شعار ژاپنی‌ها:کشوری ثروتمند باارتشی نیرومند

احساس همگانی ضدنظامی‌گری در جامعه ایتالیا، کیفیت نازل گروه افسران و درجه‌داران و کمبود مزمن پول برای تهیه سلاح‌های جدید، حتی مدت‌ها پیش از نبرد مصیب‌بار کاپورتو یا لشکرکشی ۱۹۴۰ به مصر، کارآیی نظامی ایتالیا را مورد شک و تردید قرار می‌داد. ایتالیا وحدت ملی خود را به یاری مداخله نظامی فرانسه و تهدید شدن اتریش - هنگری از سوی پروس، به دست آورده بود.

مصیبت ۱۸۹۶ در عدوی (حبشه) این شهرت وحشت‌انگیز را برای ایتالیا به بار آورد که تنها کشور اروپایی است که ارتش آن از یک جامعه آفریقایی فاقد وسایل موثر دفاعی، شکست خورده است. تصمیم ناگهانی دولت ایتالیا برای جنگ با لیبی (۱۹۱۱-۱۹۱۲) که حتی ستاد کل ارتش ایتالیا را هم به حیرت انداخت، یک مصیبت مالی به تمام معنا بود. نیروی دریایی که در ۱۸۹۰ بسیار بزرگ به نظر می‌رسید،‌ به تدریج از نظر ابعاد کاهش یافت و همیشه هم از نظر کارآیی مشکوک بود. فرماندهان پیاپی نیروی دریایی بریتانیا در مدیترانه همواره امیدوار بودند که در صورت وقوع جنگ با فرانسه طی آن دوره،‌ نیروی دریایی ایتالیا بی‌طرف بماند و به عنوان متفق بریتانیا وارد کارزار نشود.

پیامدهای همه این عوامل و مسائل بر موقعیت استراتژیکی و دیپلماتیک ایتالیا بسی ناگوار بود. ستاد کل ارتش ایتالیا نه فقط به ضعف فنی و عددی خود، به‌خصوص در قیاس با فرانسه و امپراتوری اتریش - هنگری، آگاهی کامل داشت، بلکه این را هم می‌دانست که شبکه نامناسب راه‌آهن ایتالیا و تعصب‌های محلی و منطقه‌ای عمیق مردم آن کشور به هیچ وجه اجازه نخواهد داد که ارتش وسیع انعطاف‌پذیری به سبک پروس سازماندهی شود. نیروی دریایی ایتالیا هم نه فقط به نارسایی‌های خود آگاه بود، بلکه می‌دانست سواحل طولانی و آسیب‌‌‌پذیر ایتالیا اتحادهای سیاسی آن کشور را با قدرت‌های دیگر بی‌نهایت دوپهلو می‌کنند و بنابراین برنامه‌ریزی‌های استراتژیکی را هم بیش از هر زمان دیگری به آشفتگی می‌کشاند. پیمان اتحادی که ایتالیا در سال ۱۸۸۲ با برلین امضا کرد، در ابتدا آرامش‌بخش بود، به‌خصوص هنگامی که به نظر می‌رسید بیسمارک فرانسه را فلج کرده است، ولی حتی در آن زمان هم دولت ایتالیا سخت می‌کوشید تا روابط نزدیک‌تری با بریتانیا داشته باشد، چون تنها آن کشور بود که می‌توانست فشار ناوگان جنگی فرانسه را خنثی کند. هنگامی که در سال‌های پس از ۱۹۰۰، بریتانیا و فرانسه به یکدیگر نزدیک‌تر شدند و بریتانیا و آلمان از همیاری به هم‌ستیزی افتادند، ایتالیایی‌ها احساس کردند که چاره‌ای ندارند، جز آنکه در جهت محور جدید انگلستان- فرانسه حرکت کنند.

