داستان صنعت؛ از میرفندرسکی تا امیرکبیر
منوچهر دینپرست- نحوه آشنایی ما با دنیای مدرن داستان عجیب و غریبی است. عجیب از آن بابت که وقتی با دستگاههای جدید روبهرو شدیم و آنها را دیدیم، فکر کردیم جن وارد آنها شده و جنی هستند و کار جنگیرها هم سکه شد. غریب هم از این بابت است که فکر نمیکردیم که در گذشته دور هم ما با صنایع و فرآوردههای جدید روبهرو بودیم؛ اما آنقدر عقب افتادیم که یادمان رفته که قبلا چه میکردیم. از زمان حیات حکیم ابوالقاسم میرفندرسکی تا زمان به قتل رسیدن امیر کبیر حدود دو قرن میگذشت و در این مدت تحولات مهمی در کشور رخ داد؛ اما آنچه من قصد بازگویی آن را دارم، مساله توجه به صنعت است که بعدها «تکنولوژی» یا فنآوری نامیده شدهاست.
منوچهر دینپرست- نحوه آشنایی ما با دنیای مدرن داستان عجیب و غریبی است. عجیب از آن بابت که وقتی با دستگاههای جدید روبهرو شدیم و آنها را دیدیم، فکر کردیم جن وارد آنها شده و جنی هستند و کار جنگیرها هم سکه شد. غریب هم از این بابت است که فکر نمیکردیم که در گذشته دور هم ما با صنایع و فرآوردههای جدید روبهرو بودیم؛ اما آنقدر عقب افتادیم که یادمان رفته که قبلا چه میکردیم.از زمان حیات حکیم ابوالقاسم میرفندرسکی تا زمان به قتل رسیدن امیر کبیر حدود دو قرن میگذشت و در این مدت تحولات مهمی در کشور رخ داد؛ اما آنچه من قصد بازگویی آن را دارم، مساله توجه به صنعت است که بعدها «تکنولوژی» یا فنآوری نامیده شدهاست.
حکیم میرفندرسکی رسالهای به فارسی به نگارش درآورده با نام «صناعیه» که به نام و عنوان «حقایق الصنایع» نیز شهرت دارد. میرفندرسکی در این رساله مطالب علمی و فلسفی دقیق را با زبانی روشن و فصیح آمیخته با آیات، احادیث و اقوال بزرگان و حکما بیان داشتهاست. آنچه در این رساله برای ما اهمیت دارد و فارغ از مسائل دینی، این است که گویی میرفندرسکی با زبانی فلسفی میخواست صنایع را مورد توجه قرار دهد و بگوید که صنعت برای خودش چارچوب و قاعدهای دارد.
بنابر این، صنعت در لغت به معنای کار و پیشه است و در اصطلاح به آنچه پرورده دست انسان میباشد، گفته میشود. اما مساله این است که در سلسله صفویه صنعت برای خودش تعریفی داشت که نماد آن را میرفندرسکی و در سلسله قاجاریه نیز تعریفی دیگر در نظر بود که نماد آن را امیرکبیر میدانیم.
