ادوارد هیث انگلیسی طرفدار عرب‌ها شد

شاید رهبران کشورهای عربی که تصمیم گرفتند کشورهای حامی اسراییل در جنگ ۱۹۷۳ را با تحریم نفتی در فشار قرار دهند، نمی‌دانستند که این کار آنها چه پیامدهایی خواهد داشت. آندره فونتن اما در کتاب «یک بستر و دو رویا»ی خود تلاش کرده است، پیامدهای این تصمیم را بر مناسبات میان آمریکا و کشورهای مهم اروپایی بررسی کند. مجادله آمریکا و فرانسه بلافاصله پس از آن آغاز شد که هنری کیسینجر وزیر امور خارجه آمریکا تلاش کرد، فرانسه را در میان کشورهای بازار مشترک منزوی کرده و از اتحاد آنها جلوگیری کند و در این مسیر آنقدر پیش رفت که والری ژیسکاروستن به عنوان یک اقتصاد خوانده به کاخ الیزه راه یافت.

این سلطه مشترک را با همه رقابت‌ها و بند و بست‌هایش، در جریان جنگ اکتبر عملا در فصل پیش مشاهده کردیم. در این ماجرا یک بحران خطرناک دنیا را تهدید می‌کرد که قسمتی از آن می‌بایست در میدان جنگ و قسمت دیگر درسر میز مذاکره دو ابرقدرت حل و فصل شود و در تمام این مدت واشنگتن و مسکو لحظه‌ای به این فکر نیفتادند که نظر اروپا را جویا شوند. مخصوصا در ۲۵ اکتبر که اعلام خطر اتمی صورت گرفت و نزدیک بود نه کشور اروپایی عضو بازار مشترک فدای آن شوند، این بی‌اعتنایی بیش از هر زمان به چشم می‌خورد. متعاقب آن آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها شدیدترین ناسزاها را به هم دادند. آمریکایی‌ها از سوءنیت متفقین اروپایی در ایجاد موانع در برقراری پل هوایی به اسرائیل و همچنین عدم اتخاذ تدابیر احتیاطی به هنگام اعلام خطر اتمی خشمناک بودند و اروپاییان از این که با آنها مانند دست‌نشاندگانی که فقط باید دستورات واشنگتن را اجرا کنند، رفتار می‌شود به شدت گله‌مند و دلخور بودند.

در ۲۶اکتبر ۱۹۷۳ جیمز شلزینجر، وزیر دفاع آمریکا اظهار داشت:«ما درباره کلیه جنبه‌های همکاری کشورهای مختلف در موقع بحران تحقیق خواهیم کرد و نتایج آن را در آینده مد نظر قرار خواهیم داد.» وی حتی تهدید به فراخواندن نیروهای آمریکایی مستقر در اروپا کرد و گفت: «اگر ما نیروهای مزبور را در اروپا نگاه داشته‌ایم فقط به این خاطر است که آماده‌باش ما را تسهیل می‌کند و دلیل دیگری ندارد.» کیسینجر نیز با همین لحن در ۲۸اکتبر اظهار داشت:«آنچه ما را ناراحت می‌کند این است که از پانزده روز پیش تاکنون آمریکا ناچار به اتخاذ تصمیم‌های مهمی بوده است و اروپاییان به نحوی عمل کرده‌اند که گویی اصلا اتحادی با آمریکا ندارند و خود را بیشتر علاقه‌مند به کسب امتیازات فردی و جنبی نشان داده‌اند تا همکاری با آمریکا.»

در اول نوامبر پرزیدنت پمپیدو پیشنهاد یک گردهمایی سران نه کشور عضو بازار مشترک را به سبک مورد علاقه خودش «در کنار آتش بخاری» و بدون هیچگونه تشریفاتی نمود تا کشورهای مزبور با یکدیگر تبادل‌نظر کنند و یکپارچگی خود را از لحاظ سیاسی نشان بدهند.

