حاکمیت قاجارها، امیرکبیر و اصلاحات-۱
پیشرفت غرب و عقبگرد ایران
صادق زیباکلام- یکی از ویژگیهای ایران عصر قاجار، ظهور جریانات اصلاحطلب در آن بود. آشنایی با جوامع غربی از یکسو و فقدان پیشرفت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از جانب قاجارها زمینهساز پیدایش تلاشهای اصلاحطلبانه متعددی شد. افزایش آگاهی ایرانیان بالاخص شماری از دولتمردان فهیم، تحصیلکرده و دنیادیدهتر قاجار از ضعفها و عقبماندگی گسترده جامعه خود سبب شد تا برخی از آنان به فکر اصلاحات بیفتند. نخستین تلاشهای اصلاحطلبانه از درون حاکمیت قاجار با کوشش میرزا عیسی و میرزا ابوالقاسم قائممقام پا گرفت. پس از آنان نوبت به شاهزاده عباس میرزا نایبالسلطنه و فرمانده کل قوای ایران میرسد. میرزا تقی خان امیرکبیر، میرزا حسینخان سپهسالار، ملکم خان، امینالدوله و دیگران، اصلاحطلبان بعدی بودند. حتی در مقاطعی، خود ناصرالدین شاه، پادشاه مقتدر و نیرومند قاجار به دنبال اصلاحات بود. سرانجام به دنبال ایجاد تحولات گسترده در ساختار اقتصادی، وضعیت اجتماعی و مهمتر از همه مناسبات سیاسی حاکم بر جامعه ایران انقلاب مشروطه به وقوع پیوست. هیچ یک از این تلاشهای اصلاحطلبانه از جمله مشروطه به دلایل مختلف و پیچیده موفق نشدند تا تغییرات لازم را در ایران عصر قاجار به وجود آورند. سرانجام عدم موفقیت اصلاحات، فروپاشی قاجارها را به دنبال آورد. در این نوشتار، سرنوشت یکی از این تلاشهای اصلاحطلبانه؛ به زعامت مرحوم امیرکبیر، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و تلاش شده تا اسباب و علل عدم موفقیت آن مورد کنکاش قرار گیرد. از جمله نکاتی که در این نوشتار مورد یک بازنگری جدید واقع شده استراتژی و سیاستهای صدراعظم اصلاحطلب است؛ اینکه آیا استراتژی وی خالی از عیب و نقص نبود؟
آرنولد توینبی مورخ مشهور، در بحثش پیرامون«تمدن و تمدنها»معتقد است که اصلاحات از ملزومات تداوم تمدنها است. اما بعد از او مورخین دیگری همچون جفری بارکلافو جی. ام. رابرتز توانستند به گونهای منسجمتر نشان دهند که تحولات و شرایط اجتماعی جوامع هستند که ضرورت اصلاحات و رهبران اصلاحطلب را پیش میآورند. اگر رویکرد مورخین جامعهگرا را ملاک قرار دهیم، پرسش اساسی که مطرح میشود آن است که به طور کلی چه شد که در ایران عصر قاجار ضرورت اصلاحات پیش آمد؟ چه شد که میرزا تقی خان امیر کبیر ظهور کرده و درصدد اصلاحات برآمد؟ مگر کدامین مشکلات به وجود آمده بودند که انجام تغییر و تحولات را اجتنابناپذیر ساخته بودند؟ مگر چه پیش آمده بود که کسانی قبل از امیرکبیر همچون قائم مقام، شاهزاده عباس میرزا نایبالسلطنه و کسانی بعد از ایشان همچون حاج میرزا حسین خان سپهسالار، ملکم خان، امینالدوله و حتی در مقاطعی خود ناصرالدین شاه و سرانجام حرکت عظیم مشروطه در جهت تحقق اصلاحات و تغییر و تحول برآمدند؟
