علل تاریخی ضعف نوآوری در ایران
سعید بهاری خیرجو- الینگور در کتاب مشهور خود «ایده و تاریخ» میگوید: «تفسیر، عنصر اساسی و قوام بخش تاریخ است»حال مدیران نیز برای اینکه بتوانند یک تیم نوآور قدرتمند تشکیل بدهند، بهتر است اول علل ریشهای ضعف تیم خلاق خود را تشخیص دهند تا بهتر بتوانند در مسیر بهبود آن مانور بیشتری بدهند.در این مقاله به ذکر سه مورد اساسی ضعف نوآوری در تاریخ میپردازم: ۱- حوادث تاریخی:
با توجه به اینکه ایران در قسمتی از جغرافیای زمین قرار گرفته که شرق را به غرب و غرب را به شرق وصل میکند. بنابراین در بسیاری از مواقع در مرکز حوادث تاریخی قرار داشته است. این موضوع باعث شده است سازماندهی و ثبات همیشگی وجود نداشته باشد، در بیشتر موارد، تغییرات جدید نیز یا تلاش و تحرک در جهت انطباق با عواملی صورت میگرفت که اغلب به ضرر مردم تمام میشد، بنابراین مردم ایران چندان دل خوشی از نوآوری ندارند و چون ذات نوآوری با تغییر همراه است این دیدگاه به نوآوری نیز سرایت کرده است.
اگر ما بخواهیم تغییراتی را که در ایران رخ داده است بررسی کنیم، با دو نوع برخورد روبهرو میشویم: الف) تغییرات تحمیل شده ب) انقلاب و شورش بر علیه حاکم.
الف) تغییرات تحمیل شده: این نوع تغییرات معمولا در سه راه اعمال میشد: ۱) توسط حاکم: در این وضع حاکم اعمال اقتصادی، سیاسی و فکری خود را به مردم تحمیل میکرد و چون تقریبا در اغلب موارد حاکم مستقل از مردم بود نیازی نمیدید منافع مردم را تامین کند و سعی در تامین منافع خود داشت که به ضرر مردم تمام میشد. ۲) توسط شورش قبیلهای علیه حاکم: وقتی قبیله یا قبایلی برای کسب قدرت بر علیه حاکم شورش میکردند، جنگ باعث از بین رفتن زیر ساختها و مزارع، رونق اقتصادی و از همه مهمتر امنیت میشد. ۳) جنگ از خارج تحمیل شده: این مورد نه تنها از معایب مورد دوم به حساب میآید، بلکه میتوان به آن تحقیر و شکسته شدن غرور ملی را نیز اضافه کرد.
سه دلیل بالا نه تنها مردم را با مشکلات درگیرتر از گذشته میکرد، بلکه مخالفان و اندیشمندانی که بر خلاف جهت جریان فکری جامعه حرکت میکردند. چنان درگیر تغییرات ناگهانی میشدند که اینان نیز فرصت نمیکردند برای تفکرات آرمانگرایانه خود وقت بگذارند.
ب) انقلاب و شورش علیه حاکم: چون مردم ایران به خاطر تغییرات قبلی به شدت محافظه کار میشدند، بنابراین برای این که مردم به تغییرات و نوآوری تن بدهند، فشارها را باید متحمل میشدند همچنین برای تغییرات ایدئولوژی نوآور تجددگرایانه نیاز بود که سازگار با خواست مردم باشد. اگر انقلاب مشروطه را یکی از مهمترین رخدادهای تاریخ ایران در نظر بگیریم، متوجه میشویم مملکت چنان دچار بینظمی و افول شده بود که در این خصوص وزیر مختار بریتانیا میگوید: «اوضاع و احوال ولایات بسیار آشفته و نامطمئن است و دستههایی از اشرار تشکیل شده که آزادانه در گوشه و کنار کشور راهزنی میکنند. مقامات مرکزی از تامین نیروی نظامی، تسلیحات و پول مورد نیاز حکام ولایات برای بازگرداندن نظم، حتی نوعی نظم صوری، کاملا ناتوانند.»
