مساعده از مرگ!

محمدرضا بهزادی - شاهزاده مسعود میرزا ظل‌السلطان، ارشد پسران ناصرالدین‌شاه از طرف مادر نوه رضاقلی‌بیک، پیشخدمت بهمن ‌میرزا حاکم آذربایجان در دوران سلطنت محمدشاه بود. در ۱۲۷۸ به حکومت مازندران و ترکمن صحرا و سمنان و دامغان منصوب شد. مادر وی از همسران صیغه‌ای ناصرالدین‌شاه و موسوم به عفت‌السلطنه بود. ظل‌السلطان را قریب به اتفاق محققین هم‌عصر و متاخر، متنفذترین فرد پس از شاه قاجار در مدت دوسوم انتهایی حکومت ناصرالدین ‌شاه می‌دانند. شاهزاده‌ای جدی، پُرکار و البته بسیار طمع‌کار که در مدت حکومت مهم خود، در تمامی نیمه جنوبی کشور نظیر اصفهان و با حفظ سمت کردستان، لرستان، خوزستان، کرمانشاه، همدان، گلپایگان، خوانسار، فارس و در حدود هفده ولایت و ایالت دیگر در نیمه جنوبی و بخشی از مغرب کشور ثروت بسیاری اندوخت.

ارتشی مخصوص (مشهور به فوج‌ جلالی) به خود داشت که برای ایشان البسه رسمی ارتش پروس، از همان کشور تهیه و کلاهخودهای بسیار شکیل با آرم رسمی ایران بر پیشانی آن، فراهم ساخته بود که می‌توان آن را در نوع خود بی نظیر دانست. فرماندهی این ارتش مخصوص را کریم‌خان مختارالسلطنه (پدر رکن‌الدین مختاری، مشهور به سرپاس مختاری، فرمانده شهربانی دوران پهلوی اول و از موسیقیدانان بنام) بر عهده داشت.

ظل‌السلطان عادت بر این داشت تا هر زمان چاپار سلطنتی از دربار نامه می‌آورد یا هر زمانی که وی نامه‌های متعددی برای دربار به تهران می‌فرستاد، رقیمه‌هایی چند از وضعیت ایالات و مطالب مهم ولایات تحت امرش برای ناصرالدین ‌شاه بنگارد که از نظر انشا و فن ترسیل از مرقومات بسیار ارزشمند عصر قاجار به شمار می‌آید. شیوه نگارش نامه‌ها و حتی خط و شیوه بیان مطالب در آنها به نظر منحصر به فرد و از جمله اسناد معتبر و مهم عصر ناصری است.

شاهزاده مسعود میرزا در برخی مواقع برای اداره ایالت‌های زیر نظر خویش، برخی از اقارب و نزدیکانش را که علاقه‌مند بودند با وی در برخی لفت‌و‌لیس‌هایش شرکت کنند به حکومت می‌رساند. در یکی از این نامه‌ها که به سبک شکایت و به مضمون درد و دل برای ناصرالدین‌ شاه نگاشته است، مطالبی پیرامون یکی از این نزدیکان بیان کرده است. آن طورکه از مضمون آن بر‌می‌آید، این رفیقان شفیق همیشه هم کار‌درست از آب در نمی‌آمدند و بالاخره یکی هم پیدا می‌شد که از شاهزاده زرنگ‌تر باشد و خودش هم جاه‌طلب‌تر رفتار کند. این نامه درباره یکی از نزدیکان وی است؛ فتحعلی ‌خان صاحب‌ دیوان شیرازی که از رجال معتبر و مهم عصر ناصری (از دوران صدارت امیرکبیر به بعد) به شمار می‌آید! صاحب دیوان در جوانی در دستگاه حسینعلی‌ میرزا فرمانفرما پسر فتحعلی ‌شاه خدمت می‌کرد و سرهنگی فوج شیرازی با وی بود. لیاقت و البته زیرکی خاص وی باعث شد تا در سال ۱۲۶۰هجری قمری به دامادی فتحعلی‌ شاه نائل شود و دختر چهل‌وچهارم شاه، خرم‌بهار خانم احترام الدوله به عقد وی در آید. از زمان ناصرالدین ‌شاه مامور حسابرسی همدان، قزوین، نهاوند و گلپایگان شد در سال ۱۲۷۳ به صاحب‌دیوانی ملقب شد مدتی بعد حاکم یزد و سپس پیشکار ولیعهد در اداره کل مالیه آذربایجان شده؛ در سال ۱۲۹۸ پیشکاری جلال‌الدوله پسر ظل‌السلطان و حاکم شیراز به وی تفویض گردید. این شغل با تمام مداخل و مواجبی که برای وی به ارمغان می‌آورد، روی هم رفته نسبت به پیشکاری ولیعهد؛ در نظرش منصبی حقیر بود و چون در حقیقت ظل‌السلطان بر وی سمت ریاست داشت؛ این مطلب را سخت می‌دانست و برنمی‌تابید و کار تا آنجا پیش رفت که اختلاف میان آن دو بالا گرفت و ظل‌السلطان که در نظر فتحعلی ‌خان کودکی ابجدخوان به حساب می‌آمد به تنگ آمد و نامه مزبور را به ناصرالدین ‌شاه در شکایت از صاحب‌دیوان نگارش کرد.

