درباره خانواده فرمان فرما-۲
ستاره و ساموئل جردن
فرمانفرما خانواده بزرگی داشت. دختران و پسران این سیاستمدار پیچیده ایرانی در اقتصاد ایران و در سایر مسائل نقش بازی کردهاند.
عکس: فرمان فرما تهران سال۱۳۱۳
فرمانفرما خانواده بزرگی داشت. دختران و پسران این سیاستمدار پیچیده ایرانی در اقتصاد ایران و در سایر مسائل نقش بازی کردهاند. ریاست بانک مرکزی و سازمان برنامه و بودجه وقت، عضو موثر در شرکت ملی نفت، نماینده مجلس، وزیر امور خارجه و ... از مقامهایی است که خانواده فرمانفرما در رژیم گذشته به خود اختصاص دادهاند.روز گذشته و در همین صفحه درباره فرمانفرمای بزرگ نوشتیم و در ادامه برخی مطالب را درباره او میخوانید. ستاره فرمانفرماییان یکی از دختران فرمانفرمای بزرگ نیز خاطرات خود را نوشته است که در بخشهایی از آن مسائل اقتصاد ایران بازگو شده که میخوانید.
مشکل اصلی دولت فرمان فرما، در مدت کوتاهی که سرکار بود، نحوه رابطه با دولتین روسیه و انگلیس بود که جسته و گریخته و سربسته در مطبوعات منعکس شده است.
اصل آنچه دولت ایران در پی آن بود و توسط دولت مستوفی و قبل از او عینالدوله مطرح شده بود، حتی به وسیله نظامالسلطنه رهبر مهاجرین با سفیر آلمان مورد مذاکره قرار گرفته بود، ضمانت استقلال و تمامیت ارضی ایران و تشکیل نیروی واحد نظامی بود که هیچ یک از آن دولتها قبول نمیکردند و حاضر به کمترین گذشت نسبت به ایران نبودند.
اولسن گفته است روسیه و انگیس درک نمیکردند هیچ دولتی در ایران نمیتواند امتیازات محدودی را که روسیه و انگلیس حاضر بودند قبول کنند، بپذیرد. وی نوشته است دولتها تغییر میکردند، ولی تقاضاهای ایران همیشه مشابه بود.
از آغاز تشکیل حکومت فرمانفرما، مذاکره برای عقد قرارداد که مستوفی آغاز کرده بوده، از سر گرفته شد. به قول اولسن، پیشنهادهای فرمانفرما، به تقاضاهای قبلی ایران صراحت و گسترش بیشتری داد. دولت انگلیس ترجیح میداد با پرداخت پول به شاه و رابطه با عشایر در محل، زمام امور را در دست گیرد، ولی مارلینگ که نمیخواست فرمانفرما را دلسرد کند، گفت در صورتی که تقاضاهای ایران سنگین نباشد، انعقاد قرارداد بررسی خواهد شد. همانطور که اولسن اشاره کرده است، مارلینگ نسبت به دولتی که سرکار آورده بود، نظر مثبتی داشت.
از همین روی روزنامه رعد در ۲۶ ربیعالاول، از قول «روسکو یهسلوو» نوشت که وزرای مختار انگلیس از طرف رییسالوزرا به دربار دعوت شدند و شرایطی را که تحت آن ایران میتواند با روسیه و انگلیس ائتلاف کند، شنیدند.
سفیر عثمانی برای مشوبکردن افکار عامه ایران، گفته بود اگر دولتهای ائتلاف در جنگ فاتح شوند، ایران بین روسیه و انگلیس تقسیم خواهد شد و اگر هیچ یک فاتح نشوند، بین روسیه و انگلیس و عثمانی تقسیم خواهد شد.
مارلینگ و دواتر نظریات خود را که نسبتا موافق اتحاد با ایران بود، به دولتهای متبوعشان ارائه کردند، ولی دولت روسیه نظر دیگری داشت که نه تنها تقاضاهای ایران را تقریبا نادیده میگرفت، بلکه هدف آن گسترش بریگاد قزاق بود. موضوع تشکیل نیروی انگلیس مشابه، همراه با نظارت مالی نیز در نظر گرفته شده بود. البته قبل از آنکه جواب رسمی روسها ابلاغ شود، مارلینگ از نظریات آنان باخبر بود و نوشت: «دشوار بود دولت ایران را وادار ساخت به شرایطی گردن نهد که میتوانست گام نخستین در تجزیه ایران باشد.»