زیگموند فروید معتقد است: « وقتی علاقه و شوق زیادی به چیزی داریم، هنگامی که در آن مورد با یاس و ناامیدی روبه رو میشویم، حس نفرت، جایگزین علاقه میشود.»به همین دلیل است که بعد از انقلاب مشروطه کنارهگیری و ناامیدی روشنفکران چنان عمیق بود که تا نیمههای سده بیستم هم به فکر نوشتن تاریخ انقلاب نیفتادند.
۲- شیوه تولید آسیایی:
شیوه تولید آسیایی را برای اولین بار مارکس و انگلس مطرح کردند، هر چند که زمینههای این تفکر از چند سده پیش وجود داشت. دکتر داریوش رحمانیان نظر مارکس را این گونه شرح میدهد: «از نظر مارکس، سادگی نظام تولید جوامع روستایی آسیایی کلید فهم رکود و یکنواختی تاریخ آسیا و پایداری استبداد شرقی را به دست میدهد که زمینه و امکان جدایی کشاورزی و صنایع دستی را از هم میگیرد و در نتیجه مانع رشد تجارت، تکامل و توسعه ابزار تولید و تقسیم کار و تولید کالایی میشود. از سوی دیگر همین پراکندگی، این جوامع را در برابر قدرت مرکزی ناتوان و بیدفاع میسازد و موجب استثمار شدید میشود. بخش عمده بازار تولید توسط دولت قبضه میشود در مجموع این عوامل باعث میشوند که شیوه آسیایی اقتصاد در حد طبیعی و متکی به تولید کشاورزی و غیر کالایی بماند.»
همچنین با توجه به این مطلب ایران بر خلاف کشورهای اروپایی که باران در آنجا به وفور میبارد، منطقهای خشک و کم آب است و برای تهیه آب باید از قناتها استفاده کنند با حفر تونل در زیرزمین، آبی را که در کوهپایهها و مناطق مرتفع و در دل زمین بود به مناطق پایینتر منتقل کنند، این قناتها هم به خاطر عمق زیاد و طول فراوان نیازمند هزینه بسیاری برای حفاری و نگهداری هستند. این هزینهها بالاتر از آن است که مردم قدرت مالی حفر و نگهداری آن را داشته باشند و باید دولت برای این موارد سرمایهگذاری میکرد، این مسائل به نوبه خود باعث وابستگی کشاورزی به دولت میشد. با توجه به این موضوع که نیازهای اولیه مردم از کشاورزی تامین میشد به طور اتوماتیک کل جامعه به دولت وابسته میشدند.
در ایران اقتصاد به طور کامل به حاکم وابسته بود، حاکم نیز مطمئنا به موجب غریزه خویش در مقابل تغییرات مقاومت میکرد، این موضوع تنها در ایران مطرح نیست بلکه میتوان در کل استبداد شرقی مشاهده کرد به عنوان مثال: «امپراتوری چین نه تنها از رشد علوم جلوگیری کرد بلکه زمانی تجارت چین که میرفت حتی پیش از غرب ابعاد جهانی پیدا کند از ترس رشد اقتصادی و موقعیت رو به رشد بازرگانان از ساخت کشتیهای اقیانوسپیما ممانعت کرد.»
