تاریخ جهان-برآمدن دنیایی دوقطبی و بحران-۸
تولید فرانسه نصف تولید آلمان بود
با توجه به کوچکی کارخانهها، روشهای تولیدی کهنه شده و تکیه زیاده از حد بر بازارهای حمایتشده محلی، حیرتانگیز نیست که رشد صنعتی فرانسه در قرن نوزدهم را بعضیها به سردی همچون رشدی «متورم... مشکوک، گسسته و گذرا و کند» توصیف کرده باشند. زیباییها و طراوت روستایی فرانسه نیز، دستکم از نظر قدرت و ثروت نسبی، چندان تسلیبخش نبود. ضربههایی که بر اثر آفات و بیماریهای گیاهی بر تولید ابریشم و شراب وارد آمد، هیچ گاه به طور کامل جبران نشد و تنها کاری که تعرفههای حمایتی ملینه، برای تثبیت درآمدهای کشاورزی و حفظ ثبات اجتماعی، انجام داد کند کردن جریان دست شستن از کشتوکار و حمایت از تولیدکنندگان غیرفعال بود. در حوالی ۱۹۱۰، کشاورزی هنوز هم ۴۰درصد از جمعیت فعال کشور را به خود مشغول میداشت و هنوز هم به طور عمده مرکب از املاک مزروعی کوچک بود و این امر آشکارا همچون وزنهای سنگین هم بر قدرت تولیدی و هم بر ثروت کلی فرانسه فشار وارد میآورد. از آمار بیراک چنین برمیآید که تولید ناخالص ملی فرانسه در ۱۹۱۳ فقط در حدود ۵۵درصد تولید ناخالص ملی آلمان و سهم آن در تولیدات صنعتی جهانی تقریبا ۴۰درصد سهم آلمان بود. به موجب آمار رایت، درآمد ملی فرانسه در ۱۹۱۴ به ۶میلیارد دلار میرسید، حال آنکه همین رقم در آلمان معادل ۱۲میلیارد دلار بود.
به این ترتیب، چنانچه جنگ دیگری بین فرانسه تنها و همسایه شرقیاش درمیگرفت، نتیجه نهایی چیزی جز تکرار نتیجه جنگ ۱۸۷۱-۱۸۷۰ نمیبود.
در زمینه بسیاری از این شاخصهای تطبیقی، فرانسه پس از ایالاتمتحده آمریکا، بریتانیا، روسیه و آلمان قرار میگرفت، به نحوی که در اوایل قرن بیستم فرانسه به صورت پنجمین قدرت بزرگ جهانی درآمده بود. با وجود این فقط فرسایش قدرت فرانسه در برابر آلمان بود که به سبب تیرگی روابط بین دو کشور، پراهمیت جلوه میکرد.
در این زمینه، روندها ناخجسته بود. در حالی که بر جمعیت آلمان بین ۱۸۹۰ و ۱۹۱۴ تقریبا ۱۸میلیون نفر افزوده شده بود، افزایش جمعیت فرانسه در همین دوره زمانی از یک میلیون نفر تجاوز نمیکرد.
این پدیده، همراه با ثروت ملی بیشتر آلمان، به آن معنا بود که فرانسه هر نوع تلاش و کوشش برای برتری نظامی به عمل بیاورد، همواره با آلمان فاصله بسیار خواهد گرفت. فرانسه با به خدمت گرفتن بیش از ۸۰درصد از جوانان مشمول نظاموظیفه، ارتشی آنچنان بزرگ فراهم آورده بود که با توجه به جمعیتش، حیرتانگیز مینمود (دستکم به حساب پارهای قیاسها): مثلا، هشتاد لشکری که فرانسه میتوانست از جمعیت ۴۰میلیونی خود بسیج کند، در قیاس با ۴۸ لشکر اتریش که ۵۲میلیون نفر جمعیت داشت، مسلما عملکرد فوقالعادهای شمرده میشد. ولی همین عملکرد در برابر امکانات نظامی امپراتوری آلمان به چیزی شمرده نمیشد.