مضمون این نامه نشانگر آن است که ظل‌السلطان در برخی مواقع از خیر همه چیز گذشته و تنها به فکر آن بوده که خویش را از مهلکه برهاند. همچنین از آن نیز بدش نمی‌آید که در ضمن نامه‌هایی این‌چنین، گریزی نیز به دیگر برادران (کامران‌ میرزا نایب‌السلطنه وزیر جنگ و مظفرالدین میرزا ولیعهد)؛ به خصوص به اخلاق و افکار او بزند و به هر وسیله بکوشد، تا او را در نظر شاه کوچک نماید. در ادامه این نامه به صورت کامل به همراه حاشیه‌ای که شاه بر آن نگاشته به نظر خوانندگان می‌رساند.

«هو»

تصدق خاکپای اقدس همایونت شوم

غلام آستان، در آستانه مبارک هیچ نبوده و هیچ نیستم و دلیل هم واضح است که به یک اشاره از طرف ملوکانه معدوم صرف خواهم بود؛ ولی محض اینکه عرصه بر همقطاران غلام تنگ نشود از خاکپای مبارک دو نفر از همقطاران را برای خدمتگزاری دولت استدعا نمودم.وجود مبارک هم می‌دانند که اشخاصی را که مستدعی شدم؛ مردمان نکره بی‌سر و پا نبودند؛ یکی ناصرالملک [است] که چند فقره به سفارت خارجه و خدمات بزرگ مامور بودند، یکی صاحب‌دیوان که همیشه به حکومت‌های بزرگ از قبیل اصفهان و عربستان و یزد، بلکه دوازده سال آذربایجان مدار بود. از اتفاقات، آن یکی، ناصرالملک از عهده خدمت خوب برآمد و دو سال در کرمانشاهان و کردستان با کمال خوش وضعی راه رفت. بعد هم به استدعای غلام، وزیر امور خارجه شد؛ دو سال هم در آن مسند به خوشی و خوبی خدمت دولت را انجام داد. حالا هم به حکومت خراسان رفته، با کمال درستی راه خواهد رفت.

ولی این یکی قسمی است که همه روزه اسباب زحمت و صداع شده و عمده علت این است که خود را پیر مرد و عاقل و چندین سال، لـَلـِه غلام می‌داند و به هیچ وجه اعتنا به نصایح غلام ندارد، اتفاقا هر وقت هم به اصفهان می‌آید و می‌خواهم بر او سخت بگیرم، دستخط حضرت مستطاب ولیعهد را که با قلم آبی و چلیپا به نحو شاه، متنی به ایشان نوشته‌اند و وعده و وعیدها در آن دستخط‌ها داده‌اند، بیرون می‌آورد و می‌گوید من از پادشاه جوان آتیه چشم‌پوشی کرده، آمده‌ام نوکری پسر تو را قبول کرده‌ام؛ دیگر چه حقی داری که به من سخت می‌گویی.می‌خواستم یکی دو از آن دستخط‌ها را گرفته حضور مبارک بفرستم، اسباب تصدیع و ضجرت قلب مبارک است. در این صورت غلام حیران می‌شود که با این پیرمرد چه کند. قدری هم که ساکت می‌نشینم این قسم مفاسد تولید می‌شود که در این تلگراف‌ها ملاحظه می‌فرمایید و حال آنکه از بدو حکومت او به فارس به قدر یک نقطه از همراهی و تقویت او فرو گذار نکرده، فایده جز ضرر از فارس نبرده. فقط برای تحصیل نام و خدمتگزاری به ولی‌نعمت خود قناعت کرده، همیشه یکصد هزار تومان قسط فارس را پیش داده‌ام و از او طلبکار بوده‌ام. اگر هم عرض به حضور مبارک می‌نمایم، دستخط می‌فرمایند؛ «از حلب تا کاشغر میدان سلطان سنجر است»؛ کاش این سلطان روی زمین نباشد که این قسم دستخط زیارت کند و حال آنکه برادر کوچک غلام صد درجه از غلام سلطان سنجرتر است. بهترین مناصب دولت که وزارت جنگ است به او مرحمت شده، امن‌ترین ولایات ایران به او داده شده سالی هفتصد هزار تومان به تعیین، مخارج می‌کند. چهل هزار تومان باقی رشت هم یک دفعه بخشیده می‌شود و غلام گرفتار این محن بلیات است و غرض از این عرایض تشکی(شکایت) از صاحب‌دیوان نیست؛ بلکه شرح حال است که عرض شد که هر وقت به او حرفی می‌زنم، دستخط‌های حضرت ولیعهد را نشان می‌دهد.

حقیقت این است که خوب است خداوند هر سه نفر ما را به یک مرگ مساعده بدهد که اول وجود مبارک استراحت شوند و بعد مردم پی تکلیف خود را بدانند و هر یکی از ماها را در هنگام ضرورت به دیگری نکنند. امر امر مبارک است.

***

در حاشیه نامه به خط ناصرالدین‌ شاه قاجار آمده است: تفصیلی که در باب صاحب‌دیوان نوشته‌اید، ملاحظه شد. بدیهی است نوکر پیرمرد خدمت کرده قدیمی را باید راه برد و نگاه داشت و خاطرش را نیازرد، ولی ملاحظه مملکت و نظم و امنیت را هم باید کرد. معلوم است مسوولیت فارس در نزد ما به عهده شماست و از شما می‌خواهیم. به صاحب‌دیوان و غیر او کاری نداریم، شما هم هر قسم صلاح بدانید معمول دارید و رفتار نمایید.