بانکداران می‌خواستند شاه به آمریکا برود

یکی از اشخاصی که با خواندن سخنرانی کیسینجر در نیویورک‌تایمز تحت تاثیر قرار گرفت و دست به فعالیت زد، جک‌مک کلوی بود، رییس سابق هیات مدیره بانک چیس منهاتان و استاد سیاست عملی که هنوز نسبت به شاه عمیقا وفادار بود. مک‌کلوی فورا به کیسینجر تلفن کرد و ضمن ابراز نگرانی، گفت که حاضر است به شاه کمک کند. حرف‌های مک‌کلوی بنا بر توصیف کیسینجر «صدای اعتراض وجدان و شرف آمریکا بود» (در روایت کیسینجر این کلمه «شرف» بارها تکرار شده است). مک‌کلوی اکنون هشتاد و چهار سال داشت، پیرمردی بود بسیار فروتن که درباره خودش با شکست‌نفسی صحبت می‌کرد (وقتی‌من برای مصاحبه به دیدنش رفتم، گفت: «چرا شما باید زحمت ملاقات با پیرمردی مثل من را به خودتان بدهید.») اما، مک‌کلوی یک لابی‌ئیست بسیار قدرتمند بود که بعد از چهل سال رفت و آمد بین دستگاه دولت و بخش خصوصی، دوستان صاحب قدرت بیشماری داشت. او بعد از گفت‌وگویش با کیسینجر، بی‌درنگ فعالیت به نفع شاه را در واشنگتن آغاز کرد.

کیسینجر طبق روایت خودش، پنج بار با دولت تماس گرفت و از جمله دوبار، با ونس وزیر خارجه مذاکره کرد. سرانجام او و راکفلر حمایت دولت انگلیس را در یافتن اقامتگاهی برای شاه در باهاما که از دیرباز پناهگاه ثروتمندان فراری بوده است، جلب کردند. سپس کیسینجر از نفوذش نزد دولت مکزیک (که در آن موقع روابطش با دولت کارتر بر هم خورده بود ولی با کیسینجر و راکفلر رابطه داشت) استفاده کرد و آن دولت را راضی کرد که به شاه اجازه بدهد در کاخ خصوصی خودش در مکزیک، اقامت کند. دیوید راکفلر به کمک جوزف رید و مک‌کلوی و همکاری دیوید نیوسام معاون سیاسی وزارت خارجه ترتیبی داد تا فرزندان شاه برای تحصیل در آمریکا پذیرفته شوند. با این حال، راکفلر و دار و دسته‌اش از این که وزارت خارجه آمریکا به خود شاه اجازه ورود نمی‌داد، سخت عصبانی بودند.

کیسینجر تاکید کرده است که تمام این فعالیت‌ها برای جلب موافقت دولت به پذیرفتن شاه، کار چند نفری بود که هیچ مقامی در دستگاه دولت نداشتند؛ اما حمایت از یک دوست قدیمی و دفاع از حیثیت آمریکا را وظیفه خودشان می‌دانستند. خود او به من گفت: «این نکته بایستی تصریح می‌شد که در آمریکا کسانی هستند که از دوستانشان حمایت می‌کنند. چند گفت‌وگوی تلفنی را نمی‌توان توطئه خواند و این درست و شرافتمندانه نیست که بگویند چند آدم معمولی می‌توانند دولت را تحت فشار قرار دهند، دولت باید مسوولیت اعمال خودش را قبول کند.»

اما تمام این ماجرا، در نظر دولت تهران طور دیگری جلوه می‌کرد. آنها شاه را محکوم به مرگ کرده بودند و استردادش را مطالبه می‌کردند. آنها شاه را به سرقت میلیاردها دلار از کشور متهم کرده و وجودش را یک خطر دائمی برای امنیت خودشان می‌دانستند. در نظر آنها، راکفلر، کیسینجر و مک‌کلوی آدم‌های معمولی نبودند؛ همه اینها به بانک چیس منهاتان وابسته بودند که در رژیم شاه فعالیت‌های نمایانی داشت و همه‌شان از وابستگان دولت‌های قبلی آمریکا بودند و با دولت کارتر هم رابطه داشتند (کیسینجر و برژینسکی رقیب یکدیگر بودند، ولی برژینسکی را هم راکفلر وارد عرصه سیاست کرده بود و ضمنا از او دعوت کرده بود که دبیری کمیسیون سه‌جانبه‌ای را که خودش تشکیل داده بود، قبول کند.) دولت انقلابی مصمم بود که میزان ثروت شاه و نقش بانک اصلی طرف معامله با شاه یعنی چیس منهاتان را معلوم کند. خبرنگارانی که پرونده‌ها را در بانک مرکزی دیدند، ردپای مبهمی از وجوهی که به بانک‌های متعدد واریز شده بود، یافتند و مبلغ دقیق (واریزشده به حساب شاه) هیچ‌وقت معلوم نشد؛ اما معلوم بود که میلیون‌ها دلار ثروت شاه از طریق چیس و بانک‌های دیگر به خارج منتقل شده است. در تابستان آن سال (۱۹۷۹) کاخ سفید و وزارت خارجه آمریکا هنوز در برابر مشکل دادن اجازه ورود به شاه مردد بودند. برژینسکی با پذیرفتن شاه کاملا موافق بود، ولی برای کارتر شک و تردیدهای عمیقی مطرح بود. کارتر (چنانکه خودش بعدها یادآوری کرد)، یک بار در مقابل اصرار برژینسکی از کوره در رفت و گفت: «ول‌کن این شاه را! او می‌تواند به جای دیگری برود، من یکی از ورودش به اینجا استقبال نمی‌کنم.» در ماه ژوئیه، وزارت خارجه به کاردار سفارت در تهران بروس لینگن، هشدار داد که فشار برای دادن ویزای آمریکا به شاه، افزایش یافته است. در تاریخ ۲۶ ژوئیه، ونس وزیر خارجه آمریکا به سفارت در تهران تلگراف کرد (تلگراف رمز شماره ۱۹۴۷۳۲) و از آنها خواست که «تاثیر چنین اقدامی را در ایمنی آمریکایی‌ها در ایران (خصوصا ماموران رسمی سفارت) و همچنین تاثیرش را در روابط آمریکا با دولت ایران...» بررسی کنند. لینگن جواب داد که اوضاع تهران بسیار بی‌ثبات است، سفارتخانه حفاظت کافی ندارد و دادن اجازه ورود به شاه کار عاقلانه‌ای نیست؛ سفارتخانه درهای جدید فولادی و سیزده تفنگدار دریایی برای دفاع دارد، اما پاسداران ایرانی که به حفاظت سفارت گمارده شده‌اند، مخلوطی هستند از گروه‌های مذهبی و آدم‌های ناجور. هنری پرشت، کارشناس ایران در وزارت خارجه آمریکا، ضمن یادداشت محرمانه‌ای (که بعدا در سفارت پیدا شد) تاکید کرد که «تا نیروی حفاظتی جدید و کاملا موثری برای سفارت تعیین نشده و از این بابت خاطر جمع نشده باشیم، هیچ اقدامی برای راه دادن شاه به آمریکا نباید صورت بگیرد.» روابط بین تهران و واشنگتن همچنان پرخطر بود. ایرانی‌ها هنوز هم استرداد شاه را مطالبه می‌کردند و مذاکراتی که در اوایل اکتبر در نیویورک بین ونس، دیوید نیوسام و چند تن دیگر از مقامات آمریکایی و ابراهیم یزدی وزیر خارجه ایران درباره رفتار آمریکا با ایران صورت گرفت، با تشنج همراه بود.