وقتی حقوق کارمندان یک دفعه 3 برابر شد

مهندس مفرح مدیرعامل بانک صادرات که در اوایل دهه ۱۳۶۰ درگذشت، نمونه‌ای از مدیران خودساخته‌ای بود که در روش‌های مدیریت به موضوع کارمندان و کارکنان بانک صادرات توجه فوق‌العاده‌ای داشت. او با تاسیس شرکت «بیمه امید ایران» و افزایش دادن ۳ برابری حقوق کارمندان که به‌طور متوسط به ۱۰۰۰ تومان در ماه رسید موجی از وفاداری در میان کارکنان بانک صادرات ایجاد کرد...

آن وقت به مهندس مفرح گفتم: حالا من از شما یک سوال دارم که جواب سوال خودتان در آن است و سوال این است که اگر به فرض فردا صبح شخصی که در کار منزل به شما و یا من کمک می‌کند، مبتلا به «منانژیت» شد، آیا صحیح می دانید به عوض اینکه او را به پزشک فامیلی مراجعه دهیم تا با یک تزریق پنی‌سیلین بهبودش ببخشید، به ملاحظه قیاس به نفس بدهیم به کله او مدفوع گرم گاو ببندند. چرا که در گذشته با یکی از ما چنین رفتاری شده بود؟

مهندس مفرح فورا مطلب را دریافت و غلط بودن قیاس را درک کرد و به فکر فرو رفت. من فهمیدم حرفم در او تاثیر کرد و متوجه شد امور زندگی را نمی‌توان صرف نظر از عامل زمان و مکان مثل عکس از یک نسل به نسل دیگر و از یک محل به محل دیگر انتقال داد. مقتضیات زمان و مکان باید همیشه مدنظر باشد.

بعد اضافه کردم: ما در دنیایی که دائم در حال تحول و سیر تکاملی است، زندگی می‌کنیم. هر چه زمان بگذرد وسایل و موجبات بهتر از گذشته در اختیار مردم قرار می‌گیرد. اشخاصی که سرنوشت مردم را در دست دارند، از جهتی به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ آنهایی که فکر می‌کنند ناراحتی‌های زندگی گذشته خود را باید به سایرین و یا نسل جدید منتقل سازند، یعنی مردم را به همان ناراحتی‌های گذشته خود مبتلا کنند، تا آزارهای گذشته خود را تعدیل سازند و تعادل عصبی خود را حفظ کنند، در مقابل آنهایی که سعی دارند تدابیری بیندیشند تا سایرین و نسل بعد دچار ناراحتی‌های گذشته ایشان نشوند. انصاف و عدالت اجتماعی حکم می‌کند هیات مدیره بانک، در مقوله دومی باشند. زیرا اثرات خیرانگیز روحیه آنان عده بسیاری را به آسایش و رفاه می‌رساند.

مهندس مفرح پس از لحظه‌ای فکر با صدای خفیف گفت: «آمده بودم درس بدهم، درس گرفتم.» مثل اینکه از یک تار عنکبوت فکری که مغزم را اسیر کرده بود نجات پیدا کردم. درباره امیر خدمتگزار حرفی ندارم، فقط نمی‌دانم یک بام و دو هوای نتیجه آن را چه باید بکنم؟ اشکال این است که چطور می‌توانم کارمند شعبه اکباتان را در شرطی غیر از سایر کارکنان بانک بگذارم؟

گفتم: سایرین را در شرط آن بگذارید و چون دیدم با چشم‌های استفهام‌آمیز به من نگاه می‌کند، ادامه دادم: امروز در دنیا قاعده بیمه کارمندان در مقابل حوائج پزشکی معمول است. چرا نباید ما هم به متابعت از دنیا کارمندان و خانواده‌های آنها را بیمه کنیم؟

گفت: در ایران این کار را نمی‌شود انجام داد. چون موسسات بیمه در ایران، موسسات غارتگری هستند. پول هنگفت از بیمه‌شوندگان می‌گیرند. سرویسی را هم که روی کاغذ تعهد کرده‌اند به انجام نمی‌رسانند. اگر ما کارکنان بانک را نزد یکی از این موسسات بیمه کنیم، پول ما در واقع مصرف اتومبیل‌های آخرین سیستم و مسافرت‌های تفریحی و اضافه حقوق و پاداش مدیران موسسات بیمه می‌شود، بدون اینکه کارمندان از آن فایده‌ای بگیرند.

گفتم: شما با اساس مطلب مخالفید یا با طرز عمل موسسات؟

گفت: اساس مطلب را می‌پسندم، ولی به این موسسات اعتقادی ندارم.

