جمعیت غول‌های اقتصادی چقدر بود
خطوط اساسی این شش دهه مبارزه و کشمکش بین قدرت‌های بزرگ از همان سال‌های دهه 1890 هم کم و بیش قابل تشخیص بود، ولی تعیین دقیق پیروزی یا شکست این یا آن کشور به خصوص در هر حال نیاز به گذشت زمان داشت.

مهم‌ترین عامل موثر در سرنوشت انفرادی کشورها این بود که تا چه حد می‌توانند تولیدات کارخانه‌ای خود را ثابت نگاه دارند یا افزایش دهند. اما عامل تغییرناپذیر جغرافیایی هم، مثل همیشه، در سرنوشت کشورها موثر بود. آیا کشور مورد نظر نزدیک به مرکز بحران بود یا در حاشیه قرار داشت؟ آیا از تعرض مصون می‌ماند یا نه؟ آیا می‌بایست به طور همزمان با دو یا سه راه مواجه شود؟ همبستگی ملی، میهن‌دوستی و کنترلی که دولت بر مردم اعمال می‌کرد نیز از اهمیتی خاص برخوردار بودند؛ یا عوامل دیگر نظیر اینکه میزان پایداری هر جامعه در برابر فشارهای جنگ تا اندازه زیادی وابسته به ساخت درونی آن بود. این جامعه، همچنین امکان داشت که وابسته به سیاست و تصمیم‌گیری متحدانش باشد. یک کشور معین آیا همراه با متفقان بزرگ دیگر می‌جنگید یا به طور مجزا عمل می‌کرد؟ فلان کشور آیا از آغاز جنگ وارد نبرد شده بود یا در میانه کارزار به میدان آمده بود؟ آیا قدرت‌های ثالثی، که قبلا بی‌طرف بودند، به طرف دیگر مخاصمه پیوسته بودند؟
از این‌گونه پرسش‌ها چنین برمی‌آید که برای تجزیه و تحلیل مناسب و منطقی «ظهور دنیای دو قطبی و بحران قدرت‌های متوسط»، لزوما باید سه نوع جداگانه ولی متقابلا موثر بر یکدیگر را در نظر گرفت: نخست، بروز تغییرات در شالوده‌های تولید صنعتی- نظامی، زیرا برخی از دولت‌ها از لحاظ مادی قدرتی بیشتر (یا کمتر) به دست آورده‌اند؛ دوم، عوامل جغرافیایی- سیاسی (ژئوپلیتیکی)، استراتژیکی، و اجتماعی- فرهنگی موثر بر واکنش‌های انفرادی هر یک از دولت‌ها در برابر این جابه‌جایی‌های وسیع‌تر در موازنه‌های جهانی؛ و سوم دگرگونی‌های دیپلماتیک و سیاسی موثر بر امکان‌های پیروزی یا شکست جنگ‌های بزرگ ائتلافی اوایل قرن بیستم.
موازنه متغیر نیروهای جهانی
ناظران تیزبین امور جهانی در پایان قرن نوزدهم توافق داشتند که آهنگ تغییرات اقتصادی و سیاسی سرعت گرفته و بنابراین نظم بین‌المللی را احتمالا بیش از پیش ناپایدار گردانده است. دگرگونی‌ها همواره در موازنه‌های قدرت روی داده و موجد بی‌ثباتی و اغلب جنگ بوده است. توسیدید در اثر مشهور خود، جنگ پلوپونزی می‌نویسد: «چیزی که جنگ را اجتناب‌ناپذیر کرد، رشد قدرت آتن و ترس اسپارت از این قدرت بود.» ولی در ربع آخر قرن نوزدهم، دگرگونی‌های موثر بر منظومه قدرت‌های بزرگ بیش از هر زمان دیگری سرعت و دامنه گرفته بود.
شبکه جهانی تجارت و ارتباطات- تلگراف، کشتی بخار، راه‌آهن، چاپخانه‌های جدید- بدان معنا بود که هر گونه راهگشایی در علوم و در تکنولوژی یا پیشرفت‌های جدید در تولید کارخانه‌ای در ظرف چند سال از یک قاره به قاره دیگر انتقال می‌یافت. فقط پنج سال پس از اختراع روش تبدیل سنگ معدن فسفریک ارزان‌قیمت به فولاد قلیایی، به وسیله گیلکریست و تامس (۱۸۷۹)، بالغ بر هشتاد و چهار دستگاه تبدیل‌کننده (کنورتور) در اروپای غربی و مرکزی کار می‌کرد و این روش جدید از اقیانوس اطلس هم گذشته بود. نتیجه این امر از حد تغییر سهم نسبی کشورهای فولادساز در تولید جهانی بسی فراتر رفت، زیرا در تغییر توانایی نظامی آن کشورها نیز بسیار موثر واقع شد.
توانایی بالقوه نظامی، چنانکه دیده‌ایم، لزوما به معنای قدرت نظامی نیست. یک غول اقتصادی ممکن است به دلایل فرهنگ سیاسی یا امنیت جغرافیایی خود ترجیح دهد که به صورت یک قدرت نظامی ناچیز باقی بماند و برعکس کشوری که منابع اقتصادی زیادی در اختیار ندارد، ممکن است جامعه خود را چنان سازمان دهد که عملا به صورت یک قدرت نظامی غول‌آسا عرض اندام کند. معادله روشن و ساده «توان اقتصادی= توان نظامی» طی دوره‌ای که مورد بحث ما است و همچنین طی دوره‌های دیگر دارای استثناهایی است که بحث درباره آنها ضرورت می‌یابد. با این حال، در عصر جنگ‌های جدید و صنعتی شده نیز رابطه بین اقتصاد و استراتژی همچنان فشرده‌تر می‌شد. برای درک علت جابه‌جایی‌های درازمدت در موازنه‌‌های بین‌المللی از دهه 1880 تا جنگ جهانی دوم، نگاهی به آمار و ارقام اقتصادی ضرورت دارد. این داده‌های آماری را بدان قصد برگزیده‌ایم که از خلال آنها توانایی کشورهای مختلف برای جنگ را مورد ارزیابی قرار دهیم. بنابراین، بعضی شاخص‌های اقتصادی مرسوم را که کمکی به قصد خاص ما نمی‌کنند، در این داده‌های آماری نخواهید یافت.