در اروپا قدرت در دستان حکومت خلاصه نشده بود، نوعی پراکندگی ثروت و قدرت وجود داشت. در آن علاوه بر پادشاه، اشراف زادگان، پاپ، پارلمان و فئودالها نیز دارای قدرت بودند. اگر کسی به دنبال نوآوری و طرح ایده جدید بود که منافع قدرتی را تحت تاثیر قرار میداد میتوانست تحت حمایت یکی از قدرتهای فوق عقاید خود را مطرح کند. به عنوان مثال مارتین لوتر و طرفدارانش در اصلاحات مذهبی خود توانستند تحت حمایت امپراتور آلمان نظرات خود را مطرح سازند هر چند این مطالب علیه کلیسا بود. ماکیاولی به دو نوع پادشاهی قائل است که یکی سلطنت عثمانی (که شباهت بسیاری به سلطنت ایران داشت) و دیگری را پادشاهی فرانسه: «در حالی که پیرامون پادشاه فرانسه را اشرافی گرفتهاند که تبار کهن دارند و رعایایشان ایشان را میشناسند و به آنها مهر میورزند و هریک از آنها جاه و دستگاهی دارد، که شاه نمیتواند از ایشان واستاند، مگر خود را به خطر بیندازد، در سلطنت عثمانی فقط یک تن فرمانروایی میکند و دیگران همه بندگان اویند. »
این گونه اقتدار که مردم را در حصار قدرت خود قرار میدهد، باعث میشود که تفکر مردم محدود بشود و سرنوشت خود را معطوف به اراده حاکم ببینند و همین موضوع نوعی جبرگرایی را سبب میشود که مردم برای تغییر و نوآوری تلاش چندانی نکنند و خود را تسلیم سرنوشت سازند که این طرز تفکر با نهادهای فکری سرمایهداری تضاد کامل دارد، چون مردم در این نوع بینش فقط به دنبال کسب مایحتاج اولیه خود هستند و چندان رغبتی به پسانداز و انباشت سرمایه ندارند. هولگند از یک باغدار تحصیلکرده آلمان در زمان بعد از اصلاحات ارضی محمدرضا شاه نقل میکند که درباره دهقانان گفته بود: «آنها فقط به اندازه معاششان تولید میکنند و در غم بهبود زندگی نیستند. اگر ندانند چه بکنند چرا باید همه زمینها را به آنها داد... یکصد سال طول میکشد تا نحوه استفاده از زمین را یاد بگیرند.»
۳- نحوه تفکر در جامعه ایران:
نوآوری از تداخل ایدهها و نظرات گوناگون پدید میآید که با الهام گرفتن از موضوعات مختلف طرحی جدید ارائه میشود و اغلب مخترعین و افراد خلاق نه تنها در علوم خود نوآور بودند، بلکه در علوم انسانی نیز نظراتی خلاق داشتهاند، بنابراین تفکر نواندیش شدیدا نیازمند جامعهای باز است که هر کسی بتواند در زمینههایی که به ضرر جامعه نیست آزادانه اظهار نظر کند. اگر عقیدههایی سرکوب شود تا از یک عقیده پیروی شود، جلوی نوآوری گرفته خواهد شد. دانیل شیرات در مورد نقش سرکوب تفکر مینویسد: «اگر نیوتن در آن زمان در ایتالیا زندگی میکرد کارهایش ممنوع میشد، مثل گالیله به زندان میافتاد یا حتی سرنوشتی بدتر در انتظارش بود.»
ایرانیها در دوره عباسیان سرآمد در علوم گوناگون بودند که از آن به عنوان عصر درخشان ایران یاد میکنند. در این زمان بود که متفکرین شیعه، معتزله، یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و حتی دهریان(ماتریالیستها) آزادانه عقاید خود را بیان میکردند. زمانی این درخشش رو به انحطاط گذاشت که متوکل، نهمین خلیفه عباسی در سال (۸۴۷م.) به قدرت رسید و مدت چهارده سال تا سال(۸۶۱م.) حکومت کرد. وی شروع به سرکوب گسترده شیعیان و فرقه معتزله کرد که دوره طلایی اسلام رو به افول نهاد، مسعودی مورخ اهل سنت در «مروج الذهب» میآورد که: «چون خلافت به المتوکل رسید امر به ترک نظر و مباحثه در جدل و ترک اعتقاداتی که در ایام معتصم و واثق بر آن بودند کرد و مردم را به تسلیم و تقلید فرمان داد و شیوخ محدثین (علمای اهل سنت) را به تحدیث و اظهار سنت و جماعت خواند (او) که میل عظیمی نسبت به اهل سنت و حدیث داشت، مخالفت را با اهل نظر آغاز نمود. متوکل با عقیدت مامون و معتصم و واثق مخالفت کرد و جدال و مناظره در آرا را ممنوع ساخت و هرکه را بدین کار دست زد مجازات نمود و امر به تقلید داد و روایت حدیث را آشکار کرد.»
حملات به گروههای دگراندیش دینی و فلسفه خلاصه نشده بود و برخی از متعصبین تمام علوم ریاضی، طبیعی، الهی، طب، نجوم، موسیقی و... را مورد اعتراض قرار میدادند و هرکس را که به آن علوم توجهی داشت زندیق و ملحد میدانستند.