پاسخ کلی به پرسش، ضرورت یک بازنگری تاریخی-جامعهشناختی مفصلی از تحولاتی را که در ایران قرن نوزدهم اتفاق افتاد میطلبد که به طور طبیعی در این نوشتار نمیگنجد. اما در یک جمعبندی کلی میتوان گفت که در طی قرن نوزدهم در ایران تغییر و تحولاتی صورت گرفت که به تدریج ادامه حاکمیت قاجارها را هر روز بیش از پیش سختتر و در عمل غیر ممکنتر میساخت. چه امیر کبیر و اصلاحات یا اقداماتش و چه تلاشهای دیگر اصلاحطلبان در حقیقت پاسخی بود برای سازگاری میان وضع موجود از یک سو و ضرورت تغییر و تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در آن وضع از سویی دیگر. از جمله تحولات مهمی که در ایران عصر قاجار به وقوع پیوست، آشنایی ایرانیان با غرب بود. اصلاحطلبان مشهوری چون امیر کبیر، بدون تردید اندیشههای اصلاحطلبیشان را در نتیجه آشنایی با غرب گرفتند. اگرچه امروزه غرب در فرهنگ سیاسی حاکم بر جامعه ما مشحون از انواع و اقسام کژیها، پلیدیها، استعمار، امپریالیسم، مناسبات استکباری و فساد و تباهی شده است، اما این تلقی«ایدئولوژی زده» مولود و معلول ورود اندیشههای چپ مارکسیستی-استالینیستی بوده که توسط حزب توده از شهریور ۱۳۲۰ به این سو رایج شده است. تا قبل از ورود آرای مارکسیستی-استالینیستی در فرهنگ سیاسی ما، برداشتمان از غرب کاملا متفاوت بود. به خصوص در ایران قرن نوزدهم و زمانه امیر کبیر-که بیشتر مورد نظر ماست-غرب منبع الهام برای تغییر، الگوبرداری و دنبالهروی به شمار میآمد، اما تاکنون در ایران این جنبه از تاثیر غرب کمتر مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
برعکس، منابع ما مملو از تشریح و توصیف نقش منفی و عملکرد زیانبار غرب در عصر قاجار (و بالطبع بعد از آن تا زمانه حاضر) است. کتابهای ما سرشار از تشریح طرحها و توطئههای غربیان در ایران است از جمله اینکه؛ چگونه غربیان مانع پیشرفت و ترقی ما شدند؛ چگونه دولتمردان و رجال و حکام ما را مطیع خود ساختند؛ چگونه با به راه انداختن تشکیلات مخفی و فرماسونری سعی در به انحراف کشاندن و سرسپرده کردن رجال، اندیشمندان و روشنفکران ایران کردند؛ چگونه مشروطه به راه انداختند و چگونه آن را توسط ایادی خود به انحراف کشاندند؛ چگونه تلاش کردند تا دین را از سیاست جدا سازند و چگونه سعی کردند مفاهیم و آرای غربی را وارد جامعه ایران کرده و این اندیشهها را جایگزین مفاهیم و نگرش اسلامی کنند. در این تردیدی نیست که در برخی از این اتهامها واقعیتهای تاریخی نهفته است؛ اما بسیاری از آنها بیش از آنچه که واقعیات تاریخی باشند، متاثر از ذهنیگرایی، ترس از اجنبی، وحشت از دشمن و دشمنان موهوم و خیالی، تحلیلهای منبعث از گرایشهای سیاسی و ایدئولوژیک و بالاخره نگرشهای دایی جان ناپلئونی و توهمات و فرضیههای توطئه هستند. به هر حال و به هر صورتی که به ایران عصر قاجار بنگریم از این واقعیت گریزی نیست که جدای از دو بعد نفوذ سیاسی و اقتصادی غرب در ایران، بعد سومی هم بوده که میتوان آن را نفوذ اجتماعی غرب در ایران نامید.
ارتباط میان ایران و غرب از زمان صفویه به وجود آمده بود؛ اما نه غرب عصر صفویه (قرن شانزدهم)؛ غرب نیرومند، مهاجم و متکی به انقلاب صنعتی قرن نوزدهم بود و نه میزان ارتباط و مبادلات میان ما و غرب در حدی بود که بتواند تاثیرات چندانی از خود بر جای گذارد. این ارتباط کم و بیش تا قرن نوزدهم که به یکباره شکل و محتوای آن دچار دگرگونی بنیادی شد، ادامه داشت.