بقایای احساس تنفر نسبت به اتریش- هنگری این حرکت را تسریع کرد،‌ ولی در همان حال حفظ حرمت آلمان و کمک‌های مالی مهم آن به صنایع ایتالیا موجب می‌شد که ایتالیا حرکت خود را طوری تنظیم کند که به جدایی آشکار تعبیر نشود. به این ترتیب، در ۱۹۱۴ ایتالیا موقعیتی همانند ۱۸۷۱ داشت. به عبارت دیگر، «در آخرین ردیف قدرت‌های بزرگ قرار داشت» و در همان حال که به چشم همسایگان خود، به نحوی ناکام‌کننده، کشوری پیش‌بینی‌ناپذیر و ناسپاس جلوه می‌کرد، جاه‌طلبی‌های تجاری و توسعه‌جویانه‌ای نیز در دامنه‌های آلپ، بالکان، آفریقای شمالی و دورتر از اینها داشت که هم با منافع دوستان و هم با منافع رقیبانش متعارض بود. اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی ایتالیا پیوسته رو به ناتوانی و ضعف می‌رفت و از قدرت آن کشور برای تاثیرگذاری بر وقایع می‌کاست،‌ اما همچنان بازیگر میدان باقی مانده بود. در مجموع،‌ چنین به نظر می‌رسید که بیشتر دولت‌های دیگر سودمند می‌دانستند که ایتالیا را همچون همکار یا شریک در کنار خود داشته باشند، نه همچون دشمن. چیزی که بود این سودمندی، حاشیه‌ای گسترده نداشت.

ژاپن

اما ژاپن، در آن زمان، حتی به این باشگاه راه هم نداشت. طی قرن‌های متمادی این سرزمین به دست اولیگارشی فئودال و نامتمرکزی اداره می‌شد، که تشکیل می‌یافت از زمین‌داران بزرگ (دایمیو) و تیره خاصی از رزمندگان اشرافی (سامورایی). ژاپن که گرفتار فقدان منابع طبیعی بود و فقط ۲۰درصد از اراضی کوهستانیش برای کشت و کار مناسب بود، عملا محروم از پیش‌خواست‌های مرسوم توسعه اقتصادی به نظر می‌رسید. مردم ژاپن، که به سبب زبان غامض و بی‌خویشاوند خود از بقیه دنیا جدا مانده بودند و یگانگی فرهنگی خود را عمیقا درک می‌کردند، در طول نیمه دوم قرن نوزدهم سر به درون داشتند و در برابر هرگونه نفوذ خارجی مقاومت به خرج دادند. با تمام این دلایل، چنین به نظر می‌رسید که از دیدگاه قدرت جهانی سرنوشت ژاپن چیزی نتواند بود، جز آنکه ناپختگی سیاسی،‌ عقب‌ماندگی اقتصادی و ناتوانی نظامی خود را همچنان ادامه دهد. اما در ظرف دو نسل، ژاپن به صورت بازیگر اصلی در سیاست بین‌المللی خاور دور درآمد.

