تاریخ تجارت -بلوای نان و قحطی به قلم میرزا عبدالجواد اخوت-۱۰
از گرسنگی میمردند
تمام مطلعین علم زراعت میگویند، چندین سال بود حاصل به این خوبی و فراوانی و بیآفتی نبود. حتی میگویند گندم و جو که سال قبل در دیم و صحرا پاشیده بودند و آب نرسیده، سبز نشد، امسال همانها در کمالی خوبی روییده و آب و برف و باران هم به موقع به آنها رسیده است. ولی نمیدانم چه باعث و سببی دارد که با این حال و با آنکه یک ماه دیگر انشاءالله که جو دست میآید، باز هم تا این درجه گران و نایاب است. در این چند روزه یک روز نان نداشتیم و آنچه هم کوشش کردیم نتوانستیم تدارک نماییم و لذا آن روز را بحمدالله در خانه برنج داشتیم، پلو پخته و با پلو گذران نمودیم. به هر کس هم التماس کردیم و قدری گندم و آرد خواستیم، کسی اجابت نکرد. حتی آنکه چند دفعه پیش حاجی مشیرالملک رفتم و پول هم نشان دادم که بدانند مفت یا نسیه نمی خواهم و باز ندادند و گفتند ندارم. تا آنکه جناب آقا یدالله شوهر خاله که یک دفعه دیگر هم در موقع سختی دو من آرد مرحمت کرده بودند، اطلاع پیدا کردند و اتفاقا از یزد هم یک بار گندم برای ایشان رسیده بود، قدری به ما مرحمت کردند. یعنی دو من داده و وعده کرده باز هم بدهند. خلاصه حالا چند روز است آن دو من آرد را مصرف کرده، دعاگوی ایشان هستم.
هنوز هم مرض حصبه برطرف نشده، ولی بحمدالله قدری کمتر شده است. خلاصه ادانی و اواسط ناس یا از شدت گرسنگی یا از مرض حصبه اتصالا میمیرند. روزی نیست که کنار کوچهها و درب مساجد چندین نفر میت بدون صاحب دیده نشود. به قدری هم فقیر زیاد است که از خانه تا محکمه که چندان مسافتی ندارد، قریب صد نفر فقیر از زن و مرد و کوچک و بزرگ با رنگهای سیاه شده و زرد و چشمهای به گودی فرو رفته و صداهای بیآهنگ و نالههای حزین جانگداز دیده میشوند. بعضی بیلباس بعضی غش کرده، بعضی بیحال شده، بعضی التماس میکنند، بعضی گریه میکنند، بعضی قسم میدهند، بعضی سماجت مینمایند و فحش میدهند. خلاصه اگر آدم خیلی هم قسیالقلب باشد به رقت میآید از حال این بدبختهای بیچاره .
اگر چه از بعد عید تا به حال در فرحآباد که اداره ژاندارمری بود و خارج شهر است، عدهای از فقرا را جمعآوری نموده و روزی سه دانه نان به آنها میدهند و کفیل امورات آنجا هم شیخالاسلام است که سابقا رییس بلدیه بود و میگویند لوازمات پنج هزار فقیر را در آنجا تهیه و تدارک نمودهاند. ولی هرچه فقرا را میبرند، باز هم زیادتر میشوند. یعنی یک عدهای که امروز فقیر هستند میبرند فرحآباد، فردا عده تازهای فقیر شده و جانشین آن عده، فقیر سابق شدهاند.خلاصه بیش از اینها که میگویم و مینویسم سخت است. یعنی تا کسی خودش ندیده باشد، ملتفت نیست که من چه میگویم و چه مینویسم. امروزه بدون اغراق، صنفی معظمتر از صنف فقیر نیست. با آنکه همه روزه عده کثیری تلف میشوند، باز از عظمت و کثرت آنها چیزی کاهیده نمیشود، بلکه کثیرتر و عظیمتر میشوند. بعد از این صنف، فواحش هم خیلی زیاد هستند، اناثا و ذکورا چه مفعول میشوند و چه حملونقل مینمایند. بعد از این صنف، سارقین هستند که این ایام بیش از همه وقت شدهاند. یک عدهای به زور و یک عدهای به طور مخفی مشغول سرقت هستند؛ چه در قصبات و چه در راهها و بیابانها.مثلا هر کس یک اسب و یک تفنگ داشته باشد، از سارقین قطاعالطریق میشود یا خودش بالاستقلال یا در تحتتبعیت رضاخانها و جعفرقلیخانها و هر کس اسب و تفنگ نداشته باشد، در شهر مانده و شبها خانههای مردم را یا دکاکین کسبه را بریده، چند روزی امور معاشیه خود را تامین مینماید. بعضی دیگر که این اندازه وجود و عرضه ندارند در بازارها گردش کرده، هر کاسبی را که چرت آلود و کسل یافتند جزئی وقت صرف نموده، چیزی از آن بیچاره دزدیده، میروند. یک عده دیگر هم جلو دکاکین نانوایی ایستاده، بعد از اینکه یک بیچارهای دو ساعت اوقات صرف کرد و فریاد کشید و تملق گفت تا چهار دانه نان گرفت، هنوز از جلو دکان خبازی عقب نرفته، از او گرفته و فرار مینمایند. اگر هم کسی آنها را تعاقب کرد، بینتیجه است، چراکه وقتی دید صاحب نان حالا به او میرسد خود را روی زمین انداخته هرچه صاحب نان فحش بدهد و اذیتش نماید، آن مشغول خوردن نان است. این ایام یک روز شش هفت دانه نان از من گرفته، فرار نمودند. بنده هم ابدا عقب او نرفته بقیه نان را حفظ کرده رفتم.
با این اوضاع، باز اعالی و متمولین کمافیالسابق مشغول ادامه تعیشات خود هستند و ابدا غم فقرا را نمیخورند. شاید شخصی غنی از سر شب تا صبح مشغول عیش و هرزهگی باشد و چندین رنگ پلو و خورش دارد. ده تومان بلکه بیشتر به اشخاصی که اسباب لهو و لعب او را فراهم ساختهاند مثل مطرب و مقلد میدهد، ولی در همسایگیاش یک فقیر از شدت گرسنگی تا صبح خواب نمیرود:
یکی را دهد تاج و تخت و کلاه
یکی را نشاند به خاک سیاه
خلاصه عقلم قاصر است نمیدانم چه میگویم و چه مینویسم و خوف آن را دارم که این وضع مدتی طول بکشد. خدا را به حق مقربان درگاهش قسم میدهم که بیش از این ما را به سزای اعمالمان نرساند و به رحم و بزرگواریاش با ماها معامله فرماید. والا اگر بخواهد به عدل با ماها سلوک فرماید بیش از این مستوجب هستیم و باید سختتر و بدتر از اینها به سرمان بیاید. چراکه گندم از گندم بروید / جو ز جو. در صورتی که ماها یک جو رحم و انصاف نداریم و هیچ وقت موافق قوانین اسلامیت بلکه مطابق آدمیت هم رفتار نکرده و همیشه ظالم به نفس خود و مردم دیگر بودهایم، نتیجه اعمال خودمان همین سختیها و بدهیها است. منتها بعضی هم از آتش بعضی دیگر میسوزند. باری خداوندا تو را به حق خمسه اطهار قسم میدهم که به صغار ما ترحم فرما. به ضعفاء ما ترحم فرما و این بلیه داهیه از جان ما بیچاره مردم دورکن و بعدها خوش مقدر فرما. گر تو شکیب داری، طاقت نمانده ما را.
ارسال نظر