در ایران نیز خردستیزی و مبارزه با دگراندیشی در زمان سلطان محمود غزنوی که تابع بغداد بود.اتفاق افتاد. او به گونهای شدید به عقل ستیزی پرداخت و سعی در نابود کردن اسماعیلیه، معتزله، تشیع، زرتشتیان، فلاسفه و... داشت، که در این زمینه افراد زیادی به اتهام دگراندیشی به قتل رسیدند و همچنین کتابهای فراوانی را در این زمینهها به آتش کشیدند. کار مبارزه با تعقل و خلاقیت در زمانی اوج گرفت که خواجه نظامالملک وزیر مشهور غزنویان نظامیههایی تاسیس و در سراسر ایران گسترش داد. این نظامیهها برای تربیت عالمانی طراحی شده بودند که بتوانند به مقابله با فرقههای مختلف از جمله معتزله و اسماعیلیان بپردازند. تحصیلکردههای نظامیهها به مقامات بالای سیاسی میرسیدند و ارزش فراوانی مییافتند و به این دلیل کمکم ارزش دروس فقهی و دینی جای علومی همچون ریاضیات، نجوم، فلسفه، پزشکی و... را گرفت. ولی مهلکترین و کارسازترین ضربه را به خرد گرایی ابوحامد محمد غزالی وارد ساخت. او که به خاطر هوش بالایش به سرعت مدارج ترقی را طی کرد و در راس امور قرار گرفت، شروع به مطالعه دقیق کتب فلسفی کرد و بعد «تهافت الفلاسفه» را نوشت و با استفاده از نظامیهها به سرعت تفکر خود را گسترش داد. حتی غزالی به این موضوع هم اکتفا نکرد، علوم و ریاضیات را نیز جایز ندانست، او معتقد است: «... اگر چیزی سودی تنها و زیانهای بسیار دارد جایز نیست برای اینکه منفعت خود را به زیانهای بزرگ دچار کرد چنانکه شراب لاشک در تعدیل مزاج و تقویت طبع و دماغ و قمار در تشحیذ خاطر موثر است و با این حال هر دو حرامند و حتی مداومت در بازی شطرنج با آنکه ذهن را نیرومند میسازد ممنوع و محظور است و همچنین است نظر در علم اقلیدس و المجسطی و دقائق حساب و هندسه و ریاضت در آنها که خاطر را تشحیذ و نفس را نیرومند میکند و با این حال بهفساد منتهی میشوند.»
در اروپا نیز ۴۸۵ سال بعد از فوت امام محمد غزالی، رنه دکارت پدر فلسفه و تفکر جدید به دنیا آمد. دکارت که یک مسیحی کاتولیک بود تفکر انتقادی و شکاکانه را پایهگذاری کرد و این جمله را شعار خود قرار داد: «میاندیشم پس هستم» یعنی ارزش وجودی خود را در اندیشیدن میدید و انسان بدون تفکر را فاقد موجودیت میدانست. دکارت که بر خلاف غزالی از تاثیرات بنیانگذاری نحوه اندیشیدن خود آگاه بود میگوید: «امید دارم آیندگان به نیکی دربارهام داوری کنند، نه فقط بر اساس آنچه توضیح دادهام بلکه بر اساس آنچه عمدا کنار گذاشتهام تا لذت کشف را به دیگران نیز بچشانم.»
نحوه تفکر غزالی چنان در ایران ریشه دواند که حتی نوگرایان مشروطه که اغلب از میان گروههای روشنفکران، تحصیلکردههای اروپا، نمایندگان سیاسی بازرگانی اروپا بودند وقتی خواستند برای انقلاب خود قانون وضع کنند بدون کوچکترین نوآوری و خلاقیتی قوانین کشورهای بلژیک و فرانسه را عینا رونویسی کردند و فقط کمی قوانین را با نظر فقها تطبیق دادند تا رضایت روحانیون و مردم را به دست آورند. در صورتی که شرایط اقتصادی، فرهنگی، جغرافیایی، سیاسی و... کشورهای فوق کاملا با ایران فرق میکرد ولی متاسفانه فرهنگ چند صد ساله تقلیدی کار خود را کرده بود و باعث شکست مشروطه شد.
ارسال نظر