میرفندرسکی در رساله صناعیه، صناعت را به مفهومی بسیار گسترده گرفته است؛ به معنای هر چیز که از قوای عاقله و عامله آدمی به ظهور و حصول بپیوندد. او در ۲۸ باب به این امور پرداختهاست؛ صناعت همان پیشه است و پیشه، توانایی است که با فکر و اندیشه درست در موضوع تاثیر راسخ گذارد و موضوع هم به اقتضای غرض و غایتی که در آن است، آن تاثیر را میپذیرد. میرفندرسکی در تعریف خود تلاش میکند با بهرهگیری از روش فلسفی، زوایای گوناگون مساله را بررسی کند. او برای کار و پیشه نگاهی فلسفی و معنوی قائل است. به همین خاطر میرفندرسکی اهمیت معنوی کار را هم از حکمت اسلامی و هم از حکمت هند آموخته است که در این نگاه کار به معنای سلوک معنوی نیز هست؛ اما مفهوم دوم صنعت در نظر میرفندرسکی از نبوت، حکمت و خلافت تا آهنگری را شامل میشود. البته در اینجا صنایع دارای سلسلهمراتبند که از مراتب اشرف آغاز شده و به مراتب اخس میانجامند. نکته دیگر این است که از نظر میرفندرسکی میان صنایع و علوم تفاوت چندانی دیده نمیشود و در نتیجه نجوم و طب نیز از جمله صنایع محسوب میشوند.از نظر حکما میان صنعت و آنچه امروزه هنرهای زیبا خوانده میشود، مثل موسیقی و نقاشی، تفاوتی وجود ندارد. هنر در معنای زیباشناختی آن مولود تفکر غرب بوده و پیش از آن سابقه نداشتهاست. همچنین از این رویکرد صناعت نوعی معرفت است که منجر به عمل میشود. عمل در اینجا بسیار مهم است؛ به این معنا که نسبت میان پیشه و عمل و سهم عمل در ملکات نفسانیه اهمیت بسیاری دارد. پس بر خلاف آنچه امروزه مورد نظر است، صناعت تنها به عمل مربوط نمیشود و نوعی دانایی را نیز در خود دارد.
با این حساب، تلقیای که در حکمت اسلامی نسبت به صنایع وجود دارد، این است که هیچ یک از صنایع حاصل دست بشر نیستند، بلکه جنبه و منشأ آسمانی دارند. جالب است که صنعتگران در دوره صفویه فتوتنامه داشتهاند. معمولا در فتوتنامهها از حضرت علی به عنوان سرمنشأ بسیاری از صنایع نام برده میشود تا شأن ولایی ایشان مرتبط با صنایع نشان داده شود. میرفندرسکی اوصافی را که موجب شرف یا خست صنایع میشوند، مورد بحث قرار میدهد. در این راستا وی صنایع را تقسیمبندی میکند و از صنایعی یاد میکند که نافع ضروری (مانند آهنگری) یا نافع غیر ضروری (مانند رختشویی) یا خیر بالذات (مانند پیامبری) و خیر بالعرض (مانند خیاطی) هستند. همچنین از نظر میرفندرسکی برخی صنایع کثیرالنفع (مانند آهنگری) یا قلیلالنفع (مانند مارگیری) بوده و نیز برخی صنایع متمم فعل طبیعت (مانند دامپزشکی) و برخی مزین طبیعت (مانند نقاشی) محسوب میشوند.
با تعریفی که از صنعت از دیدگاه میرفندرسکی ارائه کردیم، دیدیم که او صنعت را آسمانی میبیند و به نظر میرسد در آن مفهوم پیشرفت و توسعه جایی نداشته باشد.
اما دو قرن بعد و در سلسله قاجاریه کسی مانند امیر کبیر برای رشد و ترقی کشور به صنعت توجه میکند. در این دوره تولیدات صنعتی مانند محصولات کشاورزی، همه نیازهای زندگی ساده و محقر اکثریت جامعه ایران را تامین میکرد و در مواقع جزئی نیاز به کالاهای وارداتی میشد. صنایع دستی ایران بیشتر به مصرف داخلی میرسید و چندان در اقتصاد و تجارت اهمیتی نداشت. از صنایع این دوره میتوان به فرش، ابریشمبافی، شالهای ایرانی، کرباس، چرم، نمد، حنا و تریاک و معادن اشاره کرد.