در ۹ نوامبر، وزیران خارجه بازار مشترک در بروکسل اجتماع کردند و اعلامیه پیشنهادی انگلیس را - مبنی بر اینکه «لازم است اسرائیل به اشغال سرزمین‌هایی که در سال ۱۹۶۷ تصرف کرده، خاتمه بدهد» - تصویب کردند. فرانسوی‌ها جدا طرفدار این اعلامیه بودند و ژوبر اظهار داشت: «مگر کسی که سعی می‌کند به خانه خودش برگردد و می‌خواهد پایش را به درون منزلش بگذارد، مرتکب تجاوز شده است؟» می‌توان تصور کرد که این اظهارات چه موج اعتراضی را در اسرائیل و در میان طرفدارانش در کشورهای غربی برانگیخت.

اعلامیه شورای وزیران بازار مشترک درباره خاورمیانه به هیچ وجه با مصوبات سازمان ملل متحد، مخصوصا قطعنامه مورخ ۸دسامبر ۱۹۷۲ مجمع عمومی که آمریکا هم به آن رای داده بود، مغایرت نداشت و روش بعضی از کشورهای عضو مانند فرانسه و انگلیس و ایتالیا کاملا با سیاستی که از دیرباز پیروی می‌کردند و آخرین تحولات منطقه درستی آن را ثابت کرده بود، مطابقت می‌کرد. انگلستان به محض شروع جنگ اکتبر همان سیاستی را که ژنرال دوگل در سال ۱۹۶۷ در پیش گرفته بود، ادامه داد و صدور اسلحه به منطقه جنگی را تحریم کرد، در حالی که به خوبی می‌دانست این تصمیم بیشتر به ضرر یهودیان که تانک‌هایشان از نوع سانتوریون انگلیسی است، تمام خواهد شد. به همین جهت مجله معتبر «اکونومیست» چاپ لندن روی جلد خود کاریکاتور ادوارد هیث را با لباس عربی کشید که می‌گفت: «برای نفت هر کاری بخواهید می‌‌ کنم.» جمهوری فدرال آلمان نیز پس از آنکه چشمانش را در استفاده از پایگاه‌های آمریکایی در خاک آن کشور برای ارسال اسلحه آمریکایی موجود در آلمان به مقصد اسرائیل بست، همین که متوجه حضور کشتی‌های اسرائیلی در بندر برمر هافن شد، صدا به اعتراض بلند کرد.

در نظر کیسینجر که در آن هنگام مشغول رفت و آمد بین پایتخت‌های خاورمیانه به منظور راضی‌کردن مصر و اسرائیل به قبول آتش بس بود، اعلامیه نه کشور به مثابه ضربه کارد به پشت آمریکا به شمار می‌رفت، مخصوصا که میشل ژوبر در فردای روزی که موافقتنامه آتش‌بس در کیلومتر ۱۰۱ به امضا رسید، سیستم حکومت مشترک دو ابرقدرت را محکوم کرد و گفت: «سلطه دو ابرقدرت باعث فلج‌شدن جامعه بین‌المللی شده است.» وقتی پمپیدو در ۲۳ نوامبر ۱۹۷۳ دستور اجرای طرح «اورودیف» را داد، دیگر کاسه صبر آمریکایی‌ها لبریز شد، زیرا به موجب آن کشورهای اروپایی مشترکا به تولید اورانیوم غنی شده موردنیاز رآکتورهای اتمی خود می‌پرداختند و در این کار از روشی که فرانسوی‌ها در ساختن بمب هیدروژنی به کار برده بودند، استفاده می‌کردند و به این ترتیب جامعه اقتصادی اروپا در مورد سوخت اتمی از وابستگی به آمریکا خلاص می‌شد.

به عقیده آمریکایی‌ها وقت آن رسیده بود که به این گونه اقدامات تجزیه‌طلبانه خاتمه داده شود،‌ لذا در ۱۲ دسامبر، یعنی ۴۸ ساعت قبل از تشکیل سران که قرار بود به دعوت پمپیدو در کپنهاگ منعقد شود،‌ کیسینجر نطق شدیداللحنی که شبیه به اخطار بود در لندن ایراد کرد و گفت: «وحدت اروپا نباید به ضرر جامعه آتلانتیک عملی شود» و کشورهای بازار مشترک را متهم کرد که به بهانه پیدا کردن هویت اروپایی از اصل مشاوره با آمریکا خودداری می‌کنند. کشورهای اروپایی با وجود تصویب قطعنامه‌ای به نام «سند راجع به هویت اروپایی» که ضمن آن تمایل خود را به تسجیل و اعمال تدریجی هویت اروپایی در برابر سایر واحدهای سیاسی و تشریک مساعی در تدوین یک سیاست مستقل اروپایی، اعلام می‌داشتند، منظور از اخطار کیسینجر را به خوبی درک کرده بودند.

