اتاق بازرگانی و آب شدن یخ‌ها در دوره سازندگی

علیرضا بهداد

بخش نخست گفت‌وگو با دکتر محمدمهدی بهکیش روز گذشته منتشر شد. امروز قسمت دوم این گفت‌وگو را می‌خوانید که در آن بهکیش بخشی از تاریخ اتاق بازرگانی ایران را شرح می‌دهد. وقتی انقلاب شد، شما کجا بودید؟

من از اوایل بهمن ۵۶ به ایران برگشتم و هنوز انقلاب گسترش و دامنه‌ای نیافته بود. دوستانی که با من بورسیه شده بودند چون تا آخر تابستان ۵۷ وقت داشتند ماندند و تعدادی از آنها دیگر برنگشتند. بعد از انقلاب دانشگاه ابوریحان با چند موسسه آموزش عالی ادغام شد و دانشگاه علامه طباطبایی به وجود آمد. دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه در همان ساختمان واقع در خیابان عباس‌آباد که مدرسه عالی بازرگانی بود مستقر شد یا دانشکده زبان در همان مدرسه عالی ترجمه مستقر گردید. در نتیجه دانشگاه علامه دانشگاهی پراکنده شد که هنوز هم این از‌هم‌گسیختگی ادامه دارد. با اینکه در دهکده المپیک زمینی را به این دانشگاه اختصاص دادند ولی سه چهار دانشکده را نتوانستند به آنجا منتقل کنند. بعد از انتقالم به دانشگاه علامه همکارانم در دانشگاه ابوریحان - چون خیلی‌هایشان متخصص علوم تربیتی بودند - به دانشکده علوم تربیتی منتقل شدند و تنها تحصیل کرده اقتصاد من بودم که به دانشکده اقتصاد منتقل شدم و بخش کشاورزی دانشگاه ابوریحان جزو دانشگاه تهران شد.

درباره تحصن‌ها

یکی از موارد جالبی که در خاطرم هست و به نظرم باید اندکی روی آن تامل کرد این است که در زمان انقلاب دو سه تحصن خیلی مهم صورت گرفت که بسیار تاثیرگذار بود. یکی تحصن استادان در وزارت علوم در خیابان ویلا بود که حدود ۶۰ تا۷۰ نفر از استادان تحصن کردند و آقای نجات‌اللهی در همان شب در روی پشت بام شهید و خیابان به نام او نامگذاری شد. در آن شب من هم جزو کسانی بودم که در تحصن شرکت کرده بودم که نیمه شب ما را بردند و ظهر روز بعد آزادمان کردند و در این درگیری چند تا از استخوان‌های دستم هم شکست. سازماندهی این تحصن به نظرم بیشتر بر عهده دکتر ناصر پاکدامن بود که ایشان در دانشگاه تهران از استادان من در دوره لیسانس بود. در نتیجه ایشان را به خوبی می‌شناختم. استاد اقتصاد خوبی بودو گرایش چپ داشت.

چپ مسلمان یا چپ واقعی؟

نه، به نظرم خیلی مذهبی نبود.

تحصن شما تم مذهبی داشت؟

به نظرم بیشتر از استادان غیرمذهبی سازماندهی شده بود. بیشتر به دنبال سرنگونی شاه بودند. زیرا او غرب را در منطقه نمایندگی می‌کرد که البته بعدها معلوم شد که آمریکا هم در آن سال‌های آخر خواستار بقای شاه نبوده است. نکته‌‌ای که می‌خواهم بگویم در مورد کتاب ولایت فقیه حضرت امام است که این کتاب را به محل تحصن بردم. این کتاب در سال ۱۳۴۲ یعنی ۱۵ سال قبل از انقلاب نوشته شده است. جالب آنکه هرکس آن کتاب را در دست من می‌دید نسبت به آن اظهار بی‌اطلاعی می‌کرد. شاید بسیاری از اساتیدی که در آن روز در تحصن وزارت علوم شرکت کرده بودند مفاهیم انقلاب اسلامی را به درستی نمی‌دانستند. به نظرم انقلاب ایران برای بسیاری از تحصیل‌کرده‌های سکولار ناشناخته بود و بسیاری از آنان کار مورد انتظار از یک کارشناس را به درستی انجام نداده بودند، زیرا که تمام حواس خود را بر سرنگونی شاه متمرکز می‌دانستند. جامعه دانشگاهی در زمان شاه خیلی چیزها را دوست نداشت و به خاطر مخالفت با او به حرکت درآمده بود. خفقان دوران شاه را کسی دوست نداشت به‌خصوص کسانی که غرب را دیده بودند و آزادی بیان و روزنامه‌های آزاد را تجربه کرده بودند. به نظرم شاه هم خیلی بد برخورد کرده بود مثلا حزب رستاخیز همه را عصبی و منزجر کرده بود.

