امیر تیمور کلالی و روایت نفت ایران

ششمین کتاب از سری کتاب‌های «طرح تاریخ شفاهی ایران، مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد»، به خاطرات امیر تیمور کلالی، رییس ایل تیموری، وزیر کابینه مصدق و نماینده چند دوره مجلس قانونگذاری پیش از انقلاب اسلامی اختصاص دارد. براساس نوشته‌های این کتاب امیر تیمور کلالی (سردار نصرت) در سال ۱۲۷۳ در خراسان متولد شد و در سن ۹۳ سالگی در تهران فوت کرد. وی که در زمان عقد قرارداد گس- گلشائیان در مجلس قانونگذاری حضور داشت، خاطرات خود را در این باره با وضوح تمام بیان کرده است و به قرارداد کنسرسیوم نفت پس از سقوط مصدق اشاره می‌کند و مساله نفت در دوران مصدق را نیز در گفت‌وگو با حبیب لاجوردی کالبدشکافی کرده و نکات بدیعی درباره اصلاحات ارضی را باز می‌کند که با تلخیص از این کتاب برای خوانندگان ارجمند درج می‌شود.

گس- گلشائیان

از دوره دوازدهم تا دوره شانزدهم در مجلس بودم

(۱۳۲۸-۱۳۱۸). در آخر دوره پانزدهم آن، قرارداد گس- گلشائیان را آوردند مجلس. چند نفر با آن مخالفت کردند، از جمله من. اتفاقا، رل مهم هم در دست من بود، زیرا من در کمیسیون دارایی مجلس بودم. این قرارداد باید می‌آمد تا در کمیسیون دارایی تصویب شود و مخبر این کمیسیون هم من بودم که باید خبرش را می‌دادم. تقریبا کلید در دست من بود. هرچه کردند من گفتم از محالات است. این قرارداد نباید تصویب شود. من آن روز صبح رفتم مجلس. دیدم خبری منتشر کردند به امضای بنده که می‌نویسد: «کمیسیون تشکیل شد و قرارداد تصویب شد.» پا شدم به سردار فاخر (رییس مجلس شورای ملی) تذکر دادم. گفتم: «آقای سردار حقش هست که من پا شوم شمارا این جا مفتضح و رسوا کنم که شما حالا به کار جعل سند و کاغذ پرداختید؟ این چه حرکتی است که شما کرده‌اید؟ گفت، «والله، من خبر ندارم.» گفتم، «خبر ندارید؟ یعنی چه؟» آمدم پایین. اعتراض مختصری هم من کردم و آن قضیه گذشت...آخر دوره هم بود، توانستند آن قرارداد را در دوره پانزدهم بگذرانند. در دوره شانزدهم مطرح شد و باز یکی از مخالفان من بودم... صدرالاشراف، والی خراسان خودش صندوق را آورد و رای من را عوض کرد... او گفت، مقام سلطنت این‌طور از من خواسته است...

قرارداد کنسرسیوم

مقصود آنکه آن دوره شانزدهم تقصیر خود من بودکه نشد

و الا، شاه هیچ تقصیری نداشت. ولی‌دوره هفدهم (هجدهم) من دوباره انتخاب شدم و بعد این قرارداد کنسرسیوم آمد به مجلس. این هم خیلی جالب توجه است. در این قرارداد کنسرسیوم یک ماده بود که آنچه کنسرسیوم احتیاج ریالی داشته باشد، دولت ایران ریال او را به نرخ رسمی می‌پردازد. من پیشنهاد کردم به جای نرخ رسمی نوشته شود به نرخ آزاد. همین یک کلمه را دادیم. جلسه ختم شد. فردا صبح، می‌خواستم بیایم مجلس، تلفن صدا کرد. گفتند بیا با وزیر دربار صحبت کن. مرحوم علاء بود. گفت، «فلانی، شاه خیلی نسبت به شما اظهارالتفات و محبت فرمودند.» گفتم من هم از شاه تشکر می‌کنم». علاء به منزل من آمد و گفت، شاه گفته است، پیشنهادت را پس بگیر. گفتم، من پیشنهاد داده‌ام و پس نمی‌گیرم، حتی اگر شما گردن مرا هم بزنید. شاه ولی نعمت من است، اگر بگوید خودت را از پنجره پرت کن، می‌کنم، اما پیشنهادم را پس نمی‌گیرم.