از مدت زمانی پیش، فکر ایجاد یک سیستم مستقل دفاع اروپایی که کلید واقعی هرگونه استقلال جامعه اروپایی به شمار می‌رود، از طرف پمپیدو و ادوارد هیث مطرح شده بود. وقتی این فکر را با والتر شل، وزیر خارجه آلمان فدرال در میان گذاشتند، وی جواب داد: «بهتر است قبل از هر چیز فرانسه به عضویت گروه اتمی پیمان آتلانتیک درآید.»

گروه مزبور پس از شکست طرح «نیروی اتمی چندجانبه» تشکیل شده بود و به قول رییس‌جمهوری فرانسه شباهت به کیسه‌ای داشت که سر آن با طناب آمریکایی بسته شده باشد. سیاست مشترک اروپاییان در مورد انرژی هم با اشکال مواجه شده بود،‌ زیرا هلند به علت داشتن گاز طبیعی، آزادی عمل بیشتری داشت و جمهوری فدرال آلمان هم که همیشه می‌ترسید مبادا آمریکایی‌ها نیروی خود را از آن کشور فراخوانند با طرح «اورودیف» مخالفت می‌کرد.

در دهم دسامبر کیسینجر طرحی را به شورای وزیران پیمان آتلانتیک در لندن تسلیم کرد که به موجب آن یک واحد عملیاتی انرژی با شرکت کشورهای اروپایی و آمریکا و ژاپن تشکیل می‌شد و منظور آن ایجاد یک جبهه واحد کشورهای مصرف‌کننده نفت در برابر اوپک بود تا کشورهای عربی صادرکننده را به لغو تحریم نفت که هنوز ادامه داشت، وادار کند. عکس‌العمل اوپک در برابر این طرح، دو برابر کردن قیمت نفت‌خام بود.

در ۸ ژانویه ۱۹۷۴ نیکسون از هشت کشور مصرف‌کننده عمده نفت دعوت کرد که در یک گردهمایی در واشنگتن شرکت کنند و درباره طرح کیسینجر برای تشکیل جبهه واحد در مقابل اوپک و همچنین تاسیس یک «آژانس بین‌المللی انرژی» که وظیفه آن تولید مواد سوختنی دیگری به جای نفت و سهمیه‌بندی نفت در صورت بروز یک بحران دیگر بود، به مذاکره پردازند. دولت فرانسه با قسمت اول موافق، ولی با قسمت دوم شدیدا مخالف بود.

هنگامی، که گردهمایی مزبور در ۹ فوریه تشکیل شد، روابط فرانسه و آمریکا به حال بحرانی درآمده بود. میشل ژوبر ضمن سفر خود به خاورمیانه، در تلویزیون سوریه اظهار کرده بود: «مواضع آمریکا و فرانسه درست نقطه مقابل یکدیگر قرار دارد.» هدف وزیر خارجه فرانسه این بود که کشورش مقام سابق خود را در خاورمیانه بازیابد ولذا نمی‌توانست تحمل کند که کنفرانس ژنو برای رسیدگی به اختلافات اعراب و اسرائیل در ۲۱ دسامبر با شرکت کیسینجر و گرومیکو تشکیل شود و از او دعوت نکنند. در این کنفرانس یکبار دیگر کیسینجر همان حرف‌های سابق را درباره اروپا تکرار کرد، در حالی که فرانسوی‌ها به هیچ‌وجه حاضر نبودند از صحنه بین‌المللی کنار بروند و فقط نقش منطقه‌ای به آنان واگذار شود.