علت این دگرسانی که بر اثر انقلاب میجی از ۱۸۶۸ به بعد انجام یافت، عزم راسخ اعضای با نفوذ گروه برگزیدگان ژاپن این بود که تصمیم داشتند از تسلط و استعمار غربیان در ژاپن به شکلی که در دیگر نقاط آسیا پیش آمده بود، مطلقا اجتناب ورزند؛ حتی اگر اصلاحات و تدابیر لازم برای این مقصود مستلزم ضربه وارد آوردن بر نظام فئودالی یا مخالفت با تیره سامورایی‌ها باشد. ژاپن می‌بایست نوسازی بشود، نه برای آنکه اهل دادوستد چنین می‌خواستند، بلکه از آن جهت که «دولت» نیاز به این تحول داشت. پس از آنکه مخالفت‌ها و مقاومت‌های آغازین درهم شکسته شد، کار نوسازی با روشی هدایتگرانه شروع شد و با چنان تعهد و عزم جزمی پیش رفت که تلاش‌های کولبر و فردریک کبیر در برابر آن رنگ می‌بازد. قانون اساسی جدیدی به تقلید از الگوی پروسی- آلمانی به اجرا گذاشته شد. نظام قضایی اصلاح شد. نظام آموزشی با چنان وسعتی گسترش یافت که ژاپن از نظر سوادآموزی همگانی به سطحی استثنایی رسید. تقویم سنتی را تغییر دادند. لباس‌ها تغییر یافت. نظام بانکی جدیدی برقرار گشت. از نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا کارشناسانی برای مشاوره درباره ایجاد ناوگان جدید ژاپن و از ستاد ارتش پروس مشاورانی برای کمک به نوسازی ارتش ژاپن آوردند، افسران ژاپنی را برای تحصیل و کسب مهارت به دانشگاه‌های نظامی و دریایی کشورهای غربی فرستادند. سلاح‌های جدید از خارج خریدند و در عین حال، صنایع نظامی داخلی را برپا و تقویت کردند. دولت مشوق ایجاد شبکه‌های راه‌آهن، تلگراف و خطوط کشتیرانی شد. دولت با گروه نوخاسته صاحبکاران اقتصادی برای توسعه صنایع سنگین، آهن، فولاد و کشتی‌سازی و همچنین برای نوسازی صنعت نساجی همکاری کرد. سوبسیدهای دولتی برای کمک به صادرکنندگان، برای تشویق کشتیرانی، برای ایجاد صنعت نو برقرار شد. صادرات ژاپن، ‌به خصوص ابریشم و فرآورده‌های نساجی به سرعت افزایش یافت. در پس همه اینها تعهد سیاسی کم‌نظیری قرار داشت که می‌بایست شعار ملی Fukoken kyohei «کشوری ثروتمند، با ارتشی نیرومند» را تحقق بخشد. از دیدگاه ژاپنی‌ها، قدرت اقتصادی و قدرت نظامی- دریایی می‌بایست دست در دست هم پیش روند.ولی همه اینها وقت می‌گرفت و مسائل و مشکلات همچنان حاد باقی مانده بود. با آنکه جمعیت شهرنشین بین ۱۸۹۰ و ۱۹۱۳ بیش از دو برابر شده بود، شمار افرادی که در روستاها می‌زیستند، همچنان ثابت باقی مانده بود؛ به نحوی که در آستانه جنگ جهانی اول، بیش از سه پنجم مردم ژاپن در کشاورزی و جنگلداری و ماهیگیری به کار اشتغال داشتند و به‌رغم آنکه بهبودهای قابل ملاحظه‌ای در فنون کشت و کار حاصل شده بود، کوهستانی بودن مناطق روستایی و ابعاد کوچک قسمت اعظم املاک مزروعی مانع از آن می‌شد که «انقلاب کشاورزی» مثلا به سبک بریتانیایی در این کشور پدید آمد. با این وزنه سنگین کشاورزی که به پای ژاپن آویخته بود، هرگونه مقایسه‌ای در زمینه توانایی صنعتی یا سطوح سرانه صنعتی شدن، این کشور را بی‌چون و چرا در آخرین ردیف فهرست قدرت‌های بزرگ جهان قرار می‌داد (نک: جدول‌های ۱۴ و ۱۷). تلاش صنعتی شدید و ناگهانی ژاپن را در دوره پیش از ۱۹۱۴ می‌توان آشکارا در افزایش سریع مصرف انرژی این کشور از منابع سوختی جدید و همچنین در افزایش سهم آن کشور در تولیدات کارخانه‌ای جهان مشاهده کرد. با این حال، نارسایی‌های فراوانی هنوز در سایر زمینه‌ها وجود داشت. تولید آهن و فولاد این کشور بسیار کم بود و از این بابت وابستگی سنگینی به واردات داشت. بر همین منوال، با آنکه صنعت کشتی‌سازی ژاپن گسترشی چشمگیر یافته بود، هنوز بعضی از نبردناوهای خود را به خارج سفارش می‌داد. ژاپن از نظر سرمایه نیز در تنگنا بود و به وام گرفتن فراوان از دیگران نیاز داشت؛ ولی هیچ گاه به منابع مالی کافی برای سرمایه‌گذاری در صنعت، زیرساخت‌های اقتصادی و نیروهای مسلح دست نیافت. از نظر اقتصادی، ژاپن معجزه‌ها کرده بود تا بتواند در گرماگرم عصر امپریالیسم به عنوان تنها کشور غیرغربی، انقلاب صنعتی خود را به پایان برساند. با وجود این، در قیاس با بریتانیا، ایالات متحده آمریکا و آلمان، ژاپن هنوز هم قدرت صنعتی و مالی سبک وزنی باقی مانده بود.