نقدی بر جامعه روشنفکری

متاسفانه یک گروه روشنفکر دانشگاهی هم در آن زمان دور هم جمع شده بودند و بله‌قربان‌گو بودند که این حرکت اعتماد به جامعه روشنفکری را سست کرده بود.

منظورتان امثال دکتر نراقی است؟

باز به نظرم دکتر نراقی خوب بود. دیگرانی بودند که یک گروه روشنفکر را دور هم جمع کرده بودند و سخنگوی علمی آن رژیم بودند. واقعا من وقتی به آن دوره نگاه می‌کنم روشنفکرانی را که کار خود را درست انجام داده باشند کم دیدم. جامعه روشنفکری مخالفت می‌کرد ولی حرکت آنها کمتر متکی بر آگاهی کارشناسانه بود. به نظرم کار روشنفکران ما در این نوع حرکت‌ها کمبودهای بسیار دارد.

تحلیلی از انقلاب فرهنگی

به عنوان نمونه‌ای دیگر گروه دانشگاهیانی که انقلاب فرهنگی کردند، بدون مطالعه این حرکت را راه انداختند و دو سال دانشگاه‌ها را به تعطیلی کشاندند. یکی از آنان می‌گفت که ما منتظر بودیم که رئوس دروس دانشگاهی، حتی در رشته پزشکی، از قم ابلاغ شود. به نظرم روشنفکری که به این ترتیب فکر می‌کرده نه علم را می‌شناخته و نه رسالت دین را.

دو سال وقت دانشگاه را گرفتند؛ ما را در اتاقک‌هایی در دانشکده‌ها نشاندند که کار ترجمه کنیم برای اینکه رئوس درس‌ها را از قم بیاورند. یکی از آنان می‌گفت دانشگاه‌ها را بستیم و هرچه منتظر ماندیم دیدیم چیزی از آنجا نمی‌آید. آخرش پیش امام رفتیم و اوضاع را گفتیم و دانشگاه بدون هیچ تغییری باز شد.

به نظرم این جریان‌ها زیر پای روشنفکران جامعه- اعم از سکولار و دین‌مدار- را تا مدتی خالی کرد و نقش روشنفکران را به نوعی ضعیف کرد و به جایشان بیشتر مذهبیون را نشاند.

آغاز فعالیت در اتاق بازرگانی

به هر حال در فاصله‌ای که دانشگاه‌ها نیمه‌تعطیل بود پای من به اتاق بازرگانی باز شد و رابط آن آقای دکتر شمس اردکانی بود.

آن موقع ایشان سفیر کویت بودند.

بله، تازه به ایران آمده بودند. ایشان من را به آقای خاموشی معرفی کرد و مشاور ایشان شدم. هدف اصلی من هم دوگانه بود. از یک طرف علاقه‌مند بودم با محیط کسب‌وکار آشنا شوم تا اقتصاد ایران را بهتر بفهمم و از طرف دیگر می‌خواستم ببینم که تجار، ما را به عنوان یک کارشناس اقتصادی قبول می‌کنند. من از سال ۱۳۶۰ در اتاق بازرگانی ایران بودم و به عنوان مشاور شروع به کار کردم. البته بعدها سمت‌های مختلف در اتاق داشتم.

