنهاور را متقاعد کرده است تا ریشه دولت ملی دکتر مصدق را بکنند و به این دلیل آقای جونز که سرانجام خود را بازنده می‌دید، چنین مغموم و گرفته و افسرده می‌نماید.

در پی پاسخ منفی مصدق، سفیر جدید آمریکا در ایران، لویی هندرسون، با شاه ملاقات کرد، ملاقاتی که بر اضطراب و نگرانی من دامن زد و به دنبال آن شایع شد که آمریکا و انگلیس با شاه بر سر مصدق و جانشینی ژنرال زاهدی به جای وی به توافق رسیده‌اند. برخی از هواداران سست‌عنصر دکتر مصدق پس از بروز این شایعات، اطراف او را خالی کردند و به صف مخالفان پیوستند. در این ایام خیابان‌های تهران شاهد برخوردهای هر روزه مخالفان و موافقان دولت بود. گروه اراذل و اوباش که مخالف دولت بودند و اعضای حزب توده، همه روزه‌ در خیابان‌ها با پلیس و همچنین با یکدیگر به زد و خورد می‌پرداختند. نمایندگان مخالف دولت، مجلس را عملا تعطیل کرده بودند و بر همه چیز سایه رکود و سکون افتاده بود. سرانجام دکتر مصدق در اواسط ماه ژوئیه ۱۹۵۳ با مراجعه به آرای عمومی و کسب نظر موافق مردم، مجلس را منحل کرد و بدین‌وسیله نقشه مخالفانش که قصد استیضاح او را در مجلس داشتند، نقش بر آب شد.وقوع این حوادث پی‌درپی بر هراس‌های همیشگی من می‌افزود. نه فقط نگران سلامت و امنیت خانواده‌ام در تهران بودم، بل این عمل مصدق که بزرگ‌ترین مدافع قانون و اعتبار مجلس بود، اما با توسل به همه‌پرسی مجلس را منحل و عملی خلاف قانون اساسی انجام داده بود مرا بیشتر نگران می‌کرد. بدتر از همه این که رای‌گیری از مخالفان و موافقان انحلال مجلس، به صورت مخفی انجام شده بود.