اندازه جمعیت هیچ گاه خود به خود شاخص مطمئنی برای قدرت به دست نمی‌دهد، ولی جدول ۱۲ آشکار می‌سازد که طی دوره مورد بحث، روسیه و ایالات متحد آمریکا را می‌توان دست کم از نظر ابعاد جمعیت، نوعی قدرت بزرگ متفاوت از دیگر قدرت‌ها دانست. در ضمن مورد آلمان و (مدتی بعد) مورد ژاپن هم هست که تا حدی از بقیه قدرت‌های روز فاصله می‌گیرند.
با این حال دو شیوه دیگر نیز برای «کنترل» ارقام خام جدول 12 وجود دارد، نخست، مقایسه کردن کل جمعیت هر کشور است با بخشی از آن جمعیت که در مناطق شهری زندگی می‌کند (جدول13)، چون این نسبت معمولا شاخص گویایی برای سنجش میزان توسعه صنعتی- بازرگانی هر کشور به دست می‌دهد. دوم، برقرار کردن همبستگی بین این یافته‌ها و سطوح سرانه صنعتی شدن، در قیاس با کشور «مرجع»، یعنی بریتانیا (جداول14). این هر دو روش بسیار آموزنده‌اند و تا حدی به تکمیل یکدیگر نیز می‌انجامند.
بدون ورود در جزئیات تحلیلی ارقام جدول‌های ۱۳ و ۱۴(جداول ۱۸-۱۴ در شماره‌های بعدی می‌آید) در این مرحله، پاره‌ای تعمیم‌های کلی ممکن به نظر می‌رسد. هنگامی که به سنجش بعضی از عوامل توسعه و امروزی شدن جوامع مانند نسبت جمعیت شهری یا میزان صنعتی شدن بپردازیم، مشاهده خواهیم کرد که وضع اکثر قدرت‌ها با آنچه در جدول ۱۲ آمده است، بسیار تفاوت می‌یابد: روسیه از مقام اول به آخرین مقام تنزل می‌کند (لااقل تا توسعه صنعتی آن کشور طی دهه ۱۹۳۰)، بریتانیا و آلمان ارتقای رتبه می‌یابند و ایالات متحد آمریکا، که به طور استثنایی هم پرجمعیت‌ است و هم برخوردار از سطح عالی توسعه صنعتی، وضعی برجسته‌تر از همه به دست می‌آورد. حتی در آغاز این دوره، شکاف بین نیرومندترین و ضعیف‌ترین قدرت‌های بزرگ، چه به طور مطلق و چه به طور نسبی، وسیع است. تفاوت‌های موجود میان این کشورها حتی در آستانه جنگ جهانی دوم نیز بسیار زیاد بود. فرآیند نوسازی و امروزی شدن همه این کشورها را عملا از «مراحل» مشابهی می‌گذراند، ولی این بدان معنا نبود که در زمینه قدرت، همه به یک اندازه بهره‌مند شوند.
تفاوت‌های مهم بین قدرت‌های بزرگ به خصوص هنگامی آشکارتر می‌شود که آنها را از نظر میزان دقیق بهره‌وری صنعتی مورد مقایسه قرار دهیم. از آنجا که تولید آهن و فولاد را طی دوره مورد بحث اغلب به عنوان شاخص‌ توانایی نظامی بالقوه و همچنین به عنوان شاخص نفس صنعتی شدن، در نظر می‌گیرند، ارقام مربوطه را در جدول 15 آورده‌ایم. ولی شاید بهترین مقیاس صنعتی شدن هر کشور مصرف انرژی آن کشور از منابع جدید باشد (یعنی، زغال‌سنگ، نفت، گاز طبیعی و نیروگاه‌های آبی، نه چوب و هیزم)، چون این امر هم شاخصی از توانایی فنی آن کشور برای بهره‌برداری از اشکال بیجان انرژی به دست می‌دهد و هم ضربان نبض اقتصادی آن جامعه را می‌شناساند. این ارقام را در جدول 16 خواهید یافت.
جدول‌های ۱۵ و ۱۶، هر دو تایید کننده تغییرات صنعتی سریعی هستند که به طور مطلق در وضع بعضی از قدرت‌ها، در دوره‌های خاصی روی داده‌اند- آلمان پیش از ۱۹۱۴، روسیه و ژاپن طی دهه ۱۹۳۰- و در ضمن کند شدن آهنگ رشد در کشورهایی مانند بریتانیا، فرانسه و ایتالیا را نیز نشان می‌دهند. نمایش همین ارقام به طور نسبی هم گویاست و وضع نسبی صنعتی هر کشور را در طول دوره مورد بحث آشکار می‌سازد (جدول۱۷).
سرانجام، بی‌فایده نخواهد بود که در جدول 18 به ارقام بیراک درباره سهم نسبی کشورها در تولید کارخانه‌ای جهانی بازگردیم تا تغییراتی را نشان دهیم که از هنگام تحلیل اولیه موازنه‌های قرن نوزدهم به بعد روی داده است.