آقای خاموشی از جریان خانواده شما مطلع بود؟

بله، تمام مسوولانی که با آنها کار کرده‌‌ام از وضعیت سیاسی خانواده من مطلع بودند.

جالب است که یکی از افتخارات آقای محلوجی این است که شما جزو مجموعه ایشان بوده‌اید.

آقای مهندس محلوجی همیشه به من لطف فراوان داشت و خود نقل می‌کرد که در دولت، هر وقت صحبت از چرایی اجرای پروژه‌ای می‌شد گفته است که مشاور اقتصادی من بهکیش است اگر بهتر از او دارید معرفی کنید. من با ایشان با صمیمیت کار می‌کردم چون واقعا به ایشان احترام داشته و دارم و به کار کردن با ایشان افتخار می‌کنم. به نظرم آقای محلوجی یکی از بهترین مدیران اجرایی در این مملکت است. خیلی‌ها هم از او دل خوشی ندارند چون حرفش رک است و زبانش تیز و قدری بداخلاق. ولی کار خوب می‌خواهد و چشم‌هایش خوب می‌بیند و خودش هم همان کار را می‌کند. من از اول انقلاب تا به حال با روسای متعددی کار کرده‌ام. ایشان تنها کسی بود که شب عید نوروز برای همسر من- و قطعا برای سایر مدیران- یک گلدان گل به همراه یک هدیه می‌فرستاد و می‌گفت می‌خواهم از همسر تو که نبودن‌ها و دیررفتن‌هایت را به خاطر کار کردن با ما تحمل می‌کند تشکر کنم؛ که تنهایی را پذیرفته است.

در فضای سال ۶۸ ایشان این کار را وظیفه می‌دانست؟

بله. ایشان هدیه همسرم را به در خانه من می‌فرستاد و حتی به من هم نمی‌داد. من از ایشان خیلی چیزها یاد گرفتم. خب برگردیم به سال‌های اولیه دهه ۱۳۶۰ که با آقای خاموشی کم‌کم صمیمی شدم. من سال ۶۰ به عنوان مشاور اقتصادی ایشان کار کردم و بعدها تقریبا در تمام سمت‌ها از قبیل دبیرکل اتاق ایران، رییس مرکز تحقیقات، رییس آموزش، رییس امور بین‌الملل اتاق ایران کار کردم و رییس اتاق ایران و ایتالیا بوده و هنوز هستم. کمیته ایرانی اتاق بازرگانی بین‌الملل (ICC) را هم خودم تاسیس کرده‌ام. بسیاری از کسانی را که تحصیلکرده هستند و بیش از ۱۰ سال است که در اتاق کار می‌کنند من به اتاق دعوت کرده‌ام. همه تلاشم این بود که بدنه کارشناسی اتاق تقویت شود در نتیجه خیلی از شاگردان خودم را که اقتصاد خوانده بودند سر کار آوردم که هر کدام الان یکی از مدیران اتاق هستند.

نگاه منفی مهندس موسوی به اتاق

در سال ۱۳۶۴، ICC‌ را تاسیس کردیم. آقای مهندس موسوی آن زمان نخست‌وزیر بود و با اتاق بازرگانی میانه خوبی نداشت.