گفتم: وقتی در اساس مطلب توافق دارید، مشکلات دیگر حل‌شدنی است.

حالا که به موسسات بیمه اعتقاد ندارید، چه اشکالی دارد خود بانک یک موسسه بیمه ایجاد کند تا نتیجتا پولی که بابت حق بیمه پرداخت می‌شود در موسسه مربوط به خود بانک متمرکز شود و آن هم آن را در حساب خودش در بانک صادرات بگذارد. در این صورت پولی از بانک خارج نمی شود که حیف و میل کنند، سرویس پزشکی کارمندان هم مستقیما زیر نظر بانک خواهد بود و در این صورت مشکلی باقی نمی‌ماند.

***

مهندس مفرح دستی داد، تبسمی کرد و رفت. نتیجه این گفت‌وگو تشکیل «شرکت بیمه امید» از طرف بانک صادرات شد که کلیه کارکنان بانک و خانواده آنها را زیر پوشش پزشکی گرفت.

ب- موضوع مربوط به سرقت منال بانک

سرقت در بانک صورت بحران‌آمیزی به خود گرفته بود: مسوولین صندوق، حساب‌های پس‌انداز و حتی تحویلدارها به انواع طرق پول‌های بانک را از آن خارج می‌کردند و ناپدید می‌شدند. پیگردی آنها مستلزم سال‌ها صرف وقت و پرداخت مخارج سنگین بود که عملا نتیجه‌بخش نبود و هیچ کس نمی‌دانست در قبال این وضع بانک چه روشی باید اتخاذ شود.

به پیشنهاد یکی از افراد هیات مدیره به تعداد مستحفظین مسلح بانک‌ افزوده شد، ولی این عمل گذشته از اینکه تاثیر مثبتی در حل بحران به وجود نیاورد، مشکل تازه‌ای هم برای بانک ایجاد کرد که عبارت بود از مقتول شدن غافلگیرانه مستحفظین به دست جنایتکاران به منظور تصرف اسلحه کمری آنها. نظریه دیگری بر محور افزایش تعداد بازرسان هم موجب تحمیل هزینه سنگین بدون نتیجه مثبت بود.

یک روز مهندس مفرح سرزده وارد دفترم شد و به محض ورود گفت: هیچ وقت در بانک، دچار این وضع نشده بودیم. کوچک‌ترین امیدی به دستگاه دولتی نیست، هیچ روزنه امیدی هم برای حل مشکل دیده نمی‌شود. فقط این را می‌دانم که اگر به زودی به این سرقت منال بانک نتوانیم خاتمه دهیم، چاره‌ای جز بستن درب بانک نخواهیم داشت. می‌دانم این کار به شعبه اکباتان ارتباطی ندارد، ولی کمک فکری دوستان در مواقع بحرانی ذی‌قیمت است.

گفتم: راه‌حل اساسی باید معطوف به فعل و انفعال مغزی کارکنان باشد، نه اعمال آنها. رابطه بین علت و معلول را باید اساس فکر قرار دهیم و مانع شویم از اینکه فکر فرار در مغز کارمندان رسوخ کند، چرا که اگر این فکر در دماغ آنها رخنه کرد، هر قدر به تعداد مستحفظین و بازرس‌ها افزوده شود، محال است بتوان از فرار آنها جلوگیری کرد. آیا ممکن است برای هر کارمندی یک موکل شبانه مامور کرد که حتی در موقع خواب هم مراقب او باشد؟

گفت: البته، نه اما راه‌حل چیست؟

گفتم: راه‌حل موجود است، اگر مساله را از اساس بررسی کنیم و توجه کنیم به اینکه کارمندان هم حق دارند مثل مردم عادی آرزوی متمول شدن داشته باشند.

گفت: چی؟

گفتم: متمول شدن که بتوانند برای خود منزل خریداری کنند، زن بگیرند، صاحب اولاد شوند. یعنی بفهمند بانک خانه امید آنها است و آرزوهای طبیعی و مشروع آنها در آن تامین خواهد شد، نه یک سازمانی که از وجود کارمندان برای متمول کردن «سایرین» استفاده می‌کند، بدون اینکه حتی به حداقل معیشت آنها بیندیشد. در آن صورت کارمندان نه فقط از خانه خود فرار نمی‌کنند، تلاش خواهند کرد آن را برای خود بهر نحو میسر باشد، حفظ کنند. کی از خانه خود فرار می‌کند؟

گفت: باید حسن نیت و تصورات را از حقایق جدا کرد. تصور نمی‌کنید به تصور و حسن نیت صورت مبالغه‌آمیز داده‌اید؟

