جان فوران

ملی کردن نفت و جنگ سرد، دولت ایران را شدیدا رویاروی بریتانیا قرار می‌داد، درگیری ایالات متحد را در مورد ایران روزافزون می‌کرد و خصومت منفعلانه اتحاد شوروی را برمی‌انگیخت و این همه در کودتای قریب‌الوقوع سهمی داشتند.

حل نشدن اختلافات نفتی ایران و بریتانیا برای ایران پیامدهای وخیمی داشت. مذاکرات بی‌نتیجه سال‌های ۱۹۵۱ م/۱۳۳۰ ش و ۱۹۵۲ م/ ۱۳۳۱ ش نشان داد که بریتانیا مایل به قبول اصل ملی شدن صنعت نفت نیست و علاوه بر آنکه نگران اعتبار و موقعیت جهانی خود می‌باشد، حاضر نیست از سود سرشار و بادآورده شرکت نفت چشم بپوشد. بعد از آوریل ۱۹۵۱ (فروردین- اردیبهشت ۱۳۳۰) و با شروع اخراج انگلیسی‌ها از آبادان، آنها نیز ضمن پایین آوردن فوری تولید، در تابستان همان سال به محاصره دریایی ایران اقدام کردند و با تحریم بین‌المللی نفت ایران، مانع از صدور نفت این کشور شدند، این موضوع سبب شد تا صادرات نفت ایران از ۴/۲۴۱میلیون بشکه در سال ۱۹۵۱ م/۱۳۳۰ ش به ۶/۱۰میلیون بشکه در

۱۹۵۲م/۱۳۳۱ش تنزل یابد. شرکت سابق نفت هم با افزایش بهره‌برداری از نفت عراق با مشکلی مواجه نشد. شواهدی در دست است که نشان می‌دهد مصدق شخصا در ۱۹۵۲ م/۱۳۳۱ش به حل و فصل موضوع علاقه داشته و می‌خواسته است با میانجیگری بانک جهانی یا به‌طور مستقیم با انگلستان به توافق دست یابد، اما از طرفی نگران از دست دادن محبوبیت خود در داخل کشور بود و از سویی مشاورانش نیز وی را از این اقدام بر حذر می‌داشتند. کاتوزیان می‌گوید: این یک نقطه عطف تعیین‌کننده در جنبش بود؛ چون با حصول بهترین شرایط، از فشارهای داخلی و خارجی و سوق یافتن مسیر رویدادها به سوی کودتا کاسته می‌شد، دولت مجال نفس کشیدنی می‌یافت و درآمدی کسب می‌کرد که بتواند برنامه‌های اصلاحی را پیش ببرد. اما از سوی دیگر معلوم نیست مساله اختلاف اگر با چیزی کمتر از ملی شدن حل و فصل می‌شد مردم ایران آن را می‌پذیرفتند یا بریتانیا به چیزی غیر از لغو ملی کردن رضا می‌داد. دولت محافظه‌کار بریتانیا که به تازگی مصدر کار شده بود به جای یافتن راه‌حل، زمینه‌چینی برای یک کودتا را تدارک دید و برنامه‌اش را فعالانه تدوین کرد.

در این طرح، ایالات متحده آمریکا نیز سرانجام جانب بریتانیا را گرفت. سال ۱۹۴۶م/۱۳۲۵ش و بحران آذربایجان نقطه عطفی در روابط ایران و آمریکا بود؛ دوره ۱۹۵۱-۱۹۵۳م/۱۳۳۰-۱۳۳۲ش را نمی‌توان عقبگرد آمریکا از سیاست قبلی‌اش به حساب آورد؛ چون آمریکا در نهایت تصمیم داشت شاه را بر تخت سلطنت نگاه دارد و نقش برتر انگلستان در ایران را به خود اختصاص دهد. ابتدا چنین به نظر می‌رسید که آمریکا منبع پشتیبانی از مصدق و مبارزاتش با بریتانیا است، آمریکا به دولت مصدق وعده داد کمک‌هایش را به ایران ادامه دهد و وام ۲۵میلیون دلاری بانک صادرات - واردات را که در ۱۹۵۱ م/۱۳۳۰ ش مورد مذاکره قرار گرفته بود به دولت بپردازد. مصدق در نوامبر ۱۹۵۲ (آبان- آذر ۱۳۳۱) تقاضای وام ۱۲۰میلیون دلاری را به ترومن تسلیم کرد. دولت آیزنهاور که به تازگی به جای ترومن بر سر کار آمده بود از اجابت این درخواست خودداری ورزید و اعلام کرد، «ایران به آن همه درآمد سرشار نفت دسترسی دارد.

