خاطرات مرتضی بهشتی (از تاسیس انجمن مدیران صنایع)-۱
۲۶گروه چپگرا علیه بخش خصوصی مینوشتند
بررسی تاریخ اقتصاد ایران در سده حاضر انبوهی از مکتوبات و گزارشهایی است که به تاسیس شرکتهای بزرگ دولتی و خاطرات مردان دولتهای گوناگون و در آن جای کمی برای بخش خصوصی وجود دارد. مرتضی بهشتی یکی از کسانی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نقش قابل توجهی در شکلگیری انجمن مدیران صنایع به عنوان یکی از مهمترین تشکلهای بخش خصوصی داشته است، خاطرات خود را از چگونگی تاسیس این انجمن و شرایط اقتصاد سیاسی در سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی نوشته است که میخوانید:
چراغی این چنین پرفروغ به خود خاموشی نخواهد دید
وقتی از شروع به کار انجمن سخن به میان میآید نمیدانم این نقطه را در کجا باید ترسیم کرد؟
آیا همکاری مدیران صنعت با کمیته اعتصابات به سرپرستی شهید دکتر بهشتی بود که آنها را به هم نزدیکتر کرد و به ادامه کاری جمعی کشاند و نقطه آغازین انجمن شد یا زمانی که عدهای به حضور امام راحل(ره) رسیدند و همه توان خود را در راه انقلاب عرضه داشتند؟ شاید گروهی بر این عقیده باشند که شروع به کار انجمن زمان جمع شدن تعدادی از کارآفرینان و مدیران برای تنظیم اساسنامه و ارسال آن به مراجع رسمی است و عدهای صدور مجوز و اولین پروانه فعالیت انجمن را برای این نقطه سرنوشتساز، مناسبتر بدانند. فاصله زمانی بین این وقایع بیش از دو سال نیست، ولی همه آنها حلقههای یک زنجیرند که به هم پیوستهاند هر روز از این دو سال پرحادثه بار خاطراتی دارد که باید از زبان کسانی که در آن حضور داشتند بیرون کشید. تعداد آنها انگشتشمار است. خدا همه را حفظ کند.
اواخر سال ۵۸بود در جلساتی که اغلب به طور ماهانه با دوستان اقتصاددان داشتم و به علت جو جامعه مدتی تعطیل شده بود هر یک از ما به صورتی، دلنگران پیشرفت و توسعه اقتصادی بودیم. جو اجتماعی پس از انقلاب بسیار آشفته بود. به روایتی ۲۶گروه چپگرا در کشور فعال بودند. برخی از آنها با اعضایی کمتر از انگشتان دست روزنامهای مستقل چاپ میکردند و به همه نهادهای اقتصادی و اجتماعی حمله میکردند و اینگونه حملات، اثرات مختلفی در عرصههای اجتماعی از خود به جا میگذاشت. به طوری که یک مقام مسوول معتقد بود حیطه فعالیت بخش خصوصی کارخانههایی با کمتر از ده نفر کارکن است. هیچ محیط تولیدی با آرامش روبهرو نبود. رشد اقتصادی متوقف شده بود، تزهای مختلفی چون جامعه بیطبقه توحیدی مطرح میشد، ولی راهکار رسیدن به آن معلوم نبود. جامعه چشم به رهبر داشت تا راه خود را باز یابد، ولی مسائلی کلانتر از اقتصاد، برای آینده نظام مطرح بود که همه توجهات را به خود معطوف میکرد. شورای انقلاب قوانینی را در زمینه صنعت و اقتصاد به تصویب میرساند و به مرحله اجرا درمیآمد که اغلب متاثر از حوادث فوری و وقایع اتفاقیه بود و براساس یک استراتژی معین ترسیم نمیشد.
من خود را در دیماه ۵۷ یک ماه قبل از پیروزی انقلاب در اوان سنین چهل بازنشسته کرده بودم و ترجیح میدادم پس از سالها کارسخت تحقیق و پژوهش که گاه روزی ۱۴ساعت از وقتم را به آن اختصاص داده بودم اوقاتم را با خانواده و فرزندان خردسالم بگذرانم و بیشتر به مطالعه بپردازم. ولی دلنگرانیهایی که همه برای ارائه خدمتی درخور داشتیم، اجازه نمیداد دست روی دست بگذاریم. به صورت انفرادی هم کار چندانی از پیش نمیرفت هر نوع کار جمعی هم که میخواستیم در زمینههای تخصصی و علمی انجام دهیم با تناقضات افکار سیاسی که در دیگر کارشناسان بود روبهرو میشدیم به طوری که هر اصلاحطلب مستقل را دچار تردید میکرد. خسرو یاسری هم که در جمع ما بود خود چنین بود، اصلاحطلبی مستقل، جدا از هر نوع نفوذ ایدئولوژیهای سیاسی با بار تجربهای درخور در واحدهای تولیدی. اوایل سال ۵۹ خسرویاسری مشکلی را با من مطرح کرد و از من خواست که در جریان کار گروهی از کارآفرینان که برای تشکیل انجمن بود در مسائل آماری و گردآوری اطلاعاتی از وضع واحدهای تولیدی که دوران سختی را میگذرانند او را یاری دهم. پرسشنامههایی را برای جمعآوری اطلاعات تهیه کرده و به واحدهای تولیدی فرستاده بودند که به تدریج پرشده و برمیگشت، برای استخراج و تحلیل نتایج کمک میخواست.