با این حال، دو عامل اساسی دیگر به ژاپن کمک کردند تا به مقام «قدرت بزرگ» دست یابد و از کشوری مانند ایتالیا فراتر رود. نخستین عامل انزوای جغرافیایی آن کشور بود. نزدیک‌ترین ساحل قاره‌ای به ژاپن در اختیار امپراتوری رو به انحطاط چین بود و اگر قرار می‌شد که روزی چین، منچوری و حتی کره (که خطرناک‌تر بود) به دست یک قدرت بزرگ دیگر بیفتد، بی‌تردید ژاپن به این سرزمین‌ها نزدیک‌تر از هر قدرت امپریالیستی دیگر بود و این مطلب به خصوص در ۱۹۰۵-۱۹۰۴، یعنی هنگامی که روسیه ناچار شد ملزومات سپاهیان خود را از طریق شش‌هزار کیلومتر راه‌آهن به سواحل ژاپن برساند یا هنگامی که چند دهه بعد نیروهای دریایی بریتانیا و ایالات متحد آمریکا برای آزادسازی فیلیپین، هنگ‌کنگ و مالزی با مشکلات لجستیکی خارق‌العاده‌ای دست و پنجه نرم کردند، از هر لحاظ به اثبات رسید. این مزیت جغرافیایی، رشد مداوم ژاپن را در آسیای شرقی تضمین می‌کرد و هر کشور بزرگ دیگر فقط با تلاش‌های جانفرسا می‌توانست مانع تسلط تدریجی ژاپن در آن منطقه گردد.

دومین عامل، اخلاقی بود. نمی‌توان منکر شد که دلبستگی شدید ژاپنی‌ها به یکتایی فرهنگی، سنت امپراتورپرستی و دولتخواهی، آداب و افتخارات نظامیگری سامورایی‌ها و تاکید شدید بر انضباط و شکیبایی، منجر به پیدایش فرهنگ سیاسی خاصی شده بود که در عین حال به شدت میهن پرستانه و تزلزل‌ناپذیر بود و همین امر ژاپنی‌ها را برمی‌انگیخت که برای حفظ امنیت استراتژیکی خود و همچنین برای دستیابی به بازارها و مواد خام، به صورت «آسیای شرقی بزرگ‌تر» توسعه یابند. بازتاب این عوامل را در لشکرکشی‌های پیاپی ژاپن بر ضد چین در ۱۸۹۴، به هنگام کشمکش بر سر تصاحب کره، ‌می‌توان مشاهده کرد. نیروهای زمینی و دریایی ژاپن که از تجهیزات بهتری برخوردار بودند اراده پیروزی را هم در خود می‌پروراندند. در پایان این جنگ، تهدیدهای روسیه، فرانسه و آلمان به «مداخله سه گانه»، دولت ژاپن را واداشت تا با تلخکامی از دعاوی خود بر پورت آرتور و شبه جزیره لیائوتونگ چشم‌پوشی کند، ولی نتیجه واقعی این امر آن بود که توکیو مصصم شد در اولین فرصت ممکن دعاوی خود را از سرگیرد. در هیات دولت تقریبا هیچ کسی با نتیجه‌گیری‌های تندخویانه بارون‌ هایاشی مخالف نبود:

اگر نبرد ناوهای جدیدی لازم است ما باید با هر قیمتی با ساختن آنها مبادرت ورزیم. اگر سازمان ارتش نامناسب است، باید از هم‌اکنون به تصحیح و ترمیم آن بپردازیم، اگر احتیاج باشد، حتی تمام دستگاه‌ نظامی خود را باید تغییر دهیم.

در حال حاضر، ژاپن باید آرام بگیرد و خاموش بنشیند تا به بدگمانی‌های دیگران میدان ندهد در ظرف این مدت باید شالوده‌های قدرت ملی را استحکام بخشیم، ما باید هوشیار و مراقب به انتظار فرصت مناسب باشیم و در شرق، این فرصت مطمئنا روزی فراخواهد رسید، هنگامی که آن روز فرارسد، ژاپن بی‌چون و چرا درباره سرنوشت خود تصمیم خواهد گرفت.