روسها به قوای اشغالگر خود متکی بودند و نسبت به انگلیسیها موقعیت مناسبتری داشتند. بنابراین، به نظر میرسد در دادن جواب رسمی، به عمد تعلل میکردند تا دولت فرمانفرما ساقط شود و دولت دلخواهشان سرکار بیاید. همینطور هم شد و با سقوط دولت فرمانفرما و سرکار آمدن دولت سپهدار، قراردادی درتابستان ۱۳۳۵ ه.ق منعقد شد که خواستههای روسها را برآورد میکرد.
نباید فراموش کرد که مخالفت و حتی دشمنی روسها با فرمانفرما، عامل موثری در شکست او بود و اولسن در پیرامون این دشمنی نوشته است، مخالفت روسها با فرمان فرما به حدی بود که رابطه انگلیس و روسیه را به سطح روابطشان در سالهای قبل از قرارداد ۱۹۰۷ م که بر پایه سوءظن و رقابت بود، تنزل داد.
اما فرمانفرما مدتی طولانی بدون شغل نماند و مهمترین و طولانیترین منصب خود را در دوران جنگ جهانی اول که همان حکومت فارس بود، آغاز کرد.
حکومت فارس (۱۹۲۱-۱۹۱۶)
حکومت فارس، آخرین منصب دولتی فرمان فرما بود، او پس از مراجعت به تهران که مصادف با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بود، دیگر صاحب شغل رسمی نشد و تا پایان عمر به امور شخصی و خانوادگی خود پرداخت.
فرمان فرما فردی بود که نمیتوانست بدون کار و مقام دوام آورد و بیتردید حکومت فارس را با میل پذیرفته و حتی برای به دست آوردن آن دوندگی هم کرده بود. از طرفی هرگاه پریشانی بر گوشهای از مملکت مستولی میشد، دولت ایران فرمان فرما را به آن منطقه بحرانی اعزام میکرد، اما این مرتبه اوضاع متلاطم فارس، به گونهای دیگر بود. از جهاتی وضع فارس و مسائل آن مشابه مسائلی بود که فرمان فرما در حکومتهای گذشته نیز با آن مواجه شده بود، ولی اکنون با تشکیل قوای پلیس جنوب و دخالت هرچه بیشتر انگلیسیها در امور داخلی ایران و به ویژه در فارس، آن ایالت بهطور بیسابقهای دست خوش هرج و مرج و آشوب شده بود. در حکومت فارس بیشترین اتهامات به فرمانفرما زده شد. فرمان فرما از طرفی با سیاست انگلیسیها همراه شده بود و به این دلیل هدف حمله ملیون و دموکراتها بود. از طرف دیگر میکوشید حتیالمقدور از منافع ایران و ایرانی دفاع کند و همین امر او را در برابر انگلیسیها قرار میداد و اهدافش را خنثی میکرد. روشهای دوگانه فرمان فرما در نهایت با هم مغایر بودند. مامورین انگلیس در آن برهه از زمان با هیچ سازشی موافقت نمیکردند و هر بار که فرمانفرما جلویشان میایستاد، تهمتهای گوناگونی به او میزدند. دموکراتها نیز که خودشان را تنها حامیان استقلال ایران میدانستند، به فرمان فرما حمله میکردند و هرگونه افترا به او میزدند.
فرمان فرما سعی داشت مهار امور فارس را در دست خودش بگیرد و ظاهرا نمیخواست اداره امور در دست انگلیسیها باشد و بدیهی بود که انجام چنین خواستهای در فارس مقدور نبود.
یکی از دلایل انتصاب فرمان فرما به حاکمیت فارس تمایل انگلیسیها بود و خود وی برای سردار معتضد توضیح داد که هیات دولت سابق و سفارت انگلیس مجدانه اصرار کردهاند تا او موافقت کند و چون شاه هم حضورا تاکید کرده بود، فرمان فرما ناچار تن به مسافرت داد.