چرا؟

ایشان اتاق را ماوای سرمایه‌داری و مرکز تجمع تجار می‌دانست و نمی‌پسندید و شاید در آن زمان ترکیب اتاق را مناسب نمی‌دید. یادمان نرود که در سال‌های اول انقلاب جو ضد سرمایه‌داری در کشور بسیار قوی بود و شاید مهندس موسوی و همکاران او هم در همان فضا خود را تعریف کرده بودند. یکی از خاطره‌هایم از آن موقع این است که آقای مهندس بهزاد نبوی وزیر صنایع سنگین وقت بود، که بعد هم ادغام شد. یکی از نقش‌های من در اتاق این بود که رابطه اتاق را با محیط‌های آکادمیک تسهیل کنم و این نقش را خودم برای خودم تعریف کرده بودم. آقای مهندس خاموشی هم از این برخورد استقبال می‌کرد. یکی دیگر از برنامه‌هایم این بود که با دولت رابطه بهتری برقرار کنیم. همیشه اعتقادم بر این بود که ما از طریق تعامل با دولت بهتر می‌توانیم مشکلات مملکت را حل کنیم؛ بنابراین نیروهایم را جهت برقراری تعامل با این دو هماهنگ می‌کردم. در این راه از آقای خاموشی خواستم که با دولت بیشتر رفت و آمد داشته باشیم تا روابطمان بهتر شود. در این تعاملات از آقای مهندس بهزاد نبوی دعوت کردم که در اتاق بازرگانی صحبت کند و ایشان قبول کرد. من برای استقبال از ایشان به جلوی در ساختمان اتاق ایران که در خیابان طالقانی واقع است، رفتم. وقتی ایشان آمد و وارد ساختمان اتاق شد گفت عجب ساختمان خوبی است «بگیریمش». این اولین عکس‌العمل آقای بهزاد نبوی بود. ایشان قطعا امروز چنین فکر نمی‌کند. آقای موسوی و نبوی در یک طیف بودند. برگردیم به موضوع اتاق بازرگانی بین‌المللی (ICC) که مقر آن در پاریس است و ایران از سال ۱۳۴۲ عضو ICC بوده است. اوایل انقلاب که آقایان خاموشی، میرمحمد صادقی، عسگراولادی و گروه‌های بازار، اتاق را بنابر حکمی که از مرحوم آقای دکتر بهشتی به نیابت از امام گرفته بودند تحویل گرفتند، ICC‌ را تعطیل کرده بودند. من که وارد اتاق شدم و با ICC‌ آشنا شدم فهمیدم کارهای مهمی را به عهده دارد مثلا مقررات گشایش اعتبار اسنادی، ضمانت‌نامه‌ها و اینکوترمز را وضع می‌‌کند و سیاست‌های بازرگانی را در سطح جهان به سازمان‌های بین‌المللی و دولت‌ها پیشنهاد می‌کند و دیگری مساله داوری است. کشور ما در آن زمان اختلافات زیادی با شرکت‌های آمریکایی و اروپایی داشت و داوری برخی از‌ این پرونده‌ها در دیوان داوری ICC مطرح بود و چون کمیته ایرانی ICC در ایران تعطیل شده بود؛ بنابراین ایران در دیوان داوری ICC در پاریس نماینده‌ای نداشت. دکتر افتخار جهرمی در امور حقوقی معاون نخست‌وزیر بود و تمام این دعواها زیر نظر ایشان قرار داشت. دکتر افتخار به آقای موسوی نخست وزیر پیشنهاد داده بود که ICC را دوباره در ایران فعال کنیم تا بتوانیم نماینده‌ای در دیوان داوری آن داشته باشیم.

از آنجا که این کار باید از طریق اتاق ایران صورت پذیرد، چندین ماه طول کشید تا بالاخره توافق شد که این کار صورت پذیرد و من به عنوان نماینده برای مذاکرات به پاریس اعزام شوم. در نتیجه من برای این منظور به عنوان نماینده چندین سفر به پاریس رفتم و بالاخره ایران به جمع کشورهای عضو ICC‌ برگردانده شد و از همان موقع من دبیرکل ICC در ایران شدم. اتفاق دیگری که افتاد این بود که در یک دوره کم‌کم به فکر نوسازی و مدرن‌سازی اتاق افتادیم. اتاق ایران ایتالیا را در سال ۱۳۷۱ تاسیس کردم فقط به این دلیل که یک اتاق الگو بسازم و الان که آقای دکتر نهاوندیان ریاست اتاق ایران را به عهده دارد، می‌گوید اتاق ایران ایتالیا یک الگو است. با توجه به این دو تجربه در فکر آن بودم که خود اتاق را هم مدرن کنیم و برای این کار فکر کردم که باید وارد هیات نمایندگان اتاق شوم و یک گروه را هم با خودم به آن هیات ببرم. بنابراین در سال ۷۷ یک گروه ۱۲ نفره درست کردم. در آن زمان ۴۰ نفر به عنوان اعضای هیات نمایندگان اتاق تهران انتخاب می‌شدند و من برای اینکه سوءتفاهمی برای آقای مهندس خاموشی ایجاد نشود فقط یک گروه ۱۲ نفره درست کردم و همه آنها از تیپ‌های مدرن بودند که جای خود و حرفه‌شان در اتاق خالی بود.