به جز منسوجات و صنایع دستی، «معادن» سرشار ایران نیز راه را برای ایجاد صنایع دیگر فراهم کرده بود؛ اگرچه ایرانیها از دانش استخراج معادن بیبهره بودند و این صنعت تماما در دست عاملان روسی و انگلیسی بود. ذخایر عظیم مس، آهن، سُرب، نمک طعام و گوگرد به دلیل فقدان دانش کافی و نبود راهها و هزینههای گزاف استخراج، چندان کمکی به اقتصاد و صنعت ملی نکرد. فقط قسمت بسیار اندکی از معادن غنی آهن مملکت در مازندران و خراسان استخراج میشد و بقیه آهن مورد نیاز از هند وارد میشد. کارگران ایرانی، از آهن شمشیرهای بسیار مرغوبی تولید میکردند که به «شمشیرهای دمشقی» شیراز و مشهد معروف بود. در کارگاههای اسلحهسازی اصفهان، شیراز و تهران اسلحههای آتشین، خصوصا تفنگ از روی نمونه اروپایی ساخته میشد. فقط سرب و لاجورد به مقدار زیاد و کیفیت مطلوب تولید میشد و به مصرف داخلی میرسید. معادن لاجورد در روستای قمصر کاشان و نزدیکی قزوین بودند.با تمام این تلاشها تا پنجاه سال اول حکومت قاجارها هنوز صنایع دستی کمابیش وضع خود را حفظ کرده بودند. در سالهای بعد نیز صنایع ایران، به جز فرش و بعضی صنایع که فرآوردههای آنها مورد علاقه اروپاییان بود، پیشرفتی نکرد.اواخر دوره قاجار و همزمان با پیشرفت صنایع در اروپا تاسیس کارخانه توسط امیر کبیر در ایران آغاز شد. امیرکبیر معتقد بود که صنایع جدید اروپا را باید با احداث کارخانهها در خود ایران رواج داد و به عبارت دیگر باید احتیاجات مادی جدید را که از لوازم تمدن اروپا است، در داخل کشور بسازند. وی تشویق از صنایع ملی را جزو مواد اساسی برنامه اقتصادی خود قرار داده بود. در اینجاست که ما تفاوت نگرش فلسفی و معنوی میرفندرسکی به مفهوم صنعت با رویکرد امیرکبیر به این موضوع را میبینیم. در سال ۱۲۶۸هـ.ق. کارخانه شکرسازی در میدان «ارگ» ساری و بابل ساخته شد که شکر مازندران را تصفیه کرده و قند و شکر سفید تولید میکرد. کارخانه بلورسازی و چینیسازی در تهران و شکرسازی قم و اصفهان، در همین سال احداث شد. کارخانههای دیگری همچون چراغ برق در مشهد، پنبهکاری در سبزوار، صابونپزی، آجرپزی، کاغذسازی و ریسمانریسی در تهران و چلواربافی و حریربافی در کاشان از دیگر موسسات صنعتی بودند.
امیر کبیر برای گسترش و رشد صنایع، هنروران و صنعتگران را طی سالهای ۱۲۶۷ و ۱۲۷۵هـ.ق. برای آموختن دانش ماهوتبافی، چینیسازی و کاغذگری به اروپا فرستاد. امیر در استخراج معادن ایران طبق اصول علمی اروپایی بسیار اهتمام کرد و کارشناسانی را نیز از اتریش آورد که به پیشرفت قابل ملاحظهای در این امر انجامید. کارخانههایی نیز برای پنبهپاککنی و کشیدن روغن زیتون و چوببری توسط روسها و کارگاه آهنگری در آذربایجان به دست آلمانیها به راه افتاد.امیر کبیر به غیر از تولید صنایع خارجی در داخل به توسعه و رونق صنایع ملی نیز بسیار علاقهمند بود، در مازندران شال چوخایپشمین که مخصوص لباس اهالی آنجا بافته میشد، با تلاش امیر کبیر به حدی رونق گرفت که به جای ماهوت، در دوخت لباس نظامیان به کار گرفته شد.اما تمام این فعالیتها با مرگ امیرکبیر مختومه شد و آن رشد و شکوفایی که در صنعت قرار بود اتفاق افتد، بار دیگر به سراشیبی سقوط فرو رفت. متاسفانه نه صنعت حکیمانه ما را به رشد و شکوفایی رساند و نه صنعت وارداتی.
ارسال نظر