گروه تاریخ اقتصاد- سیاحی که شبی خواب به چشمش نیامد، از خانه بیرون آمد تا سیاحت دنیا را کند. هجده سال سفر کرد و از آمریکای شمالی تا ژاپن و هند را گشت و گذار کرد. اولین ایرانی بود که به تابعیت آمریکا در آمد و دوبار با پرزیدنت آمریکا «گرانت» دیدار کرده بود. به علت انتقادات رک و بی‌پرده‌اش از ناصرالدین شاه بیست ماه زندانی شد و بعدها و به هنگام انقلاب مشروطه به صف مشروطه‌خواهان پیوست. خاطرات او و سفرنامه‌اش از خواندنی‌ترین خاطرات و سفرنامه‌های عهد ناصری است. او می‌نویسد:

بعد از مرخصی آقای مستوفی الممالک، مرا به حضور بردند. دیدم شاه بر صندلی نشسته و اشیای مرا روی میزی چیده‌اند و عمله خلوت دست به سینه با کمال ادب، در دو طرف در ایستاده‌اند. بنده را نزدیک‌تر خواند، در حضور ایستادم. گفت: شنیدم بسیار جای دنیا را دیده‌ای؟ عرض کردم: بلی! به قدری که ممکن بود. گفت: شنیدم زبان‌های مختلف می‌دانی؟ عرض کردم: به قدر رفع حاجت که در مذاکرات و معاشرت معطل نمانم. در این حال شخصی فرنگی وارد شد، شاه رو به او کرده و امر کرد با من فرانسوی حرف زند، او به فرانسه احوال پرسید، جواب گفتم؛ تحسین و تصدیق کرد. بعد به امر شاه انگلیسی حرف زد، من موافق جواب دادم. پرسید: آلمانی و ایتالیایی هم می‌دانی؟ گفتم: به قدر رفع حاجت. در این حال معتمدالملک وارد شد امر کرد با من به زبان روسی حرف زند و من جواب دادم. شاه خیلی خوشوقت شد در این حال میرزا حسین‌خان سپهسالار وارد شد. شاه فرمود: ببین سپه‌سالار! این حاجی به همه زبان سخن می‌گوید. گفت: بلی! زیاد سیاحت کرده و بسیار بزرگان دیده. گفتم: سلاطین هم. شاه بسیار خندید از سپهسالار پرسید: حاجی را می‌شناختی؟ گفت: بلی! در اسلامبول با حاجی میرزا صفای مرحوم، خیلی صدیق بودند.

شاه گفت: زبان عثمانی می‌داند؟

گفت: بلی! می‌گوید و می‌خواند و می‌نویسد.

پس شاه مشغول شد به دیدن سکه‌ها و با کمال دقت تماشا می‌کرد و از هر یک می‌پرسید: اسم آن چیست و مال کدام دولت است و چه قیمت دارد و با پول ایران چقدر می‌شود؟ یکان یکان بیان کردم. بعد پرسید: چند سال است از ایران رفته بودی؟ گفتم: هجده سال. گفت: حال آن وقت ایران با الان تفاوت پیدا کرده است؟ با تمام توصیه‌هایی که به من شده بود نتوانستم تقیه نموده و حق را پوشیده بدارم؛ بنابراین با خود گفتم بگذار تا در مقابل تمام تملق‌گویی‌های دیگران یک نفر هم برای یک بار حقیقتی را به گوش شاه برساند، شاید بی اثر نباشد. گفتم: بلی بسیار، یکی از تغییرات مهم در این چند سال که خوب به چشم می‌خورد تنزل ارزش پول است. پول در مملکت مثل خون است در بدن که زندگی مملکت با حرارت و دوران آن است. به این ترتیب که می‌بینم در اندک زمان این مشت نقد ایران شکسته و سوخته و فنا می‌شود و این کار عاقبت خوشی ندارد. روی به سپهسالار کرده فرمود: خب! جوان است و قابل نگاهداری است، نگاهش می‌دارم. عرض کردم: قابل هیچ‌گونه نوکری نیستم. گفت: بهتر از گدایی است، عرض کردم: ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم. با پادشه بگوی که روزی مقرر است.