استعفا از اتاق ایران

با این افراد صحبت کردم و خواستم برای ورود به هیات نمایندگان اتاق کاندید شوند. مثلا یکی از چهره‌هایی که هنوز در اتاق وارد نشده بودند آقای دکتر امامی رییس بیمارستان دی بود که من با ایشان صحبت کردم و قبول کردند. به آقای خاموشی گفتم من با همراهی ۱۲ نفر می‌خواهیم برای کمک به شما بیاییم و ایشان هم استقبال کرد. روز انتخابات که رای می‌گرفتند من را به دلیلی که نفهمیدم چه بود، حذف کردند. به آقای خاموشی موضوع را گفتم ولی ایشان گفتند که من کاری نمی‌توانم بکنم چون هیات نظارت است که تصمیم می‌گیرد.

دولت در این قضیه دست داشت؟

خیر. خود جامعه کسب و کار و ناظران بر صندوق این کار را کردند. من فکر کرده بودم که اگر آن ۱۲نفر وارد هیات نمایندگان شوند اتاق مدرن‌تر می‌شود و از حالتی که بیشتر بازاری‌ها بودند تغییر پیدا می‌‌کند و اگر این اتفاق می‌افتاد به نظر من گروه آقای خاموشی با عملکرد بهتری ادامه کار می‌داد. به هر حال من عصبانی شدم و از اتاق استعفا دادم و از آقای خاموشی هم خداحافظی کردم. فکر می‌کنم خروج من از اتاق از سال ۷۷ بود که تا سال ۸۵ ادامه یافت. در این مدت آقای خاموشی با لطفی که همیشه به من داشت برخی را به دنبال من فرستاد و با من صحبت کرد که من را برگرداند که بالاخره در سال ۱۳۸۵ دوباره برگشتم؛ هنوز آقای خاموشی رییس اتاق ایران و رییس کمیته ایرانی ICC بود و آقای دکتر نهاوندیان یک سال بعد به اتاق آمد. در این ۷ سال اصلا خبری از اتاق نداشتم. البته همچنان رییس اتاق ایران ایتالیا بودم چون آن اتاق نهاد مستقلی بود و دفتر آن در محل جداگانه‌ای مستقر بود که ضمنا اتاق ایران و ایتالیا مالکش است.

دعوت از مهندس خلیلی برای عضویت در اتاق

یکی دیگر از اتفاقات قابل ذکر این بود که موقعی که من در سال ۱۳۶۰ وارد اتاق شدم دیدم تقریبا تمام بازاریان هستند که در اتاق مستقرند و فکر کردم بخش‌های مختلف اقتصاد باید در اتاق نماینده داشته باشند وگرنه اتاق نمی‌تواند نمایندگی جامعه اقتصادی را داشته باشد و جای مهم‌ترین بخش خالی، صنعت بود. بنابراین سراغ آقای مهندس خلیلی رفتم.

آن زمان اتاق بخش صنایع و معادن نداشت؟

چرا داشت ولی صنعتگران مهم بخش خصوصی در اتاق فعال نبودند. آقای مهندس محسن خلیلی تازه انجمن مدیران صنایع را تاسیس کرده بود. من به ایشان گفتم اگر بخواهید در جامعه تاثیرگذار باشید باید وارد اتاق شوید. ایشان گفتند در اتاق به ما اهمیت نمی‌دهند. در نتیجه حدود ۶ ماه با ایشان گفت‌وگو کردم تا ایشان را راضی کردم. بعد که آقای خلیلی آمد یک گروه را با خودش به اتاق آورد و خودش نیز عامل ایجاد ارتباط شد. آمدن ایشان باعث شد که صنعت در اتاق مطرح شود و این اتفاق خوبی بود.