انجمن هنوز به ثبت نرسیده بود و محل آن در کنار میدان بیستوپنج شهریور (هفتتیر فعلی) و در جوار سندیکای سازندگان لوازم خانگی قرارداشت که از امکانات اداری سندیکا استفاده میکرد. آقای مرتضی ابطحی که دبیر سندیکای مزبور بود، امور انجمن را هم پیگیری میکرد.
صبح یک روز شنبه با خسرو یاسری قرار گذاشتیم و به محل انجمن رفتیم تا هم پرسشنامهها را ببینم و هم نظرم را بگویم و با آقای مهندس خلیلی هم آشنا شوم. آن روز فرصتی بود که درباره مسائل مختلف به بحث بنشینم. مجذوب طبع نکتهپرداز آقای خلیلی شدم، آرمانهای مشترک زود یکدیگر را مییابند. در آن روزها آقای حاجیبابا که قرار بود رییس انجمن باشد به علت گرفتاری که در اثر همکاری با ایران ناسیونال (ایرانخودرو فعلی) بعد از انقلاب و برای کمک به پیشبرد انقلاب پیدا کرده بود، روزهای سختی را میگذراند به همین جهت، همه از آقای مهندس خلیلی خواسته بودند که پست ریاست هیاتمدیره موقت انجمن را بپذیرند و بر همین اساس، اساسنامهای تهیه شده بود، مجمع، موسس هیاتمدیره موقت تعیین کرده و برای ثبت به وزارت کشور فرستاده بود. از آقای ابطحی وضع پرسشنامهها را پرسیدم، گویا هزاران پرسشنامه چندین برگی که درباره ماشینآلات و نوع مواد اولیه و منبع خرید آنها و وابستگی به کشورهای دیگر بود و بیشتر برای تهیه یک منوگرافی از یک واحد صنعتی مناسب بود تا استنتاج آماری، تهیه و ارسال شده بود. رقم دقیقی از پرسشنامههای ارسالی در دست نداشتند و معلوم نبود برای کدام واحدها فرستادهاند.
گویا هر روز به چند پرسشنامه پاسخ داده میشد و به محل سندیکا میرسید.
آقای مهندس خلیلی از من دعوت کرد که روز دوشنبه ناهار را با هیاتمدیره موقت صرف کنم. آن روزها صنایع کشورمان دوران پرتلاطم و کمکاری را میگذراند. هر روز تعدادی از کارخانهها یا زیرپوشش مصوبه ۶۷۳۸ (مربوط به نصب مدیران دولتی) میرفت یا مشمول بندهای «الف»، «ب» و «ج» قانون حفاظت و توسعه صنایع ایران میشد. بازار رونق نداشت و هیچ کارخانهای با ظرفیت کامل کار نمیکرد. افزایش دستمزدها که در ابتدای سال ۵۸ حدودا دو برابر شده بود و از اول سال ۵۹ نیز افزایش مجدد پیدا کرده بود، همراه با کاهش میزان و قیمت فروش، اغلب واحدها را دچار کمبود نقدینگی کرده بود. صنایع دوران بحران را میگذراندند و به همین سبب یا تحتپوشش دولت میرفتند یا برای آنها ناظر دولتی گمارده میشد.
وزارت صنایع، وزارت کار، وزارت بازرگانی و سایر وزارتخانههایی که با صنایع مرتبط بودند به مدیران صنعت و کارآفرینان به چشم افراد غریبه مینگریستند. مسوولان تراز اول این وزارتخانهها هم به مدیران صنعت، وقت ملاقات نمیدادند و اگر احیانا حاضر به ملاقات میشدند، ملاقاتها تلخ و گفتارها گزنده بود.