مصدق و کاشانی بار دیگر در نوامبر ۱۹۵۲ (آبان- آذر ۱۳۳۱) از آمریکا درخواست وامی به مبلغ یکصد میلیون دلار را کردند و از شرکت‌های نفتی آمریکایی خواستند نفت ایران را بخرند. شرکت‌های نفتی کوچک و مستقل آمریکایی از این پیشنهاد استقبال کردند. آیزنهاور در ماه ژوئن ۱۹۵۳ (خرداد- تیر ۱۳۳۲) به مصدق اطلاع داد «دولت ایالات متحد آمریکا در حال حاضر در وضعیتی نیست که به ایران کمک بیشتری بدهد یا از آن کشور نفت خریداری کند. تنها کمکی که آمریکا در این دوره به ایران کرد مشاوره نظامی و تجهیزات ارتشی و پلیسی بود. مصدق از دریافت این کمک‌ها نیز خودداری کرد، چون مایل نبود مسائل دفاعی ایران را به غرب وابسته سازد، اما آمریکا که مشتاقانه خواهان نفوذ در ارتش ایران بود اعلام کرد که ایران می‌تواند سیاست عدم تعهد را در پیش گیرد.

در سال ۱۹۴۸م/۱۳۲۷ش سازمان تازه تاسیس سیا در برنامه‌ای با عنوان بدامن (Bedamn) فعالیت‌های سیاسی و تبلیغاتی خود را در ایران شدت بخشید و آن را عمدتا علیه حزب توده و نفوذ شوروی متوجه می‌ساخت. اشخاصی در ایران با نام‌های رمزی نرن (Nerren) و سیلی (Cille) سالی یک‌میلیون دلار از سیا می‌گرفتند تا مقاله و کتاب ضدکمونیستی بنویسند یا کارتون‌های ضدکمونیستی در دسترس مردم قرار دهند، جزوه و شبنامه در این زمینه منتشر سازند، شایعه‌پراکنی کنندو باندهای خیابانی (خاصه از حزب‌های سومکا (طرفدار نازیسم) و پان‌ایرانیست را اجیر کنند تا با توده‌ای‌ها به زد و خورد بپردازند. در تظاهرات حزب توده رخنه کنند، به روحانیت پول بدهند تا علیه حزب توده و به وعظ و خطابه بپردازند، به مساجد و چهره‌های خوشنام حمله کنند و آن را به گردن حزب توده بیندازند. سیا که به ظاهر مستقل از دولت ترومن و وزارت امور خارجه آمریکا عمل می‌کرد، از بدامن علیه مصدق و جبهه ملی استفاده کرد، تلاش کرد در جبهه شکاف بیندازد، با ارائه پاداش‌های به کاشانی، بقایی و سایرین از طریق واسطه‌ها نزدیک شد و آن‌ها را به بریدن از مصدق تشویق کرد. سیاست خارجی آمریکا در آن هنگام عمدتا جنبه ضدکمونیستی داشت و هنوز نمی‌توانست میان ناسیونالیست‌های جهان سوم و نیروهای طرفدار شوروی فرق قایل شود. در زمینه دکترین ترومن که هدفش سد کردن راه جنبش‌های انقلابی جهان سوم بود، مصدق پدیده‌ای معمایی و دوجنبه‌ای- ناسیونالیست غیرکمونیست- بود. در ژانویه ۱۹۵۲ (دی-بهمن ۱۳۳۰) وزارت امور خارجه آمریکا هدف‌های خود در ایران را به شرح زیر مشخص ساخت: «هدف اولیه ما حفظ استقلال ایران و نگاه داشتن این کشور در ردیف کشورهای جهان آزاد است. هدف دوم ما، تضمین دستیابی دنیای غرب به نفت ایران و در نتیجه ممانعت از دسترسی شوروی به این منبع است.» در اواخر سال ۱۹۵۲م/۱۳۳۱ش تحلیل‌گران وزارت امور خارجه آمریکا به این جمع‌بندی رسیدند که آمریکا باید از مصدق پشتیبانی کند و با دولت او به تفاهم برسد، اما جمهوری‌خواهان به رهبری آیزنهاور که به تازگی به قدرت رسیده بودند مصدق را تهدید مستقیم یا غیرمستقیمی علیه حفظ وضع موجود تلقی می‌کردند.