دعوای بانک مرکزی با رضایی و دخالت شاه

برای اینکه بتواند مثل هژبر یزدانی این دستگاه‌ها را تحت نفوذ خودش قرار بدهد رفت مبالغ کلانی خرج کرد، به قریب پول دادن و آجودان شاه شدن، نشان گرفتن، از این قبیل کارها که نزدیک بشود به دربار و از نفوذ دربار استفاده بکند و به این ترتیب بتواند از منابعی که وجود دارد از آنها صحیح ناصحیح استفاده بکند و آخرش می‌رسید که ما شروع کردیم به تصادم. قبل از اینکه من بانک مرکزی بروم به ایشان اجازه تاسیس بانکی داده بودند [به نام] بانک شهریار و با یک سرمایه فرض کنید در حدود دویست میلیون تومان یا هرچی. ایشان این بانک را که اکثریت سهامش را داشت بدون اینکه پولی خودش بگذارد ایجاد کرد. یعنی رفت یک مقدار سهامش را که فرض کنید به دیگران فروخت از آنها پولش را گرفت و بقیه سهامی را که در دست خودش بود رفت از آقای خوش‌کیش وامی گرفت. فرض کنید در حدود چهل پنجاه میلیون تومان، شصت میلیون تومان، هرچی، بعد بانکی که شما دارید می‌توانید روزی که شروع می‌کنید با نصف ارزش سهام شروع بکنید اگر دویست میلیون تومان سرمایه بانک است شما می‌توانید با صد میلیون تومان شروع بکنید. بنابراین این سهم خودش را از آنجا وام گرفت و گذاشت توی بانک برای یک روز و بعد روز بعد از بانک خودش وام گرفت و پول آقای خوش‌کیش را پرداخت. بنابراین بدون اینکه خودش سرمایه

* سرمایه‌ای بگذارد

پولی از خودش بیاورد بگذارد. بعد فشار آوردن روی دستگاه‌های دیگر، روی دوستان و فلان: «بیایید پولتان را بگذارید.» آمدند پول‌های خودشان را گذاشتند آنجا، بانک کوچکی بود، داشت رشد می‌کرد و اکثر پول‌هایی که می‌آمد، سپرده‌هایی که می‌آمد به اینجا خودش برداشت می‌کرد و به این ترتیب قابل کنترل نبود که این آیا به مصارف خودش می‌رسد؟ نمی‌رسد؟ وثیقه‌اش درست است؟ وثیقه‌اش درست نیست؟ بعد رفت از خارج مقدار زیادی شروع کرد وام گرفتن و وقتی هم که خارجی‌ها می‌دیدند ایشان آجودان شاه است، مدال شاه دارد چند تا کارخانه ایجاد کرده و بانک دارد و فلان و اینها، خوب، آدم معتبری است و تمام درها باز است و یک مرتبه این بانک‌ها متوجه شدند که این اصل و مبنا ندارد، متزلزل است بانک. آمدند مراجعه کردندو ما هم که روی بانک نظارت داشتیم، گزارش‌ها هم رسیده بود که بانک در حال توقف است. فشار آوردند بانک‌های خارج روی بانک مرکزی، از من سوال کردند که: «اگر این بانک‌ متوقف شود پوزیسیون بانک مرکزی چیست؟ آیا به کمک و نجات این بانک می‌رود یا نمی‌رود؟ که ما تکلیف خودمان را بدانیم.» اگر به کمکش می‌رفتیم اعلام می‌کردیم به کمکش می‌رویم، آنها حرفی نداشتند باز هم اعتبارمی‌دادند. اگر می‌گفتیم نه ما نمی‌توانیم برویم همان روز همان شب متوقفش می‌کردند. پول‌های خودشان را برداشت می‌کردند که خودش هم short-term بود اعتباراتی که داده بودند متوقف می‌شد. جواب من این بود که ما بایستی، ما blankct check به هیچ کس ندادیم به هیچ کدام از بانک‌ها، شما هم از ما نپرسیدید که این اعتباری که می‌دهید صحیح است یا نه؟ خودتان با مسوولیت خودتان دادید. منتهی به طور کلی بانک مرکزی از سیستم بانکداری حمایت می‌کند، کمک می‌کند در حدود مقررات قانون که اینها کار خلافی نکرده باشند اگر سوءاستفاده‌ای شده باشد در این صورت به عهده خودشان خواهد بود. این قدری بانک را متزلزل کرد، نکردیم به آن ترتیب، ولی آنها هنوز نگرانی‌شان ادامه پیدا کرد.

بعد متوسل شدند به اشرف پهلوی و از ایشان خواستند که بروند وساطت بکنند پیش شاه و فشار آورند روی بانک مرکزی که بانک مرکزی هر چه می‌خواهد در اختیارشان بگذارد.

* کی‌ها متوسل شدند به ایشان؟

همان آقای علی رضایی

* آقای علی رضایی

در این موقع شاه هم قدری نگران بود که ما در اینجا سخت‌گیری بکنیم در بانک مرکزی، ایشان گفتند که بهتر است که وزارت اقتصاد و دارایی و بانک مرکزی تواما به این موضوع رسیدگی بکنند و یک پیشنهادی بدهند. بعد آقای حسنعلی مهران آمدند دفتر من، نشستیم و به این موضوع رسیدگی بکنیم.

معلوم شد که در نظر ما واضح بود که این بانک یکی مدیریتش درست نیست.مدیریت قاطی شده با مشتری بودن که شخص هم مشتری است و هم مدیر است، خودش بعد تصمیم می‌گیرد برای خودش برداشت بکند و به علاوه مدیریت با سرمایه‌ هم قاطی شده. بایستی اینها را از هم جدا کرد یکی اینکه سرمایه‌ای که ایشان دارند در اینجا و حتی هشتاد درصد سهام بانک است اینها کاهش پیدا بکند به حدود بیست و پنج درصد ایشان صاحب سهم باشند، در هیات مدیره هم یک شخص را داشته باشند اشکالی ندارد. دوم، برای مدتی با توافق صاحبان سهام، بانک مرکزی اینجا را اداره بکند، یکی را بفرستند تا این اشکالاتی که پیش آمده اینها را رفع بکنند (وقتی که) بانک به مسیر خودش افتاد، آن وقت این شخص برمی‌گردد سرکارش با توجه به اینکه سه چهار نفر رفته بودند در آنجا از افراد خوب و اینها نتوانسته بودند با رضایی کار بکنند مثلا جلیل شرکاء رییس بانک بود نتوانست کار بکند، رفت و بعدا یکی داشتیم حالا اسمش درست یادم نیست، از بانک مرکزی فرستادیم نتوانست کار بکند در رفت. افرادی همچنین بودند نتوانسته بودند. برای اینکه حاضر نبودند قبول بکنند که از طرف رییس هیات مدیره هر روز دستور بدهد که این را به حساب من بفرستید فلان جا و سوم هم اینکه آقای رضایی که یکی از باز صاحبان سهام اصلی اینجاخواهند بود و نفوذ خواهند داشت کارهای خودشان را ببرند به بانک‌های دیگر و از حد خودش تجاوز نکند و به تدریج وام‌هایی که گرفتند بازپرداخت بشود و در حد معمول که قانونی و طبق مقررات باشد. بعد این تصمیم را که ما گرفتیم بین خودمان مورد تایید وزارت اقتصاد و دارایی قرار گرفت و از این جا رفتیم پیش شاه. این بود این تصادم ما با آقای رضایی.