در چنین اوضاعی ناهارهای روز دوشنبه برای مدیرانی که از بین ۲۷ نفر عضو موسس قبول سمت هیاتمدیره موقت انجمن را کرده بودند، هم آرامبخش بود و هم محل چارهجویی برای مشکلات روز و آینده. آن دوشنبه و چندین دوشنبه بعد را در محل انجمن و با هیاتمدیره گذراندم و در این جلسات که گاهی چند صاحبنظر دیگر هم در آن شرکت میکردند، بحث اصلی درباره برنامههای آینده انجمن و فعالیتهایی بود که پس از رسمیت و صدور اجازه باید انجام میداد. در اساسنامهای که برای تصویب رفته بود انواع راهکارها را به عنوان هدف آورده بودند. اغلب بحثها درباره این راهکارها بود. پس از چندین جلسه، من و دیگر صاحبنظران یا کارشناسانی که به صورت مقطعی در این جلسات حاضر میشدند روشن ساختیم که انجام اغلب این راهکارها بسیار هزینهبر است ضمن آنکه سازمانهایی هم در کشور مسوول انجام آن هستند که میتوان با کمترین هزینه از نتایج کار آنها بهره گرفت و احیانا نظرات ارشادی برای آنها ارسال داشت. در یکی از جلسات دوشنبه بالاخره بحث کارآفرینی را مطرح کردم و درباره هدف اصلی انجمن که همواره و در هر شرایطی باید آن را تعقیب مینمود و آرمان اصلی انجمن به حساب میآمد به توافق عمومی رسیدیم و مبنا را بر آن قرار دادیم تا همیشه براساس مقتضیات زمان و تواناییها و امکانات و محدودیتها در جهت پیشبرد آن کوششها شکل گیرد و آن هدف، «صنعتی شدن کشور و حفظ و توسعه بخش خصوصی» بود.
پس از حمله عراق به ایران بحرانهای اقتصادی شدت بیشتری گرفت. انجمن که در کنار سندیکای تولیدکنندگان لوازمخانگی روزهای اول تشکیل خود را میگذراند، در واقع در دو اتاق کوچک خلاصه میشد و هزینه آن از ورودیه و حق عضویت همان تعداد اندک اعضا و هدایای نقدی پیشگامان تامین میشد.
طبق گزارشهایی که روزهای دوشنبه داده میشد، پرسشنامههای ارسالی برای واحدهای تولیدی به تدریج برمیگشت، بنابراین تا تکمیل آنها نمیشد کاری کرد. در پاییز سال ۵۹ بود که چند فعالیت در انجمن شکل گرفت و نیاز به مباشرت مستقیم من پیدا کرد. یکی از آنها برگزاری انتخابات هیاتنمایندگان اتاقهای بازرگانی و صنایع و معادن تهران بود که در آن چند نفر از اعضای انجمن انتخاب شدند. به این ترتیب برای ایجاد ارتباط تنگاتنگ بین اتاق و انجمن باید اقداماتی انجام میگرفت تا این دو نهاد بتوانند در آینده همکاری نزدیک و منسجمی داشته باشند، کاری که در آن روزها انجامش سخت بود و به سعهصدر زیادی نیاز داشت.
باید برای آییننامههای داخلی اتاق که وضعی کاملا متفاوت نسبت به گذشته پیدا کرده بود و ترکیبی از مدیران بخش خصوصی و دولتی بود پیشنویسهای جدید برای تصویب تهیه میشد. درباره حداقل دستمزد برای سال ۶۰ نیز با وزارت کار و امور اجتماعی پایه همکاری جدیدی بنا نهاده شد و لازم بود مطالعه دقیقی درباره ارتباط بین حداقل دستمزد و تاثیر آن در سطوح مزدی و اثر آن در مزایای مختلف و بالاخره دریافتیهای کارگر در چند واحد تولیدی انجام گیرد.
حدود آذرماه ۱۳۵۹ بود که احساس کردم باید تمام وقت و انرژیام را برای هدفی که دربارهاش به توافق رسیدهایم وقف کنم.
برای هر کس در زندگی چیزی مهم است، برای من هم توفیق کشور و خروج از چنبره توسعهنیافتگی، آرمان مقدسی است که با بضاعتی اندک در انجامش از هیچ کوششی که باید، دریغ نکردهام. از زمانی که در سالهای اول دبیرستان شاهد بروز نهضت ملی شدن صنعت نفت به رهبری روانشاد دکتر مصدق بودم و پس از آن در دوران تحصیل و کار که میدیدم مردم کشورهای توسعهیافته در آمریکا و اروپا و ژاپن چگونه در راه توسعه و پیشرفت کشورشان تلاش میکنند، کوشش برای انجام خدمتی تاثیرگذار همواره برایم لذتی عرفانی داشته است. در آن روزهای سخت سال ۵۹ که جوی بر ضد مدیران صنعت ایجاد شده بود در خود احساس وظیفه کردم و برای همکاری تا تیرماه ۶۰ یک برنامه کاری که تحلیل پرسشنامهها هم جزیی از آن بود تهیه کردم و بدون هر نوع چشمداشتی شروع به کار کردم.