در ۵ فوریه ژوبر با همکارانش در بازار مشترک در بروکسل ملاقات و ادعا کرد که نه کشور را متقاعد کرده است که زیر بار اینکه گردهمایی واشنگتن به صورت یک سازمان دائمی درآید نروند، اما کیسینجر که مراقب مانورهای فرانسویان بود با همکاری هلموت اشمیت وزیر اقتصاد آلمان که طرفدار سرسخت همبستگی بین اروپا و آمریکا به شمار می‌رفت، با مانور ماهرانه‌ای زحمات ژوبر را خنثی و اشمیت را وادار کرد بگوید: «اگر قرار باشد بین اروپا و آمریکا یکی را انتخاب کنم، آمریکا را انتخاب خواهم کرد.» وزیر خارجه فرانسه جواب داد: «ما را متهم می‌کنند به اینکه هر کس سیاست خودش را دنبال می‌کند. مگر آمریکا غیر از این چه می‌کند؟ آمریکا هدفی جز دفاع از منافعش ندارد و حکومت نیکسون هیچ چیز جدیدی ندارد به ما پیشنهاد کند.»

گردهمایی واشنگتن سرانجام تصمیم گرفت آژانس بین‌‌المللی انرژی را که آمریکایی‌ها پیشنهاد کرده بودند، تاسیس کند، ولی فرانسه از شرکت در آن خودداری کرد. در ۴ مارس، کیسینجر به روزنامه‌نگاران اظهار داشت: «فرانسوی‌ها مهارت بسیاری در ضرر رساندن دارند، ولی در سازندگی چنین هنری ندارند.» میشل ژوبر جواب داد: «دفعه آینده که با وزیران خارجه انگلیس و آلمان ملاقات کنم، تبسم‌کنان به آنها خواهم گفت: سلام ای خائنین.»

در چنین محیط پر تشنجی خبر مرگ ژرژ‌پمپیدو در دوم آوریل منتشر گردید و به دنبال آن دیپلماسی فرانسه تا ۱۹ مه که والری ژیسکاردستن وزیر اقتصاد به ریاست‌جمهوری انتخاب شد، به حالت تعلیق درآمد. وی همان کسی بود که ژنرال دوگل را متهم به «اعمال قدرت فردی» کرده بود و در رفراندوم آوریل ۱۹۶۹ گروه «جمهوریخواهان مستقل» او علیه دوگل موضع گرفته و باعث شکست و برکناری ژنرال شده بودند. وی شخصی تکنوکرات بود که به اقتصاد بیشتر از تاریخ علاقه داشت و لذا نمی‌شد از او انتظار حالت شاعرانه دوگل یا خشونت روستایی پمپیدو را داشته و تصور کرد که دفاع از استقلال فرانسه در برابر دیگران مخصوصا آمریکایی‌ها در نظر او مانند اسلافش اهمیت داشته باشد.

به محض اینکه ژیسکاردستن زمام امور فرانسه را در دست گرفت، موافقت خود را با اعلامیه ۱۴ماده‌ای اتاوا که در ۱۹ ژوئن ۱۹۷۴ به تصویب شورای پیمان آتلانتیک رسیده و اختلاف و مشاجره قدیمی بین آمریکا و فرانسه را خاتمه یافته تلقی کرده بود، اعلام داشت. در این اعلامیه برای نخستین‌بار اشاره به نقش اساسی نیروهای هسته‌ای دو کشور اروپایی که کمک مهمی به تقویت نیروی بازدارنده آتلانتیک می‌نمایند شده و ضمن اشاره به ضرورت باقی ماندن نیروهای آمریکایی در اروپا از کشورهای عضو دعوت شده بود که روابط بسیار مهم و اساسی خود را هماهنگ کنند و از بروز اختلافات سیاسی و اقتصادی که همکاری آنان را دچار اشکال می‌سازد اجتناب ورزند. این سند که در سال‌های بعد به کرات مورد کیسینجر در مورد همبستگی بین متفقین پیمان آتلانتیک مخصوصا در زمینه استناد آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها قرار گرفت، در واقع تلفیقی از عقاید انرژی و عقاید ژوبر در خصوص استقلال عمل کشورهای اروپایی به شمار می‌رود.

