خوردن گوشت خر و سگ در زمانه قحطی

بیست‌و‌هشت شهر رجب‌المرجب ۱۳۳۶ ه.ق

خداوندگارا تا کی و تا چند باید وقایع وحشتناک و دهشت‌انگیز زمان مجاعه و ایام قحطی را بنویسم؟ ماها که جاهل و بی‌معرفتیم، دانایان و عارفین هم از مقتضیات حکمتت بی‌اطلاع می‌باشند که از آنها استفسار کنیم و جویا شویم که چگونه است که باید فوج‌فوج و گروه‌گروه در این عهد توحش در چنگال بی‌رحمانه گرسنگی و قحطی هلاک شوند و باز هم این دشمن قوی پنجه آهنین شط پرمهابت جوع و قحطی دست از آنها برنمی‌دارد. دشمن هر قدر ظالم و بی‌رحم باشد، وقتی طرفش امان آمد او را رها کرده و امانش می‌دهد؛ ولی این دشمن به قدری ظالم و بی‌مروت است که هر آنچه فقراء و ضعفا اظهار عجز و انکسار می‌نمایند، یک درجه بر فشار و سختی و بی‌رحمی خود می‌افزاید و اهالی مصیبت‌زده هر چقدر سوز و گداز می‌کنند، شراره آتش قحطی مشتعل‌تر و سوزنده‌تر می‌شود. واقع در هیچ دوره و عصری قحط و غلای ارزان ایران به این درجه و شدت طالع نگردیده و هیچ پیری خاطر ندارد و ایامی به این سختی را بلکه هیچ تاریخی نشان نمی‌دهد منظره به این هولناکی را؛ از طرفی هم محتکرین بی‌انصاف و ملاکین بی‌وجدان و سرمایه‌داران خدانشناس هم که خود را برای این تجارت نامشروع حاضر ساخته و کلیه اشیایی که ارزاق عمومی محسوب می‌شود به قیمت گزاف خریده و انبار می‌نمایند، تا به موقع‌اش به قیمت‌های خیلی گزاف‌تر به فروش رسانند و خون بیچاره ضعفا و فقرا را مکیده و هیچ وقت هم سیر نمی‌شوند، تاثیرات وخیمی در اوضاع تولید می‌کند و آتش مجاعه و قحطی را عمل اینها روشن‌تر و مشتعل‌تر می‌نماید. از طرفی دیگر هم بازپرس و مسوولیتی در کار نیست که این اشخاص بی‌رحم و بی‌انصاف خیانت‌پیشه را که احتکار ارزاق عمومی را شعار خود قرار داده‌اند و از این راه گردن‌ها را کلفت و صندوق‌ها را پر از مسکوکات مختلفه و اسکناس و شیر شرکت و قبض صراف و جواهرهای متنوعه و اشیای نفیسه متفرقه متعدده نموده‌اند، مجازات نمایند، بلکه بالاتر عرض کنم همان زعما و حکام که باید محتکر بی‌انصاف را مجازات کنند، خود به شغل احتکار مشغول می‌باشند و همان پارک‌های عالی و عمارت‌های متعدده طرف جدید و اسب و کالسکه‌های شیک و همه چیز دیگر خودشان را از همین راه به دست آورده و تحصیل نموده‌اند. خلاصه قصدم اینها نبود، از بس دل‌تنگ و سینه‌ام خسته است، اینها را نوشتم که شاید اندکی غم دلم خالی شود.

