خاطرات- احمدعلی بهرامی و وزارت کار-۶
حق بیمه شرکت واحد و پرخاش شاه
قرض دادن به اشخاص مختلف و متنفذ ممنوع است. فعلا سرمایه مثل سابق باید سود خود را از طریق بانکها بدهد و باید برنامههایی تهیه کنیم که به نفع کارگر باشد و آنگاه مستقیما عمل نماییم.
بهرامی و علیاکبر شیبانی
قرض دادن به اشخاص مختلف و متنفذ ممنوع است. فعلا سرمایه مثل سابق باید سود خود را از طریق بانکها بدهد و باید برنامههایی تهیه کنیم که به نفع کارگر باشد و آنگاه مستقیما عمل نماییم. روزی در هیاتدولت با حضور شاه، نخستوزیر و سه، چهار نفر از وزرای دست اول، شاه بدون اطلاع من اظهار کردند که چندین میلیون تومان باید به امور تعاونی آرتش کمک کرد و این وجوه را بیمههای اجتماعی بدهد. مذاکرات آنها لااقل نیم ساعت طول کشید و فوائد این امر را تشریح میکردند. من همیشه یک نسخه از قوانین کار و بیمههای اجتماعی را همراه داشتم. بلافاصله مادهای را پیدا کرده و علامت گذاشتم. در آن ماده نوشته شده بود که هر نوع قرض به دولت و ادارات مختلف و ارتش ممنوع است. بالاخره شاه از بالای میز که بنده نفر آخر بودم اشاره کرده و فرمودند دکتر ترتیب این کار را بدهید. من هم مثل بچه محصلها لای کتاب قانون را باز کرده و ماده مربوطه را خواندم و کتاب را بسته، حرف دیگری نزدم. سکوت عجیبی هیات دولت را فرا گرفت و شاه رو به وزرا کرده و فرمودند: پس چرا وقت مرا تلف کردید، موضوع دیگری را مطرح کنید.
خالی نماند که آقایان وزرا از رفتار من هیچ خوششان نیامد و تا هفت، هشت روز جواب سلام مرا هم به اکراه میدادند.
متاسفانه بعد از رفتن من از وزارت کار، تمام وجوه را به این و آن و به کارمندان وزارتخانهها و غیره برای خرید خانه و غیره قرض دادند و هیچیک از برنامههای جناب آقای انصاری و من جامه عمل نپوشید. موضوع مهم دیگر اخذ حق بیمه کارگران از موسسات و کارفرماها بود، مخصوصا شرکت واحد اتوبوسرانی و کارخانههای اصفهان. راجع به شرکت واحد اتوبوسرانی با تیمسار علوی مقدم که رییس این شرکت و وزیر داخله بود مذاکره میکردم تا روزی که بالاخره در هیات دولت به من پرخاش کرده و گفت: اگر میتوانید بگیرید. برنامه عریض و طویلی برای شرفیابی حضور شاه طرح کردم. آنچه از لحاظ بینالمللی ایشان را خوشحال میکرد گفتم، ضمنا اشاره کردم که خیلیها پول بیمههای اجتماعی را نمیدهند، از جمله شرکت واحد اتوبوسرانی و در این مورد هم من اقدام خواهم کرد. فکر کرده بودم که چند خط از اتوبوسهای تهران را توقیف کنم و چون میدانستم که این کار سروصدا راه میاندازد خواستم شاه از آن مستحضر باشند، در پاسخ من با پرخاش جدیدی فرمودند: آنها را راحت بگذارید. هر وقت نفع کردند پول بیمه را پرداخت خواهند نمود. با شکست مهمی مواجه شدم و دیگر تقاضای شرفیابی نکردم. کارخانههای اصفهان از جمله کارخانهای که متعلق به آقای میراشرافی بود حق بیمه را نمیپرداختند، خیلی فشار آوردم و در حدود یک ماه روزنامه آتش که متعلق به آنها بود بر ضد من سرمقالههای موهن مینوشتند. یک روز همه سرمقالهها را جمع کرده و پیش نخستوزیر بردم که تکلیف را روشن کند. ایشان در جواب به من گفتند: آقای بهرامی اعتنایی نکنید. از طرف این افراد سرمقالههای آنها هرچند باشد به نفع شخصیت شماست.
روزها به همین نحو میگذشت و با وجود فعالیت فوقالعاده من، تاثیر بزرگی در وضع اجتماعی ایران پدید نیامد. در این جریانات چند حادثه بزرگ نیز اتفاق افتاد: یکی انفجار چند کارخانه شیشهسازی که چند نفر از اطفال جان خود را از دست دادند و دیگر انفجار در معادن ذغال. آقای سناتور کاظمی دولت را استیضاح کردند و من در مجلس سنا حاضر شده و جواب دادم. به وضع بازرسی کار و نداشتن افراد لایق کافی اشاره کردم. پدرم هم از آلمان به من نوشت که این حوادث حتی در ممالک صنعتی بزرگ اتفاق میافتد و مبادا من جا خالی کنم. ولی من تمام کارمندان درجه یک را بسیج کرده و به کار بازرسی در کارخانهها مامور کردم. تمام کارمندان را در جلسهای جمع کرده و اهمیت موضوع را تشریح نمودم و رییس اداره کار که بازرسان آن اداره وظایف خود را انجام نداده بودند، تغییر دادم. در واقع از آن به بعد وزارت کار بدل به وزارت بازرسی کار گردید و صبح تا غروب مشغول بازرسی بوده و سعی میکردیم این حوادث در کارگاههای دیگر شروع نشود. آقای مهندس رزاقی با جان و دل برنامههای جدید بازرسی را انجام میداد.
ارسال نظر