تاریخ ارتش
خرید اف۱۴ از زبان ارتشبد طوفانیان
ارتشبد حسن طوفانیان که از ۱۳۱۲ به ارتش پیوست تا سال ۱۳۵۷ به ترتیب فرمانده آموزشگاه خلبانی، رییس دایره ۲ طرحهای استراتژیک اداره سوم ارتش، معاون هوایی اداره سوم ارتش، مدیرعامل سازمان صنایع نظامی، آجودان مخصوص شاه، رییس اداره خرید و سفارشات خارجی صنایع نظامی و جانشین وزیر جنگ شد. او به عنوان مسوول خریدهای نظامی ایران اطلاعات گرانبهایی از رفتار شاه و ارتش ایران داشت و به همین دلیل خاطرات او خواندنی است. ضیاء صدقی از همکاران دانشگاه هاروارد که طرح تاریخ شفاهی ایران را تهیه و با رجال سیاسی زمان شاه گفتوگو کرده در اردیبهشت ۱۳۶۴ در شهر واشنگتن با طوفانیان نیز گفتوگو کرده است. آنچه میخوانید بخشهایی از خاطرات طوفانیان درباره خرید سلاح از آمریکا و جزئیات آن است. البته اغراقها و خودنماییهای کسانی که خاطرات خود را میگویند نیز باید مورد توجه قرار داد.
اولین خرید نظامی از آمریکا
اما تو اداره طرح که بودم اتفاق افتاد که من اولین قرارداد خرید نظامی را با آمریکا بستم. یعنی چه؟ یعنی ما تا چهارم جولای ۱۹۶۴ متکی بودیم به آن چه که آمریکا به ما میداد و ما چیزی نمیخواستیم. من آن جا یک گزارش نوشتم به شاه و در کمیته در آنکارا به همین متفقینمان گفتم که روسها، برای اینکه Concept پیمان بغداد این چه بود؟ دفاع در خط البرز، دفاع در مقابل کمونیسم در خط البرز. ما در آنکارا به اینها گفتیم آقا جان این خط البرزی که شما درست کردید روسها از رویش پریدند آمدند در بغداد کودتا کردند، کمونیستی را آوردند پشت ما، من به شاه میگفتم. گفتم ناصر آمده، مصر و ناصر نه قدرتش را داشت نه پولش را که برود یمن جنوبی. من به شاه میگفتم قربان این یمن جنوبی ناصر نرفته، کمونیستها این را فرستادند در یمن جنوبی که کنترل بابالمندب را داشته باشند، جزیره سوکاترا و کنترل بابالمندب. ما این قدر گفتیم و شاه گفت تا این ژنرال تویچر الان تو همین واشنگتن هست. این ژنرال تویچر را فرستادند با من نشستیم برنامه برای امکان دفاع از جنوب ایران نوشتیم. بر اساس این برنامه ما نیاز داشتیم به یک لشکر زرهی در جنوب. بنابراین من به شاه گفتم، با شاه صحبت میکردم. اینها را فقط من صحبت میکردم. حالا اگر من، من من بگویم شما چیز میکنید. اما بخواهید صحبت میکنم.
صدقی: خواهش میکنم
طوفانیان- گفتم شاه باید یک کاری بکنیم، باید یک کاری بکنیم که آن چیزی که میخواهیم بخریم. ما صد و شصتهزار تفنگ کهنه M۱ داشتیم، تفنگ جنگ دوم جهانی، یک تعدادی تانک M۴۷ کهنه، یک مقداری GMC کامیون کهنه، یک مقداری توپ کهنه. ما اصلا چیز نو نداشتیم. آن وقت ۱۹۶۴ بالاخره من رییس اداره طرح بودم، این گزارشات را به شاه دادم، شاه صحبت کرد، قرار شد دولت آمریکا بر اساس این طرح دویستمیلیون دلار در ظرف ۴ سال به ما وام بدهد که وام اولش ۵۰میلیون دلار بود و این قرارداد چهارم جولای ۱۹۶۴ را من امضا کردم. پس در نتیجه چون من طرف صحبت بودم و مکاتباتش را من از اداره طرح میکردم این اتفاق افتاد که ما شدیم رییس اداره خرید، ما رییس خرید نبودیم. اما اشخاصی که دندان تیز کرده بودند برای یک میزی که بخرند صنار از روش ببرند اینها دائم حمله میکردند. حمله اینها چه شکلی بود؟ حمله اینها این ریختی بود، به این شکل بود که اینها نامه مینوشتند به ستاد بزرگ، مخصوصا فرمانده نیروی هوایی، نامه به ستاد بزرگ مینوشت که سرلشکر طوفانیان در اداره طرح حق ندارد از نظر لجستیک و ماتریال دستور بدهد، این رییس اداره طرح است ما پروندههایمان قاطی پاتی شده. بالاخره یک روزی شاه، آریانا بود رییس ستاد بزرگ، به آریانا میگوید، «خب، من نمی...» حالا شاه هم در عقب من آدم گذاشته بود، حالا بعدها من فهمیدم یک کسی را پشت سر من گذاشته بود که این گزارشات (را) مرتب به او میدادند.
