خاطرات
بختیار و سوسیالیستهای ایران
شاهپور بختیار آخرین نخستوزیر رژیم گذشته بود که در چند ماه آخر حکومت شاهنشاهی در ایران و در روزهای اوج گرفتن انقلاب اسلامی این منصب را در اختیار داشت. او تحصیلکرده رشته فلسفه از دانشگاه سوربن است و در سال ۱۳۱۸ دیپلم علوم سیاسی نیز دریافت کرد. بختیار در ۱۳۲۴ به ایران بازگشت ودر وزارت کار و تبلیغات شاغل شد. او پس از شهریور ۱۳۲۰ وارد فعالیتهای سیاسی شد و در جبهه ملی فعالیت و با جریانهای سیاسی فعال در آن دوره همکاری میکرد. بختیار در گفتوگو با صدقی از همکاران حبیب لاجوردی که با کمک دانشگاه هاروارد طرح تاریخ شفاهی را پیش میبرد، بخشهایی از تاریخ ایران را بازگو میکند. با توجه به اینکه تاریخ اقتصاد برای این صفحه اهمیت دارد، بخشهایی از گفتوگوی وی را که مضمون اقتصاد سیاسی دارد از کتاب وی عینا نقل میکنیم.
صدقی: .... من دلم میخواهد در رابطه با سوسیالیستهای نهضت ملی ایران و رد تقاضای آنها برای عضویت در جبهه ملی دوم توضیح دهید:
بختیار: بله، عرض میکنم به حضورتان که جبهه ملی تشکیل شده بود و آقای خلیل ملکی هم تقاضای عضویت کرده بود. فکر میکنم آن روز دیگر به آنها نیروی سوم نمیگفتند و جامعه سوسیالیستها میگفتند.
صدقی: جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران
بختیار: بله، یک همچین چیزی. من یک مقداری درباره خلیل ملکی حضورتان عرض کنم. خاصیتهایش را بگویم. او یک عیب داشت که با هیچ گروهی نمیساخت. یعنی این آدم تلخیهایی داشت، عمیقا انسان بود، ولی با مردم برخورد بدی داشت و به اصطلاح گوشت تلخ بود. وقتی که تقاضای او آمد، من تنها نبودم که مخالف بودم. از من مخالفتر با او، سنجابی بود. ولی سنجابی نه خودش شهامت گفتن را داشت و البته دلایل او هم با دلایل من فرق میکرد. دلایل من این بود که گفتم و حالا تکرار میکنم، ولی آقای سنجابی تا آن حدودی که من میدانم، تحت نفوذ این آقای حجازی بود. حجازی هنوز در آن مرحله عضو نبود، ولی خنجی عضو بود. خنجی به او تلفن کرده بود که جلوی این کار را بگیرد. البته بنده حدس میزنم، ولی با اخلاقی که در این سراغ داشتم و در او سراغ داشتم، این قطعی است برای من. وقتی مطرح کردند و صحبت کردیم یک عدهای از جمله مرحوم کاظمی هم مخالف بود. البته مرحوم کاظمی روی جنبه مذهبی که داشت. البته نه، او مثل بازرگان نبود، ولی خب، یک سیدی بود و بالاخره حالت اینطوری داشت. خب، او رییس شورا بود. آقای کاظمی رییس شورا بود و بنده در آنجا، وقتی که صحبت شد، گفتم حقیقتش این است که من هیچ خصومتی، هیچ عنادی، هیچ برخوردی با آقای ملکی نداشتم.