دور جدید ارتباط میان ایران و غرب که در زمان قاجارها پیش آمد، در شرایطی اتفاق افتاد که ظرف سه قرن فاصله-از قرن شانزدهم تا آغاز قرن نوزدهم-به همان میزان که غرب پیشرفت داشت، ایران عقبگرد کرده و در جا زده بود. ارتباط میان ایران صفوی و اروپای قرن شانزدهم، تماس میان دو قدرتی بود که کم و بیش در یک سطح قرار داشتند. اگرچه غربیان در دریا برتری داشتند و قطار رنسانس که از یک قرن قبلش به راه افتاده بود، به سرعت در حال زیر و رو کردن چهره اروپا بود، با وجود این هنوز شکاف میان ایران و غرب به دره عمیق قرن نوزدهم بدل نشده بود. اما دور جدید ارتباط که در قرن نوزدهم برقرار شد دیگر میان دو قدرت کم و بیش همسنگ و همطراز نبود؛ در یک سو غرب صنعتی، یا به قول هابز باوم غرب «بعد از انقلاب صنعتی» یعنی غرب مجهز، پیشرفته، نیرومند و مسلح قرار داشت و در سوی دیگر ایران درمانده، عقب افتاده، ناآگاه و ضعیف عصر قاجار.
به علاوه همانطور که مرحوم دکتر عبدالهادی حائری نشان میدهد، حجم مناسبات میان ایران و غرب نیز به شدت افزایش یافت. اگر در قرن شانزدهم شاردن فرانسوی، برادران شرلی انگلیسی، چند تن کشیش مسیحی پرتغالی و اسپانیایی، معدودی تاجر و چند مستشرق که تعدادشان در کل به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسیدند، از غرب به ایران آمدند، در نخستین دهه قرن نوزدهم چندین برابر مجموعه کسانی که ظرف دویستسال از ایران دیدن کرده بودند، وارد ایران شدند. تاثیرات دور جدید آشنایی با غرب در دو سطح اتفاق افتاد. سطح نخست عبارت بود از نشان دادن ضعفها و عقبماندگیهای عمیق جامعه ایران. این پدیده به دنبال نخستین دور جنگهای ایران و روس در دهه نخست قرن نوزدهم (۱۸۱۰-۱۸۰۰) اتفاق افتاد. اگرچه میان روسها و قدرتهای برتر اروپایی نظیر فرانسه و انگلستان هنوز فاصله زیادی بود، اما رویارویی حتی با یک قدرت دستدوم اروپایی نیز همچون پتکی سنگین بر سرشماری از ایرانیان فرود آمد و آنان را از خواب چندین و چند قرن بیدار ساخت. یکی از نخستین کسانی که در نتیجه جنگهای ایران و روس از خواب گران بیدار شده و با حیرت دریافته بود که چه دره عمیقی میان ایران و غرب به وجود آمده، فرمانده کل قوای ایران، شاهزاده عباس میرزا بود. خسته و درمانده از شکستها و ناکامیهایش در مصاف با امپراتوری نیمه اروپایی روسیه تزاری، به ژوبر فرانسوی دیگر اروپایی که از سوی ناپلئون به ایران آمده بود میگوید:
«... نمیدانم این قدرتی که شما اروپاییها را بر ما مسلط کرده و موجب ضعف ما و ترقی شما شده، چیست؟ شما در جنگ و فتح و به کار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شعب غوطهور بوده و به ندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما میتابد مگر تاثیرات مفیدش در سر ما کمتر از سر شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است، خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمیکنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم؟»