ستاد کل ارتش پروس نه فقط قادر بود، با استفاده از نیروهای احتیاط تعلیم دیدهتر و سازمانیافتهتر خود، بیش از یکصد لشکر بسیج کند، بلکه نیروی انسانی بالقوه گستردهای داشت که میتوانست مناسبترین افراد را به تعداد لازم و کافی از میان آن انتخاب کند - یعنی تقریبا ده میلیون مرد در گروه سنی موردنیاز، در قیاس با پنج میلیون نفر در فرانسه. علاوهبر این، آلمان دارای یک گروه عظیم ۱۱۲.۰۰۰ نفری از درجهداران تعلیم دیده بود که عناصر اصلی در هر ارتش رشدیابنده محسوب میشوند. در حالی که تعداد درجهداران ارتش فرانسه ۴۸.۰۰۰ نفر بود. افزونبر این، آلمان با آنکه بخش کمتری از درآمد ملی خود را به هزینههای نظامی اختصاص داده بود، به طور مطلق مبلغ بیشتری در این راه خرج میکرد. در سراسر دهههای هفتاد و هشتاد قرن نوزدهم، فرماندهی عالی نیروهای مسلح در فرانسه بیهوده بر ضد «نوعی فرودستی ناپذیرفتنی» مبارزه کرده بود. در آستانه نخستین جنگ جهانی، گزارشهای محرمانه درباره برتری تجهیزاتی آلمان از هر لحاظ هشداردهنده و هراسانگیز بود: «۴.۵۰۰ قبضه مسلسل در برابر ۲.۵۰۰ در فرانسه، ۶.۰۰۰ عراده توپ ۷۷میلیمتری در برابر ۳.۸۰۰ توپ ۷۵میلیمتری در فرانسه و انحصار تقریبا مطلق در زمینه توپخانه سنگین.» این قسمت آخر بهویژه نمایشگر بدترین نقطه ضعف فرانسویان بود.
اما با همه این تفاصیل، ارتش فرانسه که در ۱۹۱۴ با اطمینان کامل به پیروزی به میدان نبرد میرفت و استراتژی دفاعی را به نفع یورشی سراسری کنار گذاشته بود، حد اعلای تاکید را بر قدرت روحی مینهاد که گرانمزون و دیگران - احتمالا برای جبران ضعفها و کمبودهای تجهیزاتی و عددی - به ارتش القا میکردند. ژنرال مسین خطاب به سپاهیان فرانسوی میگفت: «سرنوشت جنگ نه در گرو اعداد و ارقام است و نه در اختیار دستگاهها و تجهیزات اعجازآمیز. سرنوشت نهایی جنگ را شجاعت و کیفیت سربازان تعیین میکند - و منظور من از شجاعت و کیفیت چیزی نیست جز استقامت جسمانی و روانی، همراه با توانایی تهاجمی.» این داعیه قاطع همراه بود با «تجدید حیات میهنپرستی» در فرانسه که پس از بحران مراکش در ۱۹۱۱ رخ داد و این گمان را پدید آورد که کشور، بهرغم اختلافهای طبقاتی و سیاسی خاصی که آسیبپذیری آن را طی ماجرای دریفوس نمایان ساخته بود، از ۱۸۷۰ بسیار بهتر خواهد جنگید. بسیاری از کارشناسان نظامی میپنداشتند که جنگ فرارسنده کوتاهمدت خواهد بود. بنابراین، از دیدگاه آنان، موضوع مهم و سرنوشتساز تعداد لشکرهایی بود که میشد آنها را بیدرنگ به میدان نبرد فرستاد، نه ابعاد کارخانههای فولادسازی و صنایع شیمیایی آلمان و نه میلیونها سرباز بالقوهای که آلمان در اختیار داشت.
ارسال نظر