دیگر زمان عوض شده بود و اشخاص هم تغییر کرده بودند. مقارن ایامی که والری ژیسکاردستن در کاخ الیزه مستقر می‌شد، در لندن هم تغییرات مهمی صورت گرفت و ادوارد هیث به دنبال شکست محافظه‌کاران در انتخابات عمومی ۲۸ فوریه ۱۹۷۴ جای خود را به هارولد ویلسون رهبر حزب کارگر داد. در بن نیز ویلی برانت در ششم مه مجبور به استعفا شد و هلموت اشمیت که قبلا مشاهده کردیم بیشتر طرفدار آمریکا بود تا اروپا، جانشین او گردید. ضمنا ریچارد نیکسون هم به آخرین مرحله راه پرمشقتی که قضیه واترگیت، برایش فراهم کرده بود نزدیک می‌شد.

واترگیت که معنی تحت‌اللفظی آن «دروازه آب» می‌باشد عبارت از یک مجموعه بزرگ ساختمانی متشکل از آپارتمان‌های مسکونی و اداری ویک هتل می‌باشد که در شهر واشنگتن، در نزدیکی محلی که سابقا سد میان رودخانه‌های راک کریک و پوتومک وجود داشت بنا شده است. در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۹۷۲، حزب دموکرات ستاد انتخاباتی خود را در این مجموعه قرار داده بود و سناتور مک‌گاورن مخالف درجه یک جنگ ویتنام که مدت کوتاهی معبود جوانان روشنفکر آمریکایی بود، از آنجا مبارزه انتخاباتی خود را علیه نیکسون اداره می‌کرد. باید در نظر داشت که در اوائل سال ۱۹۷۲ از محبوبیت نیکسون به طرز قابل ملاحظه‌ای کاسته شده بود؛ به این جهت به فکر دوستان نزدیکش رسید که برای مقابله با این وضع نامساعد، متوسل به روش‌های غیرقانونی بشوند. شخص نیکسون در ژوئیه ۱۹۷۰ به کار بردن چنین روش‌هایی را برای به دست آوردن اطلاعات دست اول درباره خطرات داخلی کشور مجاز دانسته بود و از آن تاریخ، گروهی به ریاست جان ارلیشمن یکی از اشخاص بسیار مورد اعتماد نیکسون که به او «کیسینجر امور داخلی» لقب داده بودند، در کاخ سفید تشکیل شده بود که کارش ضبط مکالمات تلفنی، بازکردن نامه‌های پستی، بازجویی مخفیانه منازل، جاسوسی الکترونیکی و استفاده از نامه‌های جعلی بود.

روزنامه «نیویورک تایمز» در ژوئن ۱۹۷۲ مبادرت به انتشار «اسناد پنتاگون درباره ویتنام» کرد و این امر باعث شد که نیکسون که اصولا شخص مظنونی است معتقد شود که دستگاه حکومتی پر از جاسوسان و عمال دشمن شده است، لذا دستور داد تحقیق شود چه چیز باعث شده است که یکی از کارمندان عالی‌رتبه دولت به نام الزبرگ اطلاعات مزبور را در اختیار روزنامه قرار دهد و همدستان او چه کسانی هستند. تحقیقات شروع شد و حتی پرونده پزشکی الزبرگ را از مطب پزشک روانکاوی که او را معالجه می‌کرد سرقت کردند. برای جواب به گزارش منتشره در روزنامه، نیکسون دستور داد مدارکی تهیه کنند که براساس آن کندی دستور قتل دیم را صادر کرده بود و دموکرات‌ها مسوول اصلی درگیری آمریکا در جنگ ویتنام می‌باشد.

در چنین محیط پر از سوءظن و دسیسه بود که در ۱۷ ژوئن ۱۹۷۲ یکی از نگهبانان مجموعه ساختمانی واترگیت متوجه یک قطعه نوار چسب روی قفل یکی از درهای ورودی شد و بزرگ‌ترین رسوایی تاریخ آمریکا را به وجود آورد که منجر به استعفای رییس‌جمهور شد و اثرات عمیقی در سیاست خارجی آن کشور به جای گذاشت. دامنه سوءظن و بی‌اعتمادی که این حادثه نسبت به دستگاه ریاست‌جمهوری و دولت جمهوریخواه به وجود آورد، به قدری وسیع بود که سرانجام منجر به انتخاب جیمی‌کارتر بیچاره به ریاست جمهوری آن کشور شد و باعث ریختن آبروی «عموسام» گردید که چند سالی تاب ایستادگی در برابر ابرقدرت حریف و جلوگیری از پیشرفت آن را از دست داد.