آموزگار آمد، فرمانفرمائیان رفت

آنچه می‌خوانید ادامه بخشی از کتاب بربال بحران است که ایرج امینی پسر علی امینی از خاطرات پدر نوشته‌است. سعی و کوشش دکتر امینی برای متقاعدکردن درخشش به جایی نرسیده بود.از طرف دیگر سایر وزارت‌خانه‌ها نیز که پس از نخست‌وزیری دکتر امینی از حق اجرای طرح‌های پیشنهادی سازمان برنامه برخوردار شده بودند، عملا وقعی به سازمان برنامه نمی‌گذاشتند و چنان که باید و شاید تعهدات خود را انجام نمی‌دادند.

این امر باعث شد که چند تن از مسوولان عالی‌ رتبه سازمان برنامه و در راس آنها دکتر خداداد فرمانفرمائیان تلاش کنند بودجه کل کشور را از وزارت دارایی به سازمان برنامه منتقل کنند. دکتر فرمانفرمائیان در این باره می‌گوید:

..... من به این فکر رسیدم که بودجه کل کشور باید از وزارت دارایی به سازمان برنامه منتقل شود، به خاطر این که اگر هم که قانون برده بودند که تخصیص اعتبارات از طریق برنامه انجام شود، باز می‌توانستند بودجه را عوض کنند.... تخصیص اعتبار اولیه را قانون گذرانده بودند که هشتاد درصد پول نفت را بدهند به سازمان برنامه برای کارهای عمرانی، هر سال می‌توانستند با قانون بودجه آن را تغییر بدهند. آنچه ما از دست می‌دادیم توانایی و کنترل بود. من نزد خودم فکر کردم تنها راهش این است که ما بودجه کل کشور را تحت کنترل سازمان برنامه بیاوریم و اجرائیات را در مقابل به وزارت‌خانه‌ها منتقل کنیم....من قضیه بودجه را با دکتر امینی مطرح کردم؛ گفتم شما فلسفه‌تان این است و به ما می‌گویید که باید وزارت‌خانه‌ها کارهای اجرایی را در دست بگیرند. بسیار خب، اما سازمان برنامه اگر کار اجرایی را از دست بدهد، دیگر هیچ‌گونه حرمت و توانایی سیاسی یا قدرت اقتصادی نخواهد داشت.شما راضی نشوید به این کار؛ با دست خودتان این سازمان را از بین نبرید.

این یک سازمانی است (که) به درد کشور می‌خورد و این کمک‌ها را کرده است.

اگر یک دندان می‌کشید جایش یک دندان مصنوعی اقلا بگذارید. گفت برو لایحه‌اش را تهیه کن. دکتر امینی به من گفت فعلا جای بهنیا من کسی را نمی‌گذارم. لایحه انتقال بودجه به سازمان برنامه را هر چه زودتر تهیه کن تا قبل از تعیین وزیر جدید به مجلس تقدیم شود (منظور هیات دولت است)....

تفاهم دکتر امینی با خداداد فرمانفرمائیان به منزله سپردن وظیفه تنظیم اقتصاد کشور به سازمان برنامه بود که به نقش محوری و کارآمدی کادرهای جوان اعتقاد و اطمینان داشت. این امر در عین حال می‌توانست از اصطکاک موجود در هیات دولت و میان وزارت دارایی - که پس از استعفای بهنیا روی دست دکتر امینی مانده بود - با سایر وزرا جلوگیری کند و بالمال تحرک لازم را به هیات دولت بازگرداند.

در فاصله‌ای که خداداد فرمانفرمائیان مشغول تهیه طرح انتقال بودجه از وزارت دارایی به سازمان برنامه بود. دکتر امینی ناگهان دکتر جهانگیر آموزگار، وزیر بازرگانی را به وزارت دارایی منصوب نمود. این اقدام که موجب استعفای خداداد فرمانفرمائیان از معاونت اقتصادی و مالی سازمان برنامه شد، به عقیده نگارنده قبل از هر چیز مبین احساس استیصال پدرم از بن بست بودجه بود.

می‌توان حدس زد وقتی پدرم از دکتر جهانگیر آموزگار که طرحی برای نجات بودجه کشور داشتند برای تصدی وزارت دارایی دعوت به عمل می‌آورد، از ایشان شنیده باشد که در صورت انتقال بودجه به سازمان برنامه قادر به اجرای طرح مالی خود نیست. من با شناختی که از پدرم دارم، تصور می‌کنم که او با اتکا به روابط بسیار صمیمانه‌ای که با خداداد فرمانفرمائیان داشت خیال می‌کرد که می‌تواند او را متقاعد سازد که بهتر است عجالتا انتقال بودجه از وزارت دارایی به سازمان برنامه به تعویق بیفتد.

دکتر فرمانفرمائیان حکایت می‌کند:

در حال تهیه لایحه بودیم که ناگهان دکتر امینی، دکتر جهانگیر آموزگار را به سمت وزیر دارایی معرفی کرد. من فوری رفتم نخست وزیری پهلوی دکتر امینی. گفتم شما گفته بودید وزیر نمی‌‌گذارید تا این لایحه بودجه را بگذرانید. حالا ما رو‌به‌رو می‌شویم با این مشکل، من هم جای وزیر جدید بودم با انتقال دستگاه بودجه به سازمان برنامه مخالفت می‌کردم، حالا شما می‌گویید من چه کار بکنم. دکتر امینی نشسته بود روی صندلی و حالش هم هیچ خوب نبود. گفت خداداد من دیگر قدرت این کار را ندارم. گفتم آقای دکتر امینی، شما نخست وزیر مملکت هستید، قدرت چی را ندارید؟ گفت من به هیچ وجه نمی‌توانم این قولی را که به شما دادم عملی بکنم. من دیگر نمی‌توانم. گفتم آقای دکتر امینی پس بنده از امروز استعفایم را حضورتان تقدیم می‌کنم و از فردا هم سازمان برنامه نمی‌آیم. دکتر امینی که فوق‌العاده ناراحت شده بود و مریض بود، چرخید، از صندلی پرت شد افتاد زمین. من دویدم بغلش کردم، بلندش کردم، گذاشتمش روی صندلی. اشک از چشم‌هایش می‌ریخت. من هم همین طور شرشر گریه می‌کردم...

آمدن جهانگیر آموزگار به وزارت دارایی و پذیرفتن مسوولیت تنظیم بودجه برای مدتی روزنه امیدی باز کرد و پدرم را جانی تازه بخشید. او معتقد بود که در آن موقعیت وزارت دارایی به مدیری احتیاج دارد که «علاه بر قدرت مدیریت، با مشکلات اقتصادی و طرح و برنامه هم آشنا باشد و علاوه بر این محافل اقتصادی جهان مخصوصا بانک بین‌المللی او را به درستی بشناسند و زبان فنی یکدیگر را بفهمند...»