رسیدم به مجلس و پشت میزم نشستم ... گفتم به سردار فاخر بگو فلانی گفت: «من فکر نمی‌کردم که شما ... پیشنهادی که هنوز در مجلس خوانده نشده را چرا به شاه خبر داده‌اید؟ سردار فاخر گفت: «والله، من خبر ندارم، روحم خبر ندارد...» زاهدی و امینی که نخست‌وزیر و وزیر دارایی بودند آمدند. زاهدی گفت: «آقای امیر تیمور، به خدا اگر شما الان این پیشنهاد را پس نگیرید، من هم می‌زنم می‌روم». گفتم: «فوری تشریف ببرید ... این چه شکل حرف زدن است... من نوکر شما که نیستم ...» ظهر آمدم خانه، تلفن صدا کرد. باز از دربار بود. رییس دفتر شاه گفت، همین الان باید شرفیاب شوی ...» گفتم: «برای من

غیرممکن است، من نمی‌توانم بیایم ...» فردا رفتم شاه گفت: «این پیشنهاد شما اساس قرارداد را از بین می‌برد و باید شما همین حالا آن را پس بگیرید.» گفتم: «گردن بنده را اگر شاه از این جا اره کنید، بنده پیشنهادم را پس نمی‌گیرم ...» شاه هی راه رفت، بالا و پایین، سه ربع ساعت طول کشید و دوباره گفت: «باید پس بگیرید». گفتم: «محال است، محال است، من پس نمی‌گیرم». گفت: «پس یک کار دیگر بکنید. پیشنهاد که خوانده شد شما حرف نزنید.» گفتم: «این از محالات است، چون مطابق قانون اساسی و طبق نظامنامه، کسی که پیشنهاد می‌دهد، باید توضیح دهد ... قبول کردم که یک دقیقه حرف بزنم... آمدیم مجلس، پیشنهاد خوانده شد. من گفتم تفاوت نرخ رسمی و نرخ آزاد هر سال اینقدر می‌شود، دلتان می‌خواهد رای ‌دهید، دلتان می‌خواهد رای ندهید. آمدم بیرون. هیچ کس هم رای نداد و پیشنهاد من تصویب نشد ...».

نرخ لیره

... بعد از جنگ بود و قضایای اشغال ایران که انگلیسی‌ها، روس‌ها و آمریکایی‌ها آمدند ایران را اشغال کردند. مرحوم آقای فروغی، نخست‌وزیر شد... دکتر اشرف نفیسی را هم وزیر دارایی کرد و آورد به مجلس معرفی کرد. پروگرامشان را دادند و مجلس تصویب کرد. ۴-۳ روز بعد تو روزنامه خواندم که نوشته شده، این پوند انگلیسی (را که آن وقت هر پوند ۵ تومان بود)، اشرف نفیسی قراردادی بسته با آنها که هر چقدر احتیاج به ریال دارند، پوند بدهند، از قرار هر پوند ۱۵ تومان که اینها ریالشان را بدهند. یک روز به طور خصوصی گفتم، دکتر آخر، این خیلی به ضرر ما است، چرا این کار را کردید؟ گفت: مصلحت بود. این کار را کردیم ... جلسه مجلس تشکیل شد، پا شدم ورقه‌ای دادم به مجلس که آقای اشرف نفیسی را به واسطه کار زشتی که کرده، استیضاح می‌کنم. باید آقای فروغی و اشرف نفیسی بیایند و جواب استیضاح را بدهند. فروغی بدبخت به کمیسیون‌های مجلس مراجعه کرد و همه تصدیق کردند حق با من است ... فروغی استعفا داد و رفت ... او دوباره کابینه تشکیل داد و اشرف نفیسی را کنار گذاشت ... کابینه را برای معرفی به مجلس آورد ... در مجلس گفتم، استیضاح چه شد؟ فروغی گفت، کسی که مرتکب این کار شده بود را کنار گذاشتم... گفتم، اما هنوز کار در جای خودش است ... ضرر ایران چگونه جبران می‌شود... هر پوند در آن موقع ۵ تومان بود، اینها خیال داشتند اول۱۵ تومان بدهند، بعد روی اعتراض من گفتند ۹ تومان ... این بود که اشرف نفیسی با بنده رابطه‌اش بد شد...