نحوه خرید اف ۱۴ واف ۱۵
مثلا شما میشنوید که ما اف ۱۴ خریدیم، شما میگویید که این اف ۱۴ را مثلا نیروی هوایی خیلی رویش مطالعه کرده و کارکرده و اینها، آن وقت بعد تصمیم گرفتند. ولی همچین چیزی نبود، همچین چیزی نبود.شاه به من میگفت، «بین اف ۱۴ واف ۱۵ کدام را بخریم؟» من هم میفهمیدم چه خبر است؟ من هم مواظب خودم بودم. من میرفتم فکر میکردم، مطالعه میکردم و کاملا مشخصات اف ۱۴ را و مشخصات اف ۱۵ را قیمت و Production و availability و در چه مراحلی است و اینها بررسی میکردم و میآمدم به شاه گزارش میکردم که ما تا این جاها رفتیم. اما میگفتم شاه این مساله سادهای نیست، اگر بخواهید تصمیم بگیرید بین اف ۱۴ و اف ۱۵ کدامش را بخرید اجازه بدهید project manager اف ۱۴، project manager اف ۱۵ سفیر آمریکا با وزارت دفاع، نیروی هوایی، نیروی دریایی، (برای این که یک هواپیمایش مال نیروی هوایی است و یکیاش مال نیروی دریایی). اینها بیایند دو تا رقیب در مقابل همدیگر شاه را brief کنند. اگر همه راضی شدند کدام را بخرند آن وقت نظر بدهند. گفت، «خوب نظری است بکن.»
ما آمدیم با، سفیر (که) هلمزبود (آمباسا دورهلمز) با آمباسادور هلمز صحبت کردیم، یک هیات هوایی آمد یک هیات دریایی، ژنرال نمیدانم، (؟) هوایی بود با گرهارت مال دریایی، اینها آدمیرالهای دریایی آمدند.آن وقت توسعدآباد تو آن سالن نهارخوری دو تا رقیب تخته سه پایههایشان را گذاشتند و دوربینهایشان را گذاشتند. اسلایدهایشان را گذاشتند کوروها و بررسیهایشان را گذاشتند. شاه آمد، شاه نشست، هلمزنشست، ازهاری رییس ستاد بزرگ نشست، خاتم نشست و من، دو تا رقیب در مقابل هم مشخصات هواپیمایش را availability و technical و قیمت و price و اکونومیک و همه چیزهایش را گفتند. پس این جمعیتی که این جا نشسته بود، این آدمهایی که این جا نشسته بودند مقامهایی بودند دیگر (که) باید تصمیم بگیرند. آن وقت شاه باید وقتی بلند میشود چکار کند؟ من و شما که الان این جا نشستیم میگوییم شاه باید وقتی که اینها را گوش کرد بلند شد از آن در برود تو دفترش، باید بگوید خاتم بیا، من این را قبول کردم یا آن را، ولی شاه این کار را نمیکرد، میدانید چکار میکرد؟ شاه مرا صدا میکرد، میگفت، «بیاتو». ما رفتیم تو، گفت، «من قانع نشدم.» بلندشو برو آمریکا اینها را ببین. این برای من خیلی خطرناک بود، خیلی خطرناک بود، ولی میگفت پاشو برو ببین.
ادامه دارد
ارسال نظر