خاطرات- رهآوردهای انسانی انقلاب صنعتی- ۲
دود کارخانهها و بازرگانان مشهور
دست بالا این که بارون کله شق و نادان شهرستانی با این نیاز تازه روبهرو شده بود که پسرش را به مدرسهای آبرومند بفرستد (از دهه ۱۸۴۰مدارس خصوصی بنا شده بود تا آنان و نیز زاد و رود بازرگانان نوخاسته را متمدن کند) و خود را با شیوههای معمولی زندگی لندن تطبیق دهد.
زندگی انگلهای بیشمار جامعه اشرافی روستایی، از بالا تا پایین، نیز بدین ناز و نعمت بود: دنیای روستایی و شهرستانی کارگزاران و عرضهکنندگان مایحتاج اشراف و نجبا و حرفههای سنتی و کاهلانه و فاسدی که با پیشرفت بیشتر انقلاب صنعتی به گونهای روز افزون ارتجاعی میشدند. کلیسا و دانشگاههای انگلستان بر بستر درآمدها، امتیازها و سوء استفادهها و رابطه با اشراف، چرت میزدند و فساد آنها بیش از آنچه در عمل مورد حمله قرار گیرد، پیوسته در گفتارها به باد انتقاد گرفته میشد. وکلا و همه آنان که کارمندان دولت به شمار میآمدند، بیهیچ تغییر باقی ماندند. بار دیگر، در دهههای بعد از جنگهای ناپلئونی، شاید نظام سابق به اوج خود رسید و پس از آن خردهموجی چند بر سطح آرامش ماندابگونه دهلیزهای کلیساها، مدارس و شبانهروزیها و دیگر جاها پدید آمد. از دهه ۱۸۳۰ به بعد اینها نیز دگرگون شدند، اما به آرامی (مگر در مورد حملات بیرحمانه و تحقیر آمیز، اما نه موثر، از زبان کسانی که به درون این گونه موسسات راهی نداشتند، داستانهای چارلز دیکنز آشناترین نمونههای آن است)، اما روحانیان والامقام عصر ویکتوریا که آنها را در «بارچستر» ترولوپ میبینیم، اگر چه هرگز از کشیشها و قاضیان شکارگر پردههای هوگارث شباهتی نبرده بودند، ثمره تعدیل و تطبیقی ملایم و محتاطانه و نه حاصل تحولی یکباره بودند. هیچ کس چندان که به استعداد تغییرپذیری کشیشان و مدرسان مدارس مذهبی برای ورود به دنیای جدید توجه میکرد، نگران قابلیت تغییر بافندگان و کارگران کشاورزی نبود.
یکی از نتایج مهم این پیوستگی و تداوم- که تا اندازهای بازتاب قدرت تثبیت شده طبقه بالای کهن بود و تا حدی زاییده پرهیز آگاهانه صاحبان زر و زور از تشدید تنش- این بود که طبقه بازرگان جدیدی که در حال پیدایش بود، خود را با انگاره زندگی پرداخت شده و استواری روبهرو دید. پیروزی، اگر چندان میبود که او را به صف طبقه بالا ارتقا دهد، تزلزلی در زندگیاش پدید نمیآورد. او خود «جنتلمن» میشد، بیتردید با خانهای ییلاقی و شاید سرانجام با لقب شهسواری یا نجیبزادگی، یک کرسی در پارلمان برای خود یا پسرش که در آکسفورد یا کمبریج آموزش دیده بود و یک نقش اجتماعی روشن و تعریف شده به دست میآورد. همسر او هم به جرگه «لیدی»ها راه مییافت و وظایف خود را از کتابهای راهنمای آداب معاشرت میآموخت که از دهه ۱۸۴۰ منتشر میشد. بازرگانان قدیمیتر، دیرزمانی از این جریان همانند گردی سود جسته بودند و بیشتر از همه تاجران و صرافان، به ویژه تاجرانی که در کار تجارت خارجی بودند و سالها بعد از آن که کارخانهها و کورهها آسمان شمال را با دود و دوده پوشاندند، به عنوان بلندمرتبهترین و با نفوذترین کارفرمایان برجا ماندند. برای آنان نیز انقلاب صنعتی دگرگونی عمدهای پدید نیاورد، مگر شاید در نوع کالاهایی که خرید و فروش میکردند. در واقع، همان طور که دیدیم، این طبقه به پهنه بازرگانی نیرومند و جهانی و پررونقی راه گشود که شالوده قدرت بریتانیا در قرن هجدهم بود. نردبان پیروزی که آنان پیموده بودند، هر چه بود، فعالیتها و پایگاهشان از لحاظ اقتصادی و اجتماعی آشنا مینمود. تا انقلاب صنعتی فرا رسد، زادگان ابل اسمیت، بانکدار ناتینگهام، در مناصب کشور تثبیت شده به پارلمان راه یافته و با نجبا وصلت کرده بودند (هر چند که وصلت با خاندان شاهی دیرتر میسر شد). خاندان گلین از کسب و کار دارو فروشی در هاتن گاردن به منزلتی مشابه دست یافته بود و خاندان بارینگ از تولید لباس در وست کانتری به جایی رسیده بود که پس از چندی به قدرتی عظیم در تجارت و مالیه بینالمللی دست یافت. ارتقای اجتماعی آنان نیز همپای ارتقای اقتصادی آنان بود. القاب و نشانها فراچنگ آمده بود یا در یک قدمی ایشان بود. چیزی از این طبیعیتر نبود که گروهی دیگر از بازرگانان- مانند رابرت پیل پدر، صاحب کارخانه پنبهریسی- به چنان اوجی از ثروت و افتخار و شهرت عمومی پای گذارد که از آن فراز به اشارهای حکومت را رهنمایی کند یا حتی (مانند پسر پیل و پسر گلادستون، تاجر اهل لیورپول) مقام نخستوزیری را از آن خود سازد و در واقع گروه پیلایت که در ثلث دوم قرن نوزدهم در پارلمان جای داشت، تا حد زیادی نماینده این خانوادههای بازرگان بود که با الیگارشی زمیندار یکی شده بودند، هر چند که وقتی پای منافع تجارت و زمین به میان میآمد، با این طبقه تضاد مییافتند، اما جذب شدن در الیگارشی اشرافی، چنان که بر میآید، تنها برای اقلیتی میسر بود- در این مورد اقلیتی از آنان که ثروتی استثنایی داشتند یا بازرگانانی که از طریق سنتی احترام و منزلتی یافته بودند. انبوهی از مردان که از طبقات پایین - هر چند نه از قشر به راستی فقرزده- به ثروت و رفاه و تجارت دست مییافتند و انبوهی باز هم عظیمتر از مردانی که از میان جماعت فقیر کارگر خود را به طبقات متوسط میرساندند، بیش از آن بودند که بتوان آنها را جذب کرد و اینان نیز خود در آغاز در اندیشه جذب شدن در جایی نبودند (هر چند شاید همسرانشان در این باره بیاعتنایی کمتری نشان میدادند). تعداد روز افزونی از آنان - و بعد از سال ۱۸۳۰ همه آنان- خود را نه تنها در شمار افراد میان مرتبه جامعه، بلکه بخشی از «طبقه متوسط» میشناختند. آنان خواهان حقوق و قدرتی شایسته خود بودند. گذشته از این، اینان به ویژه آن گاه که پیرو کلیسای انگلیس نبودند و از ولایاتی میآمدند که فاقد ساخت سنت محکم اشرافی بود- و در اغلب موارد هم چنین بود- احساس پیوستگی نسبت به نظام سابق نداشتند.
ارسال نظر