ولی با آمدن ایشان مخصوصا که هنوز انسجام به جبهه ملی محکم نبود و این شورا و این انتخابات و اینها موجب مخالفت من بود. ایرادی که من برای این کار- در رد پیشنهاد عضویت آقای خلیل ملکی- میگیرم این است که ایشان از حزب توده جدا شده بود... من یک آدمی را که تا آخر عمرش عضو حزب توده باقی میماند و معتقد است، برایش احترام قائل هستم. ولی به شرط اینکه واقعا یک مارکسیست باشد و معتقد باشد و اولویت شوروی را در دنیا قبول کند. خب، اشخاصی هستند که میگفتند، آقا، این قایق شکسته ایران را ببندیم به پشت کشتی نیرومند امپراتوری انگلیس. این تز سیدضیاء طباطبایی و تز خیلیها در ایران بود. از آنجا که این مرد- خلیل ملکی- از حزب توده جدا شد، میتوانست به نظر من سکوت کند و یک نویسنده شود، چون استعداد داشت و دانشش را هم داشت. او از مبارزه بیرون میآمد و میرفت نویسنده توانایی شود و مردم را راهنمایی کند و یک مقداری از این کارها هم به موازات آن کارهای دیگری کرد. تا آنجا که آقای رضا شایان که در وزارت کار کارمند خود من بود و اینجا هم آمد و مرا دید و به من گفت: حسین ملک (برادر خلیل ملکی و عضو شورای مقاومت ملی) را هم دید. گفتم بعد از اینکه این کار را نکرد، رفت با یک آدمی مثل بقایی که مابین همه مشکوکتر از همه بود، یک دکانی از نو درست کردند. من نمیگویم که تقصیر خلیل ملکی بود یا تقصیر بقایی بود، ولی ملکی باید اینقدر شعور داشته باشد که با بقایی نرود.
صدقی: ولی بقایی آن روز از نظر مقبولیت عام بعد از مصدق شخص دوم بود.
بختیار: اجازه بدهید، این صحیح است که آقای بقایی هنوز دستش را نخوانده بودند. ولی بقایی که خودش به جایی رسید که دیگر نمیتوانست حزب بسازد. آقای بقایی وقتی وکیل دوم تهران میشود (در دوره هفدهم مجلس شورای ملی در سالهای ۳۲-۱۳۳۱). میرود و حزب زحمتکشان میسازد و این حزب جدا از تمام احزاب و مصدق و اینها، یک دکان جدیدی است ... یک آدمی که با مصدق اینطور بود، این خودش علامت بسیار بسیار مشکوکی بود که برود یک دکانی بسازد. حالا معهذا قبول میکنم که ملکی اشتباه کرد و از بقایی جدا شد. آقای صدقی، تمام این جداییها سروصدا کرد. این آدم را کوچک میکند. من با تمام کثافتکاریهای سنجابیهای نوعی، از جبهه ملی نرفتم و آن روز هم که توی مجلس رفتم، گفتم برنامه جبهه ملی را آوردم و اجرا میکنم. خب آنهایی که اشتباه کردند، حالا بیچارهها تاوانش را به اندازه کافی دادند. بعد از آن ملکی آمد دوباره با یک عده دیگر مثل خنجی و اینها یک دکان باز کردند. آن دیگر معنا نداشت، بعد از ۱۵روز به هم زدند.
صدقی: ۱۵روز نبود. بعد از ۲۸مرداد ۱۳۳۲ بود.
بختیار: یا ۱۵روز نبود و یک سال. بله، ۲۸مرداد به هم زدند.
صدقی: ملکی به هم نزد. خنجی سروصدا درآورد.
بختیار: خیلی خب، بالاخره آقای خنجی و چیز که میآمدند میگفتند، آقا، خلیل ملکی آدم دربار است. این حرف را میزدند. به شما گفتم که رسیدگی هم شد و مزخرف بود. ولی بالاخره آدم اصلا چرا باید برود و خودش را هر روز با یک اشخاص کوچک آلوده بکند و هر روز انشعاب در انشعاب ... حالا ایشان یک سازمانی دارد. من نگران هستم از اینکه ایشان بیاید اینجا و فردا دوباره یک انشعاب بشود. دلیل من این بود. دلیل من این بود نوشته هم هست. امضایش هم کردهام. تمام حرف من با ایشان این بود و البته یک شوخی هم کردم که خلیل ملکی گلایه کرده بود و یک روزنامهای هم این را نوشته بود. من به ایشان گفتم که دیگر یک انشعاب مانده که «خلیل» از «ملکی» انشعاب کند و اینها هر کدام از یک طرف بروند. این برادرش حسین یکی از بیغرضترین آدمهای دنیا است که من دیدهام. ذهن مصدق هم نسبت به خنجی و هم نسبت به خلیل ملکی هیچ وقت مساعد نبود.
ارسال نظر