به نوشته فرمان فرما، انگلیسیها از او سه چیز خواسته بودند: «اول: عدم مداخلات آلمانها و ترکها و کلیه متفقین در سیاست این طرف؛ دوم: جریان مالالتجاره و باز بودن راه بنادر و به هر وسیله و ترتیب که ممکن بود؛ سیم: آرام بودن مملکت، اعم از شهر و بیرون و ایلات و روسای آنها در هر طرف بای نحوکان.»
فرمان فرما برای قبول آن خواستهها، توقعات مالی داشت و پس از مذاکرات مفصلی با خزانهداری، وزارت مالیه، بانک شاهنشاهی و انگلیسیها، حکومت فارس را قبول کرد. طبق آن قرار، سفارت برای کمک به دولت در فارس، مبلغی را علیالحساب میپرداخت، چون جمعآوری مالیات در فارس مقدور نبود و فرمانفرما میبایست با اطلاع و نظارت کنسول شیراز و از طریق بانک شاهنشاهی، مبالغ مزبور را خرج میکرد.
فرمان فرما چه کسی بود؟
در پایان میتوان پرسید فرمان فرما را چگونه باید دید.
میشود در پاسخ گفت فرمان فرما فردی ایرانی و فرزند زمانه خود بود که در دورهای پرتلاطم میزیست و شاهد فروپاشی دنیای دیرینه و کهن و احداث و برپایی جهانی نوین و متجدد بود. فرمان فرما معاصر با جابهجاییهای تاریخی و دوران ساز مهمی در اروپا و ایران بود و در زمانهای زندگی میکرد که جغرافیای سیاسی کشورها و اقوام تحت ستم، به میل و اراده دولتهای استعمارگر و قدرتمند، دستخوش قبض و بسطهای بیوقفه بود و افسوس هنگامی که فرمان فرما زیر و بمها دیده، آزمودهها را آزموده و تجربهها اندوخته بود و در سنین خردمندی بر سر میبرد، شرایط حاکم بر مملکت به گونهای بود که دیگر کسی خریدار و خواهان کارآزمودگی سیاسی و پختگی اجتماعی فرمانفرما نبود*.
خاطرات ستاره
ستاره فرمانفرماییان، دختر عبدالحسین خان در فاصله سالهای ۱۲۹۹ تا ۱۳۱۹ در میان مادران متعدد و بیش از سی خواهر و برادر زندگی کرده است. در میانه جنگ جهانی دوم به منظور ادامه تحصیل پا بر تمامی سنتهای رایج آن زمان میگذارد و به آمریکا میرود. وی در گوشهای از خاطرات خود به این امر اشاره میکند.
در پایانه اداره مهاجرت و گمرک، گذرنامهام را با تاریخ میلادی مهر زدند که برایم مفهومی نداشت، ولی از جهتی بسیار هیجانانگیز بود، چرا که نشان میداد بالاخره در چهارم جولای سال ۱۹۴۴ که مطابق با ۱۴ تیر ۱۳۲۳ شمسی به آمریکا وارد شدهام. به اتفاق پنج، شش مسافر، دیگر که هیچکس منتظرشان نبود، به طرف اتومبیل استیشن صلیب سرخ راهنمایی شدیم. آنها ما را به هتلی، که متعلق به همین سازمان بود، منتقل کردند، تا نسبت به کمکهایی که میتوانند در اختیار ما قرار دهند، تصمیمگیری کنند. در طول راه همانطور که از منطقه بندری شهر دور میشدیم و به طرف مرکز شهر میرفتیم، جاذبههای آن سرزمین بیشتر نمایان میشد. وارد خیابانهای وسیعی شدیم که در دو طرف آن درختای زیبای نخل کاشته بودند. اطراف خیابان، ویلاها، مغازهها و فروشگاههای زیبا و شیک قرار داشت. خانهها بدون حصار و دیوار بود و گمان کردم به علت عدم تمکن مالی، ساکناناش قادر به دیوارکشی نیستند، اما خانهها مجلل و ساکنانش مرفه مینمودند. بالاخره در کمال تعجب متوجه شدم که آمریکاییها، خانههایشان را بیحفاظ میسازند و کشیدن دیوار در این جا متداول نیست.