گفتم: موضوع «تصور» در بین نیست. من از واقعیت صحبت می‌کنم؛ و یک مورد نمونه‌اش همین آقای م. اخوان و برادرش است. این شخص سفته‌ای را به امضای برادرش رسانده با موافقت اداره اعتبارات بانک در این شعبه تنزیل کرد. در عین حال برادرش به امضای او و با موافقت اداره اعتبارات بانک، سفته دیگری به همان مبلغ به شعبه فردوسی فروخت. مجموعه این دو مبلغ حاصل از دو سفته صوری برای خریداران زمین در خیابان شمیران مصرف شد. آن وقت دایره اعتبارات بانک به اعتبار آن سند مالکیت اعتبار دیگری برای نامبرده تصویب کرد تا به مصرف ساختن سالن سینما در آن زمین برسد. آن سالن سینما ساخته شد و الان مشغول کار است.

دو سفته‌ بالا به طور واضح صوری بودند، زیرا آن دو برادر مال‌التجاره‌ای نداشتند به هم بفروشند. پس بانک با دو برگ کاغذ خالی از وجه، در کمتر از یک سال عملا دو نفر از مردم عادی را در لیست میلیونرهای تازه به دوران رسیده بالا آورد. آن کارمند دایره اعتبارات و این دو کارمند بروات نزولی در شعبه اکباتان و فردوسی، به خوبی از نحوه کار بانک به نفع اخوان‌ها که به دست آنها صورت گرفته مستحضرند و نمی‌توانند بفهمند و هضم کنند که چرا بانک باید در قبال سایرین این اندازه سخاوتمند و درباره کارمندان خود به حداکثر خسیس باشد. می‌دانید کارمند بانک صادرات که روی سفته‌های نزولی بالا عمل کرد، حقوقش چه میزان است؟ ۳۲۰۰ریال؟ آیا این حقوق برای حداقل زیست شرافتمندانه یک فرد کافی است؟

مهندس مفرح مدتی به فکر فرو رفت و بعد سرش را بلند کرد و گفت: صحیح می‌گویید. با اینکه اول سال اضافه حقوق به همه داده شده سعی می‌کنم صدی ده دیگر به حقوق کلیه کارمندان اضافه کنم. چطور است؟

گفتم: تصور نمی‌کنم نتیجه‌ای بدهد.

گفت: توجه دارید جمع کل این مبلغ برای همه کارمندان بانک به چه میزان سرمی‌زند؟ آن وقت کمی فکر کرد و گفت: صدی پانزده.

گفتم: لطفا به خاطر داشته باشید من نماینده کارمندان نیستم که با من چانه بزنید. وقتی شما از صدی ده و پانزده صحبت می‌کنید، در باب اضافه حقوق فکر می‌کنید و حال آنکه حرف من در باب اضافه حقوق نیست. من از حداقل معیشت صحبت می‌کنم نه اضافه حقوق، اینها دو موضوع به کلی مختلف هستند. شما که پسر سید آبگوشتی هستید و دقیقا به قیمت نخود و لوبیا و گوشت و پیاز واردید، بگویید حداقل هزینه زیست شرافتمندانه یک زن و شوهر جوان به چه میزان است؟

مهندس مفرح تبسمی کرد و مداد را برداشت، روی کاغذ ارقامی نوشت و خط زد و مجددا ارقامی نوشت و خط زد و پس از چندین مرتبه تکرار این عمل گفت: حداقل مبلغ برای اینکه یک زن و مرد جوان بتوانند زندگانی مستقل کوچک و شرافتمندانه داشته باشند، در حال حاضر ده‌هزار ریال در ماه است.

گفتم: پس خودتان تصدیق دارید، با کمتر از این مبلغ یک کارمند بانک نمی‌تواند زندگی کوچک و شرافتمندانه داشته باشد. این آن رقمی است که باید بانک به کارمندان بپردازد، نه سه‌هزار ریال حد متوسط حقوق فعلی و صدی ده‌یا صدی پانزده اضافه بر آن که می‌شود ۳۳۰۰ یا ۳۶۰۰ریال.

مهندس مفرح هر وقت تسلیم به فکری می‌شد، سکوت می‌کرد. به دنبال این گفت‌وگو سکوت کرد و از دفترم خارج می‌شد.

چیزی نگذشت که در شگفتی عمومی، پایه حقوق کارمندان بانک از ۳۰۰۰ریال به ۱۰.۰۰۰ریال در ماه افزایش حاصل کرد و موسسه بیمه امید برای بیمه کردن کلیه آنها پایه‌گذاری شد و آثار زیر به اقدامات بالا مترتب گردید:

الف- مساله خارج کردن منال بانک از طرف کارمندان و مفقود شدن آنها به کلی خاتمه یافت.

