نقل خاطرات از سوی مسوولان دولتی زمان شاه البته با اغراق انجام می‌شود و این چیزی است که باید در نظر داشت. باقر مستوفی نیز از این قاعده مستثنی نیست. ادامه خاطرات او را درباره تاریخ صنعت پتروشیمی در ایران بخوانید. خب آن کاری که شما می‌کردید کار هرکسی نبود. میتسوبیشی چی؟

میتسوبیشی با ما شریک شد. در خارک با ما شریک شد.

یعنی در همان جایی که اول آماکو بود؟

میتسوبیشی با ما برای انجام پروژه‌های کوچک‌تری از میتسویی شریک شد. در خارک و در مناطق دیگر برای به راه انداختن صنایع دست پایین (downstream) کار می‌کردند. البته، هدف این بود که بعدها کارهای بزرگ‌تری را شروع بکنند.

ولی متفاوت بود از میتسویی، به صورت مستقل از میتسویی کار می‌کردند؟

من مخصوصا اصرار داشتم آنها بیایند جلو، چون دو گروه با هم رقیب هستند. میتسویی دسته خودش را آورده بود. من با آن ژاپنی دومی یک کار کوچکی شروع کرده بودم که بعد توسعه پیدا کند که نگویند تنها میتسویی هست.

چطور شد که شما شروع کردید با ژاپنی‌ها درباره این پروژه بزرگ‌تر صحبت کردن و با مثلا شرکت‌های آمریکایی یا فرانسوی ادامه ندادید؟

مساله ادامه ندادن با کسی نبود. شرکت آمریکایی آلایدکمیکال آمده بود یک کاری راه انداخته بود برای ما و یک مدتی هم در ایران مانده بود. در آن مدت وضعیت داخلی خود شرکت آلایدکمیکال تغییر پیدا کرده بود. بیشتر ترجیح می‌دادند که داخل خود آمریکا سرمایه‌گذاری بکنند تا خارج از آمریکا. در نتیجه آن اطمینان خاطری که سابقا داشتیم دیگر نداشتیم. بنابراین، ما می‌خواستیم به کارمان توسعه بدهیم، اما پیدا کردن مشتری برای یک طرح بزرگ در مدت کوتاه عملی نبود. موضوع فرانسه هم همین طور است. روی مقیاس بزرگ وقتی که صحبت می‌کنیم، از بیلیون‌ها دلار سرمایه‌گذاری، این قدر شرکت وجود ندارد که همه ابعاد کار را بتواند انجام بدهد. شرکت‌های خیلی بزرگ وجود دارند، مثل‌ای سی‌ای یا مثلا دوپون (Dupont)، که قبلا با ما وارد مذاکره بودند. منتهی مذاکره و علاقه آنها بیشتر روی چیزهایی بود که ما معتقد بودیم بخش خصوصی ایران باید انجام بدهد. مثلا دوپون یک شرکت بزرگ شیمیایی است، ولی در عین حال تخصصش در یک بخش‌های مخصوصی مثل نایلون، رنگ و به هرحال فرآورده‌های خودشان است. آن آدم، به نظر من، می‌خواهد فرآورده‌هایش را در یک بازاری معرفی کند، در صورتی که ما می‌خواستیم یک صنعت برای یک مملکت درست کنیم. این دو تا با هم فرق می‌کند و نتیجتا آنها استقبال می‌کردند از آمدن به ایران، ولی ما راهنمایی شان می‌کردیم بروند در اصفهان در چارچوب بخش خصوصی کار کنند. همین کار را هم دوپون کرد. دوپون رفت در اصفهان کارخانه درست کرد. مقدار زیادی از این شرکت‌ها می‌آمدند، لازم نبود با دولت روی پروژه‌های بزرگ شریک شوند. می‌توانستند روی پروژه‌های کوچک‌تری در داخل بخش خصوصی کار کنند. ما هم تشویق می‌کردیم برای این که کار ما تنها محدود به پروژه‌های بزرگ نبود.