هتل زیبا و پاکیزه محل اقامتمان در مرکز شهر بود. خانم راننده استیشن حامل ما برای ثبتنام در هتل به کمک ما آمد و مستقیما از من پرسید: مقصد نهایی شما کجاست؟
شهر تیفن در اوهایو...
ولی اینجا لسآنجلسه، اوهایو هزاران کیلومتر با اینجا فاصله داره...
خستگی مرا از پای درآورده بود و بار دیگر تصاویر این سفر پرمخاطره در ذهنام زنده شد. دلشوره، سرگردانی در سمنان و کویته، ناراحتی سفر به زاهدان با آن کامیون قراضه، احساس خشم در کشتی هنگامی که مورد اصابت اژدر قرار گرفت، تمام این مصائب و مخاطرات دوباره در نظرم جان گرفتند. خانم مامور صلیب سرخ با دیدن ناراحتی مفرط من پرسید:
کسی را در لسآنجلس ندارید؟...
من به جای جواب، تمام وسایلام را به هم ریختم، دفترچه تلفنام را یافتم و به دستاش دادم. دفترچه را ورق زد و ناگهان با خوشحالی گفت:
اینجا اسم دکتر ساموئل جردن را میبینم. او در پاسادنا است. از اینجا چندان دور نیس...
و با گفتن این حرف گوشی تلفن را برداشت، شماره تلفن دکتر جردن را گرفت و گوشی را به من داد. من صدای آشنای دکتر جردن را با آن لهجه بامزهاش به زبان فارسی شنیدم. در حالی که صدایاش از فرط هیجان میلرزید، پرسید: تو کجایی ستی خانم؟... تو لسآنجلس چی کار میکنی؟...
ماجرا را برایش گفتم. خواست که همانجا بمانم تا به سراغام بیاید و مرا ببرد. صبح روز بعد راس ساعت ۹ وارد هتل شد. چنان از دیدن من خوشحالی میکرد که گویی گمشده گرانبهایی را پس از مدتها یافته است. من نیز از خوشحالی سرمست بودم و با او که دوست قدیمی پدرم و همچون یکی از اعضای فامیل ما بود، سلام و احوالپرسی کردم. وقتی به او گفتم که دائما به تیفن فکر میکنم و میخواهم به سرعت راهی آن شهر شوم، حرفم را رد کرد و گفت:
حالا چرا باید بری تیفن؟ مگه اینجا مدرسه نیس؟...
با همان عزم و قاطعیت خاص آمریکاییان که موردپسند من بود، در کمتر از دو ساعت مرا به دانشگاهی در همان نزدیکی برد و مدیر پذیرش شکاکاش را متقاعد کرد که اسم مرا بنویسد. بعد هم خوابگاهام را معین کرد و هنگام خداحافظی خواست که روزهای تعطیل، به دیدنشان بروم.
من در عین خستگی، احساس آرامش میکردم. خیالام از زندگی جدید آسوده شده بود و حالا اولین دانشجوی ایرانی دانشگاه کالیفرنیایجنوبی محسوب میشدم و سرانجام میتوانستم تحصیلاتام را در آمریکا شروع کنم! با قدمزدن در محوطه دانشگاه احساس میکردم که در رویای شیرینی به سر میبرم. درختان سرسبز، ساختمانهای مستحکم با نمای قرمز آجری رنگ، جنب وجوش دانشجویان در اطراف کتابخانه و ظاهر پاکیزه سالم و آنها، به آدمی احساس امنیت و شادمانی میبخشید.در کشتی، مسافران میدانستند من آمریکایی نیستم و هنگام گفتوگو با من آرام و شمرده سخن میگفتند، اما در کلاس درس نزدیک بود به گریه بیفتم! تند و فشرده حرف میزدند و من قادر نبودم از سخنان استاد چیزی درک کنم یا یادداشت بردارم. در دو سوی من دو مرد جوان نشسته بودند و چون مواظب بودم کاری خلاف شان و آبروی شازده و خانوادهمان از من سر نزند و حتی به صورت آنها نگاه نمیکردم. زمان صرف غذا سکوت میکردم و با زنان زیبا و خوشاندام آمریکایی اطرافام چیزی نمیگفتم تا مبادا به خاطر لهجهام مورد تمسخر آنها قرار بگیرم.
*منابع در روزنامه موجود است
ارسال نظر