مترجم: جعفر خیرخواهان

آخرین بخش از نوشته حمید حسینی که توسط همکار ارزشمندمان آقای خیرخواهان برای صفحه تاریخ اقتصاد ترجمه شده، یک پرسش اساسی دارد و آن این است که چرا ژوزف شومپتر در کتاب‌هایش به نقش اندیشمندان اسلامی در تاریخ عقاید اقتصادی اشاره نکرده است؟ همین موضوع در مورد سایر انواع نهادها نیز صادق است - اعتبارات و اسناد تجاری و مصرف‌کننده، همچنین ابزارهای اعتباری مثل سفته و حواله- ابزارهای تجاری که مسلمانان به‌وجود آوردند و اروپایی‌ها اخذ کردند. اودویچ و سایر تاریخ‌نگاران اقتصادی همچنین اشاعه سایر نهادهای اسلامی به اروپای لاتین را نشان داده‌اند.مطالب پیش گفته از استدلال ما حمایت می‌کند که متکلمین مسیحی تحت نفوذ مسلمانان قرون وسطی در نظرات‌شان درباره موضوعات اقتصادی بودند، اما به چندین دلیل نمی‌توان در نوشته‌های مسیحیان، استناد دادن به کارهای این علمای اسلامی را پیدا کرد:

۱ - آن‌طور که با جنگ‌های صلیبی نشان داده شد، مسیحیان - شامل علمای مسیحی- اسلام مسلمانان را تحقیر می‌کردند. شاید در نتیجه این نگاه منفی به مسلمانان بوده است که اروپا «در وابستگی خود به میراث یونانی و رومی اغراق کرده است» به‌طوری که نفوذ اسلام را کوچک جلوه داده است.

۲ - علمای مسیحی تصور می‌کردند که اسلام و اندیشه‌های مسلمانان تهدیدی بر اصول اعتقادی مسیحیت هستند. فهرست محکومیت اندیشه‌هایی که توسط استفن تامپیر، اسقف پاریس در ۱۲۷۷ منتشر شد (و سایر محکومیت‌های مشابه در آکسفورد و جاهای دیگر) جلوه‌ای از این هراس بود. بنابراین آکوییناس، رساله خویش را برای جلوگیری از تهدید انحلال و تصفیه دین مسیحیت، در برابر تفسیر مسلمانان از ارسطو نوشت؛ سعی و کوشش آکوییناس به خاطر عشق وی به ارسطوی یونانی نبود؛ بلکه ترس وی از ابن رشد اسلامی بود. اگر یک عالم مسیحی به یک عالم مسلمان ارجاع می‌داد (معمولا هنگامی که درباره حکمت الهی می‌نوشت) فقط به این خاطر بود که نشان دهد چگونه اشتباه کرده است و به خطا رفته است دقیقا همان‌طور که آکوییناس در «رساله جامع در رد کفار» این‌کار را کرد. در سایر موارد، علمای مسیحی از ایده‌های مسلمانان بهره می‌گرفتند بدون اینکه هیچ اشاره‌ای به آن سند بکنند.

۳ - اقتباس و وام‌گیری بدون تصدیق و ذکر منبع، عمل مرسومی از جانب مدرسیون بود. ریچارد دالس نمونه‌هایی از نویسندگان مدرسی قرن سیزدهم ارائه می‌دهد که کارهایشان توسط علمای هم‌عصرشان به یغما می‌رفت. تاریخ‌نگاران بسیاری با صداقت شگفت‌آور نشان داده‌اند که ذهن و فکر اروپایی قرون وسطی، نوشته‌ها و آموزه‌های مسلمانان را وام گرفته، بررسی‌کرده، تقلید کرده و به نام خویش شرح و تفصیل می‌دادند. برای مثال ابوالفرج عبری دانشمند نسطوری و کشیش کلیسای سریانی و مشهور طی قرن سیزدهم، فصولی از کتاب احیاء‌العلوم الدین ابوحامد غزالی- شامل فصلی حاوی اندیشه‌های اقتصادی غزالی- را بدون اشاره به آن اثر کپی می‌کند. کتاب ابوالفرج عبری نیز در تعالیم صومعه‌ای بسیار اساسی ملاحظه می‌شد. نمونه دیگر ریموند‌مارتینی راهب کلیسای کاتولیک اسپانیا که از کتاب «تهافت الفلاسفه» غزالی و سه کتاب دیگر، شامل احیاء‌العلوم وام گرفته بود بدون اینکه هیچ اشاره‌ای به آنها بکند. در واقع رابرت هاموند (۱۹۴۷) دامنه وام‌گیری، جذب و همانندسازی اندیشه‌های متفکران مسلمان را با درکنار هم‌گذاشتن برخی استدلالات توماس آکوییناس در برابر استدلالات فارابی نشان داده است که آنها واقعا یکسان هستند. نویسندگان دیگری نیز همین‌کار را کرده و ریشه اندیشه‌های گروستست، آلبرت کبیر، راجر بیکن و ویتلو را در نوشته‌های عالمان مسلمان ردیابی کرده‌اند.

