گروگان‌گیری 13آبان بر بانکداران موثر بود

چند روز بعد، وزارت خارجه آمریکا خبر بدی از جوزف رید دستیار راکفلر، دریافت کرد. او (رید) در بیمارستانی در مکزیکو شاه را دیده بود. شاه سخت بیمار بود و راکفلر یک متخصص بیماری‌های منطقه حاره را به نام دکتر بنیامین کین به عیادتش فرستاده بود؛ دکتر کین اطلاع داده بود که شاه به سرطان غده لنف دچار است و بایستی ظرف سه هفته تحت درمان قرار بگیرد. به کارتر (طبق اظهار خودش) گفته شده بود که «شاه مشرف به مرگ است» و باید در نیویورک معالجه شود. کیسینجر که در آن موقع در اروپا بود وقتی خبر بیماری شاه را از جوزف رید دریافت کرد، (به قول خودش) به رید فقط توصیه کرد که موضوع را به وزارت خارجه آمریکا اطلاع دهد. وزارت خارجه با او (کیسینجر) مشورت نکرد و درباره خطر اقدام تلافی‌جویانه ایرانی‌ها اطلاعی به او نداد.

وزارت خارجه از طریق سفارت آمریکا در تهران با بازرگان نخست‌وزیر ایران مشورت کرد. پیدا بود که بازرگان از موضوع رفتن شاه به نیویورک خشنود نیست؛ وی خواسته بود که یک دکتر ایرانی ضرورت معالجه شاه را در نیویورک، تایید کند. با این حال، بازرگان حفاظت دیپلمات‌های آمریکایی را در سفارت تعهد کرد. بسیاری از مقامات وزارت خارجه آمریکا هنوز از خطرات احتمالی پذیرفتن شاه در ایالات متحده، نگران بودند؛ زیرا اقتدار بازرگان در آن موقع در برابر روش ضدآمریکایی شدید انقلابیون مشکوک به نظر می‌رسید. اما در این مرحله، ونس و کارتر هر دو با نظر برژینسکی موافق شده بودند که شاه را باید به نیویورک راه داد، به شرط آنکه دست به فعالیت سیاسی نزند. در این موقع بود که سازمان راکفلر دست به کار شد و شاه را با هواپیمای اختصاصی به نیویورک آورد. در نیویورک، آدم‌های راکفلر شاه را با نام مستعار دیوید نیوسام از یک در فرعی به درون بیمارستان بردند (تشکیلات راکفلر با دادن این اسم مستعار عجیب به شاه که در واقع اسم معاون وزارت خارجه بود، گویی می‌خواست بگوید که برای خودش وزارت خارجه‌ای هم دارد). در بیمارستان پزشکان آمریکایی و خود شاه به دکتر ایرانی اجازه ندادند که او را معاینه کند و به این ترتیب بر بدگمانی ایرانی‌ها افزودند.

در تهران، انقلابیون حالا بر آتش خشم ضد‌آمریکایی دامن می‌زدند و مردم را برای تظاهرات عمومی روز ۴ نوامبر یعنی سالگرد حمله پلیس شاه به دانشگاه آماده می‌کردند. در این موقع بازرگان هم دست به عمل تندی زد، به این ترتیب که در خلال سفرش به الجزایر برای شرکت در مراسم سالروز استقلال آن کشور با برژینسکی مذاکره کرد و این عمل موجب خشم تندروهایی شد که برژینسکی را عامل امپریالیزم آمریکا و وابسته به راکفلر می‌دانستند. تظاهرات مقدماتی در خیابان‌های تهران صورت گرفت و تظاهرکنندگان از مقابل سفارت آمریکا گذشتند. در این میان دیپلمات‌های آمریکایی همچنان در سفارت ماندند و روز ۴ نوامبر، یک جماعت چندهزار نفری به سفارت حمله کردند و دیپلمات‌ها را گروگان گرفتند. آن محاصره طولانی که ماه‌ها دیپلماسی ایالات متحده را تحت تسلط خودش نگاه داشت، شروع شده بود.

کیسینجر تاکید کرد که مسوولیت تصمیم نهایی درباره پذیرفتن شاه با تمام عواقب وخیمی که به بار آورد، با شخص رییس‌جمهور و دو مشاور ارشدش (ونس و برژینسکی) بود؛ اما کیسینجر در آن موقع که دولت کارتر به حمایتش از مذاکرات «سالت۲» احتیاج داشت، از چنان قدرت سیاسی برخوردار بود که می‌توانست در تصمیم‌گیری دولت اثر بگذارد. خود او بعدا گفت: «به عقیده من آنها در خصوص پذیرفتن شاه تصمیم درستی اتخاذ کردند، ولی اشتباهشان در این بود که به دولت ایران اتکا کردند و قدرت آیت‌الله خمینی را نادیده گرفتند.

اگر با من مشورت کرده بودند، احتمالا توصیه می‌کردم که کارمندان سفارت را تقلیل دهند ما دقیقا چه کرده بودیم؟ فقط چند تلفن، تازه آنها قبلا هم پیشنهادهای ما را قبول نکرده بودند.برای کسانی که مایل به پذیرفتن تئوری‌های توطئه بودند، لابی راکفلر کیسینجر کاریکاتوری از عملکرد کاپیتالیسم جهانی، فراهم آورد. در پاریس، روزنامه لوموند در تفصیل پرآب و تابی شرح داد که چگونه بانک چیس منهاتان در آستانه ورشکستگی با شبکه شرکت‌های عظیم، کمپانی‌های نفت و سیا در ارتباط بوده و همه اینها با شاه، رابطه داشته‌اند. اما حقیقت این است که این ماجرا بیشتر بر اثر روابط شخصی پدید آمد و چندان هم شیطانی نبود. در واقع، بسیاری از بانکداران و از جمله مقامات چیس، نسبت به لابی آشکار چیس به نفع شاه نگران بودند و می‌دانستند که این عمل به سیمای بی‌طرفی بانکداران در سراسر دنیا لطمه خواهد زد. راکفلر و کیسینجر در هواداری شتابزده از یک پادشاه تبعید شده، از انگیزه‌های شخصی خودشان پیروی کردند که در واقع با منافع بانک‌های جهانی سازگاری نداشت، چنانکه در عمل هم بحران بین‌المللی ناشی از ورود شاه به نیویورک، توفان‌های شدیدی در نظام بانکی بین‌المللی پدید آورد.

مسدود شدن دارایی‌ها و نکول بدهی‌ها

اسیر شدن گروگان‌های آمریکایی به دست انقلابیون تندروی ایرانی، گرچه در عرصه دیپلماسی غوغایی برانگیخت، برای بیشتر بانک‌های آمریکایی خطر فوری پدید نیاورد. در شرایطی که روابط ایران و آمریکا رو به وخامت نهاده بود، بانک مرکزی ایران با دقت تمام بهره وام‌های بانکی را پرداخت می‌کرد و فقط سرنوشت چند وام غیردولتی از جمله وام‌های داده شده به خانواده شاه، نامعلوم بود. بانکداران در دادن وام به ایران، آن قاعده طلایی خودشان را که می‌گوید «فقط به کسانی قرض بده که پول دارند» رعایت کرده بودند.