من راجع به پروژه‌های بزرگ صحبت کردم ولی تشویق مردم به کار کردن در downstream، دست پایین، یکی از اهداف اصلی ما بود. یعنی از آن جایی که ما کار را تمام کرده‌ایم مردم شروع می‌کنند. ما پلاستیک را می‌سازیم به صورت گرد می‌فروشیم. بعد یکی از این پلاستیک لوله می‌سازد، یکی دیگر ازش شیشه درست می‌کند، یکی دیگر بطری درست می‌کند. اینها کار ما نیست. کار یک کس دیگر است، کار بخش خصوصی است. در مورد الیاف مصنوعی مربوط به پروژه دوپون هم همین طور بود. مواد اولیه تولیدی را می‌دادیم یکی دیگر ببافد و بعد کس دیگری پارچه کند و بفروشد. ما به همه‌اش وارد نمی‌شدیم. صنعت پایین‌دست را باید بخش خصوصی انجام بدهد. بخش خصوصی می‌تواند برای ساختن موادی که بازار دارد از کالاهای وسطی واحدهایی یا موادی را از ما بخرد بعد برود تبدیلش بکند به کالای مصرفی. آنها را بخش خصوصی می‌تواند انجام بدهد. در این زمینه ما طرح‌هایی داشتیم، با گروه‌های آنتروپرونور صحبت می‌کردیم و پروژه‌هایی را راه انداخته بودیم. اینها طرح‌های پتروشیمی کوچک بودند.

آیا کشورها یا کمپانی‌های غربی از این که شما با ژاپنی‌ها کار می‌کردید ناراحت و ناراضی نبودند؟

ما مخالفتی از سوی کشورهای غربی از آمدن ژاپنی‌ها ندیدیم. دو دلیل دارد؛ یکی این که ژاپنی‌ها خودشان رفته بودند زمینه را درست کرده بودند. یکی دیگر این که ضرر به کسی نمی‌زدیم. ما وسیله‌ای را فراهم کردیم که ژاپنی‌ها جنسی را که به هرحال داشتند می‌ساختند، بسازند با قیمت ارزان‌تری برای مصرف داخلی ما و خودشان. فکر می‌کنم این به منافع کسی برنمی‌خورد. تازه اگر هم برمی‌خورد چه می‌توانستند راجع به آن بکنند؟ هیچی. اگرغربی‌ها این همه آرزو داشتند که ما موفق نشویم، کار ما برایشان یک دستورالعمل می‌شد. بالاخره عربستان سعودی هم با آنها خیلی دوست بود، می‌توانستند تشریف ببرند آن جا با هم یک کاری بکنند در برابر ژاپنی‌ها، به جای این که بیایند این طرف. خلاصه من مقداری حسادت شاید حس می‌کردم، نه زیاد، یک مقداری حس می‌کردم. یکی از مدیران یک شرکت خارجی که شخص خیلی محترم و دوست من است، می‌گفت این مهم‌ترین کاری است که تو برای مملکت انجام دادی، این که ژاپنی‌ها را آوردی این جا. این کار مهمی است. من هنوز هم فکر می‌کنم که اگر به ژاپنی‌ها نگفته بودند بروید و اگر در دکانشان را نبسته بودند، پتروشیمی ایران الان بسیار بهتر از آن چیزی که هست راه افتاده بود و می‌چرخید و به عنوان یک عامل بسیار مهم و بسیار گسترده برای اقتصاد مملکت مانده بود.حالا انشاءالله بازهم چیزی مانده باشد که بشود نجاتش داد. سبک کردن بار دولت، یا می‌توان پروژه هزارمیلیون دلاری را با ۲۰میلیون دلار به راه انداخت.

در زمینه داخلی چی؟ وقتی که شما شروع کردید به این برنامه، مقدار زیادی بودجه و پول در این جا مطرح بود و منافع مختلف، هم در بخش خصوصی و هم در سازمان‌های دولتی. شما با چه واکنش‌هایی روبه‌رو شدید؟

آن اول وقتی یک طرحی می‌بردیم به سازمان برنامه با یک بودجه مفصل، اول حرف نخست‌وزیر این بود که بگو آقا شاه از خرج ارتش یک خورده کم بکند تا ما بتوانیم این پول‌ها را بدهیم. این مرتب جواب اول هویدا بود. من هم می‌گفتم آقا اگر من می‌خواستم این کار را بکنم نخست‌وزیر می‌شدم. این کار نخست‌وزیر است، به من مربوط نیست. شوخی می‌کردیم با هم. هویدا البته با من دوست بود. حقیقت این است که دولت تا آنجا که می‌توانست کمک می‌کرد و سر و صدایش در نمی‌آمد. یک کارهایی ما می‌کردیم که کار دولت را آسان می‌کرد.