انتصاب به عنوان دبیر کل اتاق ایران

آقای خاموشی یک مدت از من خواست دبیر کل اتاق ایران باشم. گفتم موجب اختلاف می‌شود. گفت چرا؟ گفتم من به شما ارادت دارم و کارمند شما هستم، اما با هم متفاوت فکر می‌کنیم و شما این را می‌دانید. اگر بخواهم دبیر کل اتاق باشم شما نمی‌توانید مرا تحمل کنید. من معتقدم تمام کارهای اجرایی اتاق باید در دست دبیرکل باشد. رییس اتاق تاج سر اتاق است. مثل زمان قبل از انقلاب، مثلا آقای سناتور ضیایی روزی یکی دو ساعت به اینجا می‌آمد و به دنبال کار خودش بود. شما اگر می‌خواهید همیشه در اتاق حضور داشته باشید و مثل دبیر کل عمل کنید من معاون دبیرکل نمی‌شوم. اگر می‌خواهید رییس باشید دبیرکل می‌شوم. اگر تمام اختیارات مالی و مدیریت و غیره را به من می‌دهید که بر اساس مصوبات هیات رییسه و نظر شما انجام دهم، این کار را قبول می‌کنم. ایشان قبول کرد و وکالت نوشت و تمام تصمیم‌گیری‌های اجرایی و امضاها را به من واگذار کرد و من دبیرکل اتاق ایران شدم.

این اتفاق مربوط به چه زمانی است؟

مهرماه سال ۱۳۷۰. دو سه ماه از دبیر کلی من نگذشته بود که در یک مورد تصمیم‌گیری کردم و ایشان خوشش نیامد و اختلاف شد. گفتم آقای خاموشی من که به شما گفته بودم نمی‌توانید مرا تحمل کنید.

این تصمیم‌گیری چه بود؟

اضافه‌کار کارگرهای اتاق را به ۶۰ ساعت محدود کرده بودند و من سقف اضافه‌کاری یکسری از آنها را که شب‌ها کار می‌کردند بالا بردم. چون استدلالم این بود که کسی که کار نمی‌کند و در محل کارش می‌خوابد نباید اضافه‌کاری بگیرد، ولی کسی که درست کار می‌کند این حق را دارد. در نتیجه دبیر کلی من حدود یک سال و اندی بیشتر طول نکشید و در نهایت من به آقای خاموشی گفتم برای اینکه روابط‌مان پابرجا بماند دوباره می‌خواهم به ICC برگردم چون کسی در این کار دخالت نمی‌کند. می‌خواهم بگویم تمرکزگرایی که در مدیریت ایران است از جاهای دیگر حادتر است. مثلا آقای مهندس خلیلی‌ در صنعت خیلی تلاش کردند که در میان بازاریان اتاق جایگاهی برای خودشان به دست آورند که فکر می‌کنم موفق شدند و امروز ایشان بسیار مورد احترام هستند. البته آقای دکتر نهاوندیان که به اتاق آمد یک مقدار شرایط بهتر شد. آقای خاموشی خودش هم صنعتی بود و تاجر نبود. ولی بافت اصلی اقتصاد ایران تجارت است. ما در سال چندین میلیارد دلار نفت می‌فروشیم و در قبال آن باید کالا وارد کنیم پس اقتصاد ما بیشتر وارداتی است و صادرات غیرنفتی هر چه زیادتر شود واردات بیشتر از آن افزایش می‌یابد. من خیلی در اتاق کار کردم تا بالاخره من را پذیرفتند. در آن زمان اشخاص شاخص در اتاق به غیر از آقای مهندس خاموشی آقایان عسگراولادی و میرمحمد صادقی بودند. در میان بازاری‌ها آقای میرمحمد صادقی انسان متواضعی است و با روابط بسیار گسترده. ولی صنعتی‌‌ها که آمدند جای برخی از بازاری‌ها را گرفتند مثلا آقای عسگراولادی دیگر در هیات رییسه اتاق ایران نیستند و آقای میرمحمد صادقی حتی برای مدتی از هیات رییسه بیرون رفته بودند و یک عده جوان‌ترها وارد شده‌اند. به نظرم اتاق ضمن استقبال از جوان‌گرایی باید برای کسانی که در تلاطم‌های سیاسی اتاق را نگه داشتند جایگاهی درست کند چون حق هم دارند و حدود نیم قرن در خدمت مردم بوده‌اند. اتاق الان خیلی تغییر چهره پیدا کرده و به نسبت آن روزها جایگاه رفیعی دارد.