زمان انتقام، ده سال بعد و به هنگامی فرارسید که آزمندی‌های ژاپن در منچوری و کره با آزمندی‌های روسیه تزاری در همین مناطق برخورد کرد. در حالی که کارشناسان نبردهای دریایی، از در هم شکسته شدن نیروی دریایی روسیه به وسیله ناوگان دریاسالار توگو در نبرد سرنوشت‌ساز تسوشیما، به حیرت افتاده بودند، بردباری و رفتار عمومی جامعه ژاپن نیز دیگر ناظران را خیره کرده بود. حمله غافلگیرانه به پورت‌آرتور (عادتی که در کشمکش ۱۸۹۴ با چین شروع شده بود و در ۱۹۴۱ بار دیگر سربرآورد) تحسین غربیان را برانگیخت. معتقدات اشتیاق‌آمیز و ملیت‌پرستانه افکار عمومی ژاپن نیز که پیروزی به هر قیمت را شعار خود قرار داده بود، برای خارجیان شگفت‌انگیز می‌نمود. چشمگیرتر از همه عملکرد افسران و سربازان ژاپنی در جنگ‌های زمینی اطراف پورت‌آرتور و موکدن بود که طی آنها ده‌هاهزار سرباز ژاپنی به هنگام یورش به مناطق مین‌گذاری شده، یا به هنگام عبور از سیم‌های خاردار، یا در برابر آتش بی‌وقفه مسلسل‌ها از پای در می‌آمدند تا سرانجام به سنگرهای دشمن دست یابند.

چنین به نظر می‌رسد که روحیه‌ای سامورایی‌وار به ژاپنی‌ها امکان می‌داد تا در عصر جنگ‌های صنعتی شده، فقط و فقط با سرنیزه به میدان نبرد بروند و به پیروزی برسند. اگر، آن طور که کارشناسان نظامی وقت معتقد بودند، روحیه و انضباط هنوز هم پیش‌خواست حیاتی و مبرم قدرت ملی محسوب می‌شد، ژاپن از این نظر بسیار غنی بود. با این وصف، حتی در آن زمان هم، ژاپن یک قدرت بزرگ تمام عیار شناخته نمی‌شد. ژاپن شانس آورده بود که یا با چین عقب‌افتاده می‌جنگید یا با روسیه تزاری که به سبب فاصله چندهزارکیلومتری بین سن‌پطرزبورگ و خاور دور در موقعیت نامساعدی قرار داشت. گذشته از این، پیمان اتحاد انگلستان و ژاپن در ۱۹۰۲، به ژاپنی‌ها امکان می‌داد که در منطقه خود و بدون مداخله قدرت‌های ثالث بجنگند. ناوگان ژاپن متکی به نبرد ناوهای ساخت بریتانیا بود و نیروی زمینی‌اش متکی به تفنگ‌ها و توپ‌های ساخت کروپ آلمان و مهم‌تر از همه اینکه ژاپن اصولا منابع مالی لازم برای تامین هزینه‌های عظیم جنگ را در اختیار نداشت و این در حقیقت وام‌های ایالت متحد آمریکا و بریتانیا بود که اقتصاد آن کشور را سرپا نگاه می‌داشت. واقعیت این است که در اواخر ۱۹۰۵، هنگامی که گفت‌وگوهای صلح با روسیه در جریان بود، ژاپن در آستانه ورشکستگی قرار داشت. مردم توکیو از این موضوع چیزی نمی‌دانستند و به همین دلیل خشمناک بودند که چرا روسیه توانسته است، در جریان مذاکرات نهایی برای عقد پیمان صلح، خود را با شرایط نسبتا سبکی برهاند. با وجود این، پیروزی مسلم ژاپن در این جنگ همراه با ارتش سربلند و ستایش‌انگیزش و همچنین قابلیت ترمیم و نوسازی اقتصاد آسیب‌دیده‌اش که این کشور را در پایگاه خود لااقل به عنوان یک قدرت بزرگ منطقه‌ای تثبیت می‌کرد نه فقط مورد پذیرش همگان قرار گرفته بود، بلکه ژاپن را عملا به عصر جدید کشاند. از این به بعد هیچکس دیگر در خاور دور به خود اجازه نمی‌داد که بدون توجه به واکنش ژاپن دست به اقدامی بزند. اما اینکه آیا ژاپن می‌توانست بدون برانگیختن واکنش قدرت‌های بزرگ دیگری که در منطقه مستقر بودند به توسعه‌طلبی خود ادامه دهد یا نه، هنوز مطلقا روشن نبود.