ناله را هر چه می‌خواهم که پنهان برکنم

سینه می‌گوید که من تنگ آمدم فریاد کن

نمی‌دانم چه مصلحتی در کار است که هرچه هم دعا می‌کنند و توسل به ائمه اطهار پیدا می‌کنند، باز این بلا مرتفع نمی‌گردد، ولی باید اذعان و اعتراف نماییم که به شرایط دعا عمل نمی‌کنیم و از روی حقیقت و واقعیت هم در خانه خدا نرفته‌ایم، والا اصلاح امورات شده بود و نیز باید معترف باشیم که موجب این قحط و غلاء هم اعمال قبیحه و افعال شنیعه خودمان است و مستوجب این بلیه هستیم. خدا را به حق مقربان درگاهش قسم می‌دهم که از تقصیرات ما مردم گناهکار گذشته و ترحم فرموده، این بلیه را دفع نماید.واقع خیلی کار سخت است، بیش از آنچه می‌نویسم سخت و سخت‌تر است. یک وقتی از اشخاص مسن که زمان قحطی هزارو دویست و هشتاد و هشت هجری را درک کرده بودند، می‌شنیدم که در آن سال مردم گوشت خر را می‌خورده یا آن که علف و پنبه‌دانه و پوست خیک روغن می‌خورده‌اند. بنده اولا که خیلی تعجب می‌کردم و باور نداشتم. ثانیا نمی‌توانستم تعقل او را بنمایم که چگونه می‌شود آدم هرقدر هم گرسنه باشد، گوشت خر و نظایر اینها را بخورد. حالیه به عینیه می‌بینم که خر و یابو مرده و در خیابان‌ها افتاده و سگ‌ها اطراف او را گرفته می‌خورند. فقرا هم اجتماع کرده و با سگ‌ها و با هم دیگر منازعه می‌کنند و از آن گوشت میته همین طور با پنجه کنده، بعضی‌ها نپخته می‌خورند. یعنی قوت غالب مردمان فقیر همین چیزها است: پوست خیک را ده نار پنج شاهی می‌فروشند، پنبه دانه را بو داده و دوازده شاهی می‌فروشند. خلاصه هرچه بنویسم عشری از عشار سختی را باز ننوشته‌ام. امیدوارم به زودی این بلیه مرتفع گردد و شرح خوش و فراوانی و ارزانی را بنویسم. آمین‌یا رب‌العالمین. بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر، و انشاءا... به همین زودی بار دگر روزگار چون شکر آید.

این چیزهایی را هم که بیچاره فقرا می‌خورند، سد جوع آنها می‌شود، ولی غذائیت ندارد و به علاوه تولید بسی امراض می‌کند، مخصوصا اغلب مستسقی شده و تمام بدن آنها نفخ کرده، کنار معابر و خیابان‌ها افتاده‌اند. آن عده‌ای را هم که به فرح‌آباد برده‌اند، با آنکه توجه از آنها می‌نمایند و تا یک درجه‌ای از حفظ‌الصحه آنها مراعات می‌شود، باز شنیده می‌شود اغلب مرده و می‌میرند. این فقرا هم اغلب کسبه بازار یا نوکر یا عمله یا مزدور بوده‌اند که قبل از این قحطی عار داشتند که به کسی سلام بنمایند و امروزه کارشان از شدت گرسنگی و از فرط استیصال به تکدی و سوال، آن هم با کمال تضرع و زاری و التماس رسیده. وقتی صد دعا بکند، پنجاه قسم بدهد، مقداری اشک بریزد، بی‌انصاف مردم دارا یک پول به او می‌دهند، آن هم از صد نفر یک نفر، آن یک نفر هم اغلب از متوسطین و کسبه هستند که هنوز به فقر نیافتاده و از ترس آن که مبادا فقیر شوند، یک پول مراعت می‌کنند. ولی متمولین و مخصوصا محتکرین، گویا ابدا حس آدمیت و شعور نوپروری و زیر دست نوازی در آنها نیست، چرا که دیده می‌شود که ابدا ترحم به این فقرا نمی‌کنند، بلکه هر روزی و هر ساعتی پنج قران یک‌تومان به قیمت یک من جنس می‌افزایند. مثل آنکه امروز آرد گندم را می‌گویند یک من پنج تومان. بنده به ملاحظه آن که نان پیدا نمی‌شود و آردی هم که تهی کرده بودیم، قریب به تمام شدن بود، یک من برنج خریدم که عوض نان بخوریم.