فاصله سال‌های ۶۰ تا ۶۸ خیلی مهم است؛ با توجه به اینکه در کشور دلار نداشتیم و در حال جنگ بودیم شما چه فکری داشتید؟ با توجه به اینکه پایه‌های انقلاب هم محکم شده بود. آن زمان چه فضایی حاکم بود؟

من همیشه دو سه نقش داشتم. من عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی بودم و فقط هم آنجا درس دادم. هر جا که کار کردم استقلال کارشناسی‌ام را حفظ کردم و به همین دلیل هم من بیشتر به عنوان یک چهره کارشناسی شناخته شده‌ام تا مدیر یا رییس اتاق بازرگانی و حتی خیلی‌ها نمی‌دانند که رییس اتاق ایران و ایتالیا هستم. در سال‌های ۶۰ تا ۶۸ رابطه دولت با اتاق خیلی بد بود در نتیجه عملا مراوده‌ای بین اتاق و دولت وجود نداشت.

حتی کارشناس‌های دولت وارد اتاق نمی‌شدند یعنی اجازه نداشتند و یک خصومتی هم وجود داشت چون افکار چپ بیشتر بر جامعه روشنفکری سایه انداخته بود، بنابراین نمی‌توانستند اجتماع یکسری پولدار به قول خودشان تاجر بی‌درد را در زمان جنگ تحمل کنند. به نظر من اتاق در آن دوره سه وظیفه را برای خود تعریف کرده بود. اول- تثبیت جایگاه اتاق به عنوان کانون بخش خصوصی. دوم- جلوگیری از تصویب قوانینی که مخل فعالیت‌های اقتصادی بود و جایگزین کردن آنها با قوانین مناسب. سوم- تلاش برای حضور در صحنه‌های مختلف آن روز از جمله جنگ. البته اتاق همیشه بر صادرات به عنوان مهم‌ترین منبع درآمد برای کشور تاکید داشته است، ولی همه تجار این‌چنین فکر نمی‌کردند.

یکی از دلایلی که ICC را راه‌اندازی کردیم این بود که کارشناسان دولتی راحت‌تر در ICC‌ شرکت می‌کردند، زیرا می‌دانستند که آنجا جایگاه تجار نیست، بلکه بیشتر محل تجمع متخصصین است و پرستیژ بین‌المللی هم دارد. در آذر سال ۱۳۶۴ که ICC تاسیس شد پای کارشناسان به ساختمان اتاق که کمیته ایرانی ICC هم در آن ساختمان مستقر بود، باز شد. رفت‌و‌آمد کارشناسان به اتاق از سال ۶۵ که کمیسیون‌های ما شروع به کار کردند شروع شد. کمیسیون بانکی اولین کمیسیون بود. از سال ۶۸ کم‌کم ارتباط دولتی‌ها با اتاق شروع و یخ‌ها آب شد ولی تا زمانی که جنگ بود و آقای موسوی روی کار بود هیچ گاه ایشان وارد اتاق نشد.

از وزرای‌شان هم هیچ کس به اتاق نیامد؟

من آقای بهزاد نبوی را یک بار با خودم بردم که داستان آن را یادآور شدم.

آقای آیت‌اللهی هم نمی‌آمدند؟

خاطرم نیست. ولیکن زمانی که در اسفند سال ۱۳۶۸ وارد وزارت معادن و فلزات شدم رابطه نسبتا باز شده بود. زمان آقای هاشمی یکباره این یخ‌ها آب شد. ارتباط‌های آقای خاموشی و هیات رییسه با دولت در سال ۱۳۶۸ و بعد با تعویض آقای موسوی دچار تغییرات زیادی شد.

ادامه دارد...