در یکی از روزهای دوشنبه که بحث بودجه انجمن مطرح بود یکی از اعضای هیاتمدیره از من پرسید که برای همکاری با انجمن چقدر حقوق میخواهید؟ آن روز ناچار شدم جوابی به این عضو محترم هیاتمدیره بدهم که منشا آن در فکر و روحیهام نهفته است و آن را عینا در مواجهه با اغلب کارشناسان بزرگواری که بعدا به جمع انجمن با آبرومندی نمیتوانست پا بگیرد و استوار به کار ادامه دهد به ایشان عرض کردم «امثال من در اثر تحصیل و تجربه دارای ارزشی هستند که هیچ مبلغی نمیتواند آن را جبران کند. انجمن نیز دارای توان پرداخت محدودی است که قابل قیاس با ارزشها نیست لذا از من نخواهید که درباره این فاصله صحبتی کنم. شماره حسابی دارم تا هر وقت هر چه امکان بود به آن حساب ریخته شود. من به هدف لبیک گفته بودم و چنانچه در تمام طول حضورم در انجمن شاهد بودم سایر بزرگوارانی هم که کارهای سترگ در انجمن انجام دادند همه چنین بودند. بعدها دیده شد آنها که برای کسب درآمد به انجمن قدم میگذاشتند چون خود میزان برای خود بودند، بدون آنکه اثر وجودی موثری از خود به جای گذارند خیلی زود برای کسب درآمد بیشتر انجمن را ترک گفتند یا از پرداختهای انجمن مایوس شدند و رفتند.
بعد از انقلاب محیط کار صنعتی بسیار تنگ بود. با مدیران و کارآفرینان رفتاری که لازمه گرامیداشت آنان باشد ملاحظه نمیشد. تحریکات سازمانهای چپگرا و اتهاماتی که به این طبقه وارد میشد و تاثیری که در روحیه نیروهای مذهبی میگذاشت سبب دلآزردگی و حتی جلای وطن مدیران و کارآفرینان میشد. باید سازمانی در کشور به آنان قوت قلب و توان ایستادگی و پایمردی میداد و به آنان میگفت شما که مسلمانید! شما که ایرانی هستید! و آنچه کردهاید برای برومندی این سرزمین بوده است، شما که ثروت را به صورت پیچ و مهرههایی بر زمین استوار کردهاید و با کار و کوشش سبب شدهاید تا عدهای شرافتمندانه زندگی کنند و بخشی از نیازمندیهای کشور را فراهم سازند، باید بایستید و مقاومت کنید و نیت پاک خود را به اثبات رسانید. انجمن چنین رسالتی را به عهده گرفت و روحیهای مقاومتپذیر در دل بسیاری از این آزردگان ایجاد کرد.
یکی از مشکلاتی که از روزهای اول در انجمن قابل مشاهده بود فاصلهای بود که بین مدیران صنعت و کارآفرینان با کارشناسان مسائل کلان جامعه وجود داشت. مدیران و کارآفرینان ما معمولا در روند کارهای شخصی خود با این گونه کارشناسان آشنایی نداشتند و اغلب آنان را نمیشناختند. دیدگاه آنان از کلمه کارشناسی محدود به کسانی بود که با همین عنوان در امور تخصصی در وزارتخانهها یا در موضوعهای مبتلا به آنان سروکار داشتند این گونه شناخت سابقه ذهنی مناسبی را از کارشناسان مسائل کلان که عامل تعیینکنندهای در تصمیمگیریهای مرتبط با برنامههای اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی هستند به دست نمیداد. از سوی دیگر کارشناسان مسائل کلان نیز با مدیران و کارآفرینان آنچنان نزدیک نبودند تا مسائل و مشکلات آنان را از نزدیک لمس کنند و راهحلها را بر اساس این گونه مبادله اطلاعات ارائه دهند.
برای پیشبرد انجمن لازم بود این نزدیکی فراهم آید تا با جسارت و دانایی بتوان در برنامههای مرتبط با توسعه صنعتی و نقش بخش خصوصی اظهارنظر سازنده کرد تا مورد قبول افتد. برای چنین نوآوری باید محیط انجمن نیز آماده میشد. کشور، دوران سخت پس از انقلاب را میگذراند. گاه به علت عدم شناخت یا نیازهای فوری تصمیمهای عجولانه گرفته میشد یک نمونه از این گونه تصمیمها تعطیل سازمان برنامه و بودجه بود، به طوری که کارشناسان ارزندهای که سراسر وجود آنان را عشق به سرزمین و تعالی آن پر میکرد و قلبشان از اعتقادات عمیق مذهبی و درونی آکنده بود از کارکنان گذاشته شدند. بسیاری از آنان محیطجامعه را برای فعالیت خود کوچک دیدند و تحمل تحقیرها را نیاوردند و جلای وطن کردند. آنانی که ماندن باید گرامی داشته میشدند.
ارسال نظر