برخلاف امیرکبیر که امپراتوری عثمانی و روسیه را دیده بود، عباس میرزا به واسطه آشنایی یا درک از نزدیک ارتش بالنسبه مدرن و شبه اروپایی روسیه بود که پی به عقبماندگی هولناک ایران برد. جنگهای ایران و روس در نخستین دهه قرن نوزدهم چشمان عباس میرزا را به روی دنیای دیگری گشود. دنیایی که شباهت چندانی به آنچه عباس میرزا میشناخت نداشت. یک دهه جنگ(۱۲۲۸-۱۲۱۸/۱۸۱۳-۱۸۰۳) با امپراتوری نیمه اروپایی روسیه به یکباره مجموعه بیش از دوقرن پیشرفت و ترقی اروپایی پس از رنسانس و انقلاب صنعتی را به گونهای عریان و آشکار در مقابل چندین قرن درجا زدن و عقبگردی ایرانیان قرار داد. جنگ با روسیه و شکستهای پیدرپی ایرانیان، به گونهای دردناک، اما اجتنابناپذیر چشمان امثال عباس میرزا را بر روی بسیاری از واقعیتها گشود. این شکستها به همراه از دست دادن بخشهای وسیعی از شمال ایران کمتر به این خاطر بود که ایرانیان در طول جنگ رشادت، پایمردی و فداکاری کمتری نسبت به روسها از خود نشان داده بودند. نه رشادت، مقاومت و دلاوری ایرانیان کمتر از روسها بود و نه تعداد آنها. اما فداکاری و از خودگذشتگی ایرانیان بهتنهایی نمیتوانست پاسخ مناسبی برای توپخانه جدید و تسلیحات پیشرفته روسها باشد. بیباکی قشون ایرانیان نمیتوانست بر تفنگهای دورزن و دقیق سواره نظام روسیه فایق آید. تهور و غیرت طایفگی و عشایری قوای ایران نمیتوانست در مقابل انسجام، نظم و سلسله مراتب فرماندهی ارتش بالنسبه مدرن روسیه کافی به حساب آید. به علاوه عباس میرزا درمییافت که به کمک دانش جدیدی به نام پزشکی مدرن، بسیاری از نیروهای زخمی روسی پس از چند ماه دوباره به جبهه باز میگردند، اما بسیاری از نیروهای مجروح ایرانی عملا برای همیشه از رده خارج میشوند. فرماندهان ایرانی و در ورای همه آنان عباس میرزا درمییافتند که نوع جنگها دیگر عوض شده است.
مقولاتی همچون طرح، نقشه، استراتژی، لجستیک، توپخانه متحرک، یونیفورم و... سازمان نظامی مدرن و متحول خاص خود را میطلبد. سازمانی که به هیچ روی مناسبتی با تشکیلات نیروهای نامنظم و چریکی ایران که پیاده نظامش را شاهسونها تشکیل داده و سواره نظامش، سوادکوهیها یا ایل بیگیها بودند، نداشت. جنگهای جدید سلسله مراتب فرماندهی، دانش نظامی جدید و انضباط میطلبید، در حالی که تنها نظم و سلسله مراتب نظامی در قوای ایران نظم و سلسله مراتب «ریش سفیدی»، «کدخدامنشی» و «خان خانی» طایفگی بود. سربازان ارتش ایران قبل از آنکه تحت امر افسران و مقامات مافوق باشند، تحت امر سنتها و مناسبات طایفگی و عشیرگی بودند. دستهجمعی و به صورت قبیلگی، عشیرگی و طایفگی وارد پیکار شدند و به دلیل مخالفتها، رقابتها یا اختلافات قومیقبیلگی قهر کرده و دست از جنگ میکشیدند. شاهسونها به دلیل اختلافات سنتی خود با ذوالفقاریها نمیتوانستد وارد عملیات مشترکی با آنها شوند و چهار لنگهها بنابر خصومتهای دیرینهای که با دشمن زیاریها داشتند، حاضر به همکاری با آنان نبودند. مجموعه این مسائل سبب شد تا عباس میرزا به تدریج در طول دهسال جنگ دریابد که دوره ارتشهای نامنظم متکی به ساختار قومی و طایفگی دیگر به سرآمده است. قائم مقامها، عباس میرزا و بعدها امیر کبیر به بهای شکستهای پی در پی از روسها و از دست دادن هفده شهر و منطقه در قفقاز و ماورای آن بود که درمییافتند، عصر ارتشهایی از نوع ارتش ایران که ستون فقرات قوایش از دستههای متفرق شاهسونها، کلهرها، ترکمنها، ترکها، کردها، بختیاریها، لرها، افشارها، ذوالفقاریها و... تشکیل شده و هر قبیله چند هزار نفر بهعنوان سهمیه روی هم گذارده و سران هر طایفه، فرماندهی نفرات خود را عهدهدار هستند، دیگر سپری شده است.
ارسال نظر