۴ - توضیحات پایانی

تز شکاف بزرگ که در تاریخ اندیشه اقتصادی دست کم از قرن نوزدهم مستتر بوده است، در ۱۹۵۴ توسط جوزف شومپتر به صراحت مطرح شد. اما مشاهده جلوه‌های روشنی از پیوستگی تاریخی تفکر اقتصادی، به رد کردن این تز منجر شد. این جلوه‌ها شامل نقش و سهم علمای مسلمان قرون وسطی در تاریخ علم اقتصاد طی پنج قرن که متهم به شکاف بزرگ بودند، انتقال دانش مسلمان قرون وسطی به اروپای غربی طی قرون یازده، دوازده و سیزده میلادی، و تاثیر این مجموعه اندیشه‌ها بر نهضت فکری مدرسی و توماس آکوییناس است.تاریخ‌نگاران علم اقتصاد که دارای کنجکاوی علمی هستند گرایشی به سمت جست‌وجوی پیشگامان تئوری‌های گوناگون دارند. تا همین اواخر، این کنجکاوی در برخورد با سهم و نقش علمای اسلامی قرون وسطی مشاهده نشده بود. تاریخ‌نگاران علم اقتصاد «که معمولا در یافتن یک پیشگام متوفی برای هر نظریه‌پرداز خیلی سریع عمل می‌کنند» درباره سهم و نقش مسلمانان قرون وسطی ساکت باقی مانده بودند. چگونه این سکوت از جانب تاریخ‌نگاران علم اقتصاد را توضیح دهیم؟این احتمال هست که معتقدان به تز شکاف، معمولا از شواهد علیه تز شکاف که پیوستگی تاریخی اندیشه اقتصادی را ثابت می‌کند باخبر نبوده‌اند. اما به چندین دلیل این احتمال را نمی‌توان درباره شومپتر داد. نخست این‌که شومپتر ابدا بی‌خبر از سهم و نقش مسلمانان قرون وسطی نبود. در غیراین‌صورت او از ابن‌خلدون در دو پانویس در اثر جدی ۱۹۵۴ خود (در صفحات ۱۳۶ و ۷۸۸) در اشاره به جامعه‌شناسی تاریخی نام نمی‌برد. دوم این‌که او طی دوره شکل‌گیری افکارش، مدتی را در کشور مصر بسر برد (سال‌های ۸-۱۹۰۷ که شومپتر برای یک بنگاه حقوقی ایتالیایی کار می‌کرد). از آنجا که مصر یک کشور فوق‌العاده مهم از حیث مطالعات و فرهنگ عربی و اسلامی است به سختی باورکردنی است که شومپتر که به اعتقاد واینر، هر نویسنده‌ای را که سهمی جدی در بسط و توسعه تحلیل اقتصادی داشته است به حساب‌ آورده است، از نقش و سهم ابن‌خلدون یا سایر علمای مهم مسلمان قرون وسطی در مصر چیزی نشنیده باشد. سوم این‌که شومپتر از ۱۹۳۲ تا ۱۹۵۰ استاد اقتصاد در دانشگاه هاروارد بود. از آنجا که هاروارد برخی از بهترین تاریخ‌نگاران اروپای قرون وسطی و اسلام قرون وسطی را جذب و تربیت کرد و کتابخانه‌های آن در بین بهترین‌ها در جهان در زمینه مطالعات اسلامی قرون وسطی هستند، شومپتر در حالی‌که در هاروارد بود نمی‌توانسته است بی‌اطلاع از نقش و سهم مسلمانان قرون وسطی در تاریخ علم اقتصاد باشد، حتی اگر فرض کنیم در مصر آنها را به وی معرفی نکرده باشند. اگر این استدلال‌ها صحیح باشد، پرسش همچنان پاسخ داده نشده این است: چرا شومپتر، علمای غیراروپایی خصوصا مسلمانان قرون وسطی، را در بین نویسندگانی که سهم و نقش زیادی در توسعه علم اقتصاد داشتند شامل نکرد؟