وزارت کار محل کارآموزی بود

احمدعلی بهرامی، وزیر خارجه تونس

آموزگار یک روز در مراسم سلام چهار آبان، دقیقه‌ای نزد من آمده و فرمودند: من از فردا به وزارت کار نخواهم آمد و آقای حسنعلی منصور وزیر کار شده است. بعد از انجام مراسم سلام به منزل رفتم.

در آن موقع پدرم که در آلمان مریض شده بود به تهران برگشته و با هم زندگی می‌کردیم. پدرم به اتاق من آمد و درک کرد که من به سرعت و با اوقات تلخ لباس‌های رسمی را درآورده و لباس شهری را به تن می‌کنم. فرمودند: چه شده است مگر باز می‌خواهی قبل از ناهار بیرون بروی؟ عرض کردم بله. به وزارتخانه می‌روم و استعفا می‌دهم. بعد از شرح واقعه پدرم تعجب کرد و فرمود: فرزند انسان چطور سوابق اداری و کاری خود را یک مرتبه بدون تفکر کنار می‌گذارد. اگر من جای شما بودم این چنین نمی‌کردم. ولی من سوار اتومبیل شده و چند ساعت در وزارتخانه تمام کارهای عقب‌مانده را انجام داده و استعفانامه خود را نوشته و روی میز وزیر کار گذاشته به منزل مراجعت کردم. خسته شده بودم چون هر روز هر کسی را می‌خواستند وزیر کنند، ابتدا او را به وزارت کار منصوب می‌کردند و هیچ کس اهمیت این پست را از لحاظ اقتصادی و اجتماعی درک نمی‌کرد. فردا صبح زود دکتر اقبال تلفن کرد و فرمودند: این کارها در دولت من معنی ندارد. آقای منصور از سوی اعلیحضرت به این سمت منصوب شده‌اند، حتما باید به وزارتخانه بروم و اگر نمی‌خواهم بمانم دستگاه را تحویل دهم. البته بنده پایم در یک کفش بود و امر ایشان را با وجود تهدید به اینکه اعلیحضرت دیگر کاری به شما نخواهد داد انجام ندادم. در چند ماهی که آقای آموزگار وزیر کار بود و من تنها معاون وزارتی بودم اصرار داشت که معاون دیگری نیز انتخاب کند و به سیستم آمریکایی‌ها روی ورقه‌ای نام کاندیداها و تحصیلات و مشخصات آنها را نوشته و به هر یک در هر مورد نمره می‌دادیم، تا اینکه بالاخره روزی به من فرمودند: آقای بهرامی آیا شما ایرادی دارید اگر من آقای عطاء‌الله خسروانی را به معاونت انتخاب کنم ایشان زیر دست شما خواهند بود و فقط کارهای اداری به ایشان سپرده خواهد شد. جواب دادم: هیچ ایرادی ندارم، من کار خودم را انجام می‌دهم و شما هر کس را به هر سمتی که می‌خواهید منصوب بفرمایید. فردای آن روز آقای خسروانی هم به دفتر ایشان آمدند و کار انجام شده بود. من گفتم فقط چند ساعت مهلت لازم است که من با همکاران صحبت کرده و آنها را راضی کنم که اتفاق خارق‌العاده‌ای نیفتد. با یک‌یک همکاران صحبت کردم، بعضی اشک‌های خود را جمع می‌کردند و متعجب بودند که چرا ایشان انتخاب شده است، در هر حال همه را راضی کردم و آقای خسروانی به پشت میز معاونت اداری نشست.

آقای منصور وزیر شد و این را باید بگویم که مرد بسیار مهربانی بود و تا روز آخری که وزیر کار بود رییس دفترش به منزل من تلفن کرده و میل داشت مرا ملاقات کند.

وزارت کار آقای حسنعلی منصور

وقتی در مدرسه زرتشتیان کلاس‌های ۹ و ۱۰ رامی‌خواندم، حسنعلی منصور هم در کلاس‌های پنج و شش ابتدایی در همین مدرسه درس می‌خواند. یک بار هم در سال‌های ۱۹۵۰ به بعد در ژنو او را دیدم، همشیره‌اش که خانم فوق‌العاده بزرگوار و مهربانی است همسر دکتر مهدی وکیل سرپرست محصلین در ژنو بود و یادم می‌آید که شبی با منصور و چند دختر خانم در مولن روژ با هم بودیم. بعدها هم وقتی مدیرکل وزارت کار بودم مرحوم دکتر وکیل پله‌های سه طبقه عمارت را بالا آمده و نامه‌ای به من دیکته کرد که بورسی از طرف سازمان بین‌المللی کار به منصور داده شود.

در هر حال من خانه نشین شده بودم و آقای منصور هم چند معاون دیگر برای خودش معین کرده بود. پدرم هم باطنا ناراحت بود که من چرا بعد از چندین سال کار خود را از دست داده بودم.

در این هنگام آقای فواد روحانی که سال‌ها با هم به کنفرانس‌های کار و نفت می‌رفتیم و دوستی با ایشان برای من افتخاری بود به من مراجعه کرده و فرمودند که جناب آقای عبدالله انتظام مایل به همکاری با من هستند. اگر قبول کنم با ماهی ۶هزار تومان مثل مدیران دیگر به کار در شرکت ملی نفت ایران مشغول شوم. حقوق من در وزارت کار در حدود ۲هزار تومان در ماه بود، بالاخره مذاکرات ما به این نتیجه رسید که من به‌عنوان مشاور امور بین‌المللی و بدون اینکه به شرکت منتقل شوم با ماهی دو هزار تومان، کنفرانس نفت سال آینده را ترتیب دهم و کارهای دستورجلسه را مطالعه و پاسخ‌های لازم را تهیه کنم. به شرکت رفتم، دو نفر همکار به من دادند که یکی دکتر [فرهنگ] مهر بعدا رییس دانشگاه شیراز و دیگری دکتر نیک‌پی که شهردار تهران شد، قرار شد یکی کارهای اجتماعی و کارگری و دیگری گزارش‌های اقتصادی را تهیه کند. این کار را با کمال دقت و علاقه انجام دادم. در این چند ماه تلفن‌های آقای منصور ادامه داشت و بالاخره با وساطت یکی از دوستان عزیزم آقای محمود فرمند روزی با ایشان ملاقات دوستانه‌ای به عمل آمد.

خیلی گله کرد و حق هم داشت. می‌فرمود: مگر من چه چیز کمتری از آموزگار دارم، شما با او کار کردید، ولی با استعفای خود مرا بین رجال ایران کوچک کردید، معاونان نخست‌وزیر همه از این موضوع استفاده کرده و مرا تخطئه کرده‌اند. از این همه خجلت و ادب خیلی ناراحت شدم، زیرا واقعا من بر ضد منصور مطلبی نداشتم، فقط خسته شده بودم که هرچند ماه وزیر جدیدی می‌آورند و این کار را بی‌اهمیت تلقی می‌کنند.