ب- تمام بانک‌های خصوصی ناگزیر شدند حقوق کارمندان خود را در حدود سطح بانک صادرات بالا ببرند تا از جذب شدن کارمندان مبرز خود به بانک صادرات برای شعب جدید آن جلوگیری کنند و به زودی این موضوع به تمام موسسات خصوصی تعمیم یافت.

ج- عین کیفیت بالا- در موضوع بیمه صورت وقوع پیدا کرد.

د- تخمینا صدی هفتاد از کارمندان مجرد بانک (قسمت اعظم کارمندان بانک جوان و مجرد بودند) در ظرف یک سال متاهل شدند و صدی پنجاه از کارمندان بانک در همان سال برای خود خانه خریداری کردند.

مهندس مفرح با بالا بردن پایه حقوق کارمندان به ماخذ ۳۳۳درصد (از ۳۰۰۰ریال به ۱۰.۰۰۰ریال)، شجاعت فوق‌العاده‌ای به خرج داد. زیرا به ماخذ کوتاه محاسبه، این افزایش مافوق قوه پرداخت بانک بود، ولی مهندس مفرح امیدوار بود حسن‌نیت کارمندان در سر پا نگاه داشتن خانه خودشان، یعنی بانک و پاره‌ای تدابیر دیگر مشکل را حل کند.

در واقع بانک پس از چند ماه مواجهه با اشکال مالی برای تامین پرداخت حقوق شد، ولی به کارمندان اعلام گردید که فقط در بانک صادرات مجاز به داشتن حساب جاری هستند و به این کیفیت مبلغ هنگفتی از پرداخت در خود بانک فقط از یک حساب به حساب دیگری منتقل شد بدون اینکه از بانک خارج گردد. از طرف دیگر به طور غیرمترقبه افزایش قابل‌توجهی در تعداد و حجم حساب‌های جاری کارمندان مشهود گردید. پس از تفحص کافی معلوم شد که ناشی از تکثیر ازدواج‌های آن سال بوده، کارمندان جوان بانک که در اثر توسعه معاش ازدواج کرده بودند مشوق بستگان سببی در گشایش حساب‌های جدید شدند که اثر بزرگی در بالا بردن بنیه مالی بانک داشت. در مخیله هیچ کس خطور نمی‌کرد که ازدواج کارمندان بانک ممکن است موجب برطرف کردن مضیقه مالی آن بشود.

یک نکته که مهندس مفرح و من در آن توافق کامل داشتیم، بیزاری از تیپ «روشن فکر قلابی» بود که درصد بالایی را از جوانان از فرنگ (یا آمریکا) برگشته تشکیل می‌داد و مرتبا برای گرفتن مشاغل «بالا» به بانک مراجعه می‌کردند.

لغت‌نامه‌های خارجی در تعریف کلمه روشن‌فکر (INTELLECTUAL) هوش سرشار و ظرفیت مغزی مافوق عادی شخص را ملاک دانسته‌اند. یعنی اطلاق صفت «روشن‌فکر» را درباره کسی مجاز می‌شمرند که به علت وسعت فکر و استعداد بالا قادر باشد در مواجهه با اوضاع و احوال غیرمترقبه، مشکلات را با توجه به آتیه‌بینی حل کند. در این تعریف اسمی از گواهی‌نامه تحصیلی مطرح نیست.

وقتی ما در بانک صادرات با هجوم تعداد زیادی از جوانان «فکلی پشت جعبه آیینه‌ای» پودر مالیده تازه از فرنگ (یا آمریکا) برگشته مواجه شدیم که هر کدام به صرف داشتن یک تصدیق (حقیقی یا قلابی) از یکی از موسسات ناشناس اروپایی، ادعای روشن‌فکری و ارجاع شغل درخور داشتند و حال آنکه زبان و انشای مادری را درست نمی‌دانستند، تصمیم ما بر این قرار گرفت که بانک صادرات را از «شر» آنها مصون نگاه داریم. آن جوانان گمراه هرگز قادر نبودند بفهمند که اصطلاح «روشنفکر» به شخص بی‌سواد ولی بزرگ‌ مغزی مثل «کریم‌خان زند» بیشتر قابل اطلاق بود تا آنها. ولی ما در عین احترام گذاشتن به مایحتوی مغزی اشخاص، هرگز نگذاشتیم کاغذپاره‌ها به نام گواهی‌نامه‌ها، ما را افسون «جعفرخان از فرنگ آمده» بکند. به عبارت اخری سعی کردیم روشن‌فکر حقیقی را از روشن‌فکران قلابی، که مضر به کار بودند تفکیک کنیم.