خاطرات
سپهبد ایادی و کارخانه سیمان آبیک
علینقی عالیخانی از وزیران اقتصاد در دهه ۱۳۴۰ و از مطلعترین تکنوکراتهای رژیم گذشته در کتاب خاطرات خود، بحثهای جذابی درباره شرایط پشت پرده فعالیتهای اقتصادی دارد.
یکی از بحثهایی که او در کتاب خود مطرح کرده داستان سپهبد ایادی و کارخانه سیمان آبیک است. وی یکی از دلایل استعفای خود از وزارت اقتصاد را منازعات درباره این کارخانه میداند. وی گفته است: مورد خیلی جدی دیگری پیش آمد که من هم خیلی جدی با آن مخالفت کردم و نتیجه هم گرفتم. ما برای یک کارخانه لاستیک میخواستیم پروانه بدهیم به شرکت انگلیسی دانلوپ و میخواستیم اضافه بر دو کارخانه لاستیکسازی موجود واحد تازهای هم وارد بازار بشود و رقابت بیشتری داشته باشند. شرایط سختی هم گذاشته بودیم و دانلوپ هم پذیرفته بود. درست در همین موقع شخصی که در آمریکا در آن زمان کارش دلالی بود و بعد هم خیلی پولدار شد، آمد و با یکی از کسانی که در جریان ۲۸مرداد در ایتالیا مورد توجه اعلیحضرت قرار گرفته بود تماس گرفت و با او صحبت کرده بود که من حاضر هستم که یکی از کمپانیهای لاستیکسازی آمریکا، فایرستون، را بیاورم به ایران، و شما پروانه را به انگلیسیها ندهید، به اینها بدهید. او گفته بود که من با تماسی که با شاه دارم این کار را حتما انجام میدهم، و به عرض شاه رسانده بود و شاه هم، غافل از همه جا گفته بودند که بله این کار را بکن. آن شخص هم آمده بود به وزارت اقتصاد.
کارخانه سیمان آبیک
مورد بعدی که برایم پیش آمد، در واقع یکی از دلایل رفتن من از وزارت اقتصاد شد. در همان سال آخر که من در وزارت اقتصاد بودم یک روز تلگرافی از سوئیس آمد که شما یک پروانه سیمان بدهید به بنیاد پهلوی که در آبیک کارخانه سیمان بگذارند. در ضمن شاه خیلی با مهربانی این تلگراف را برای من فرستاده بود، به امضای ایادی، که من متوجه مقرراتی که شما دارید که در فاصله ۱۲۰کیلومتری تهران نباید صنعت تازه ایجاد کرد هستم، ولی این کار را بکنید. من هم وجدانا باید حضورتان عرضه بکنم که درست است که این کار خلاف آن ضابطه بود، ولی به هیچوجه قصد مخالفت با حرف شاه را نداشتم.
من پیش خودم فکر کردم که اقلا شاه به من اجازه بدهد وقتی که بر میگردد توضیح بدهم و اگر سر تصمیمش باقی است این کار را بکنم.
چون آبیک امکانات خیلی خوبی داشت برای سیمان، ولی خب این امکانات را شاید میشد آن طرفتر هم فراهم کرد و همان کار را انجام داد. به هر حال وقتی میخواهیم این مقررات مربوط به ۱۲۰کیلومتر حریم را بشکنیم، باید تکلیف من روشن باشد، که بتوانم با شاه صحبت بکنم که، خیلی خب، پس بگذارید من اصولا مقررات را تغییر بدهم. تصویبنامه محدودیت ایجاد صنعت تازه در شعاع ۱۲۰کیلومتری تهران را خودم به دولت پیشنهاد کرده بودم که مخصوصا دست خودمان را ببندیم که نتوانیم در اینجا صنعت ایجاد کنیم و فعالیت صنعتی را در این منطقه بیش از پیش متمرکز کنیم. حالا، اگر میخواهیم خلاف این کار را بکنیم، پس من اجازه داشته باشم بگویم هر کسی میتواند در این محدوده ۱۲۰کیلومتری صنعت سیمان ایجاد بکند. این واقعا نیتم بود. یعنی همه را به یک چوب برانیم. نگوییم که این چون بنیاد پهلوی و آقای بهبهانیان رییس املاک پهلوی است اجازه دادیم. بنابراین کاری نکردم.
دو روز بعدش باید میرفتم به یک سمیناری که سازمان ملل مرا دعوت کرده بود در هلند، برای مسائل کشورهای پیشرفته و در حال رشد، که یک طرف کشورهای پیشرفته بودند و یک طرف ما، که با آنها بنشینیم صحبت بکنیم و در چند روز من در تهران نبودم. آقای بهبهانیان مرا در هواپیما دید، ولی به من هیچ چیز نگفت. ولی او رفته بود به سوئیس و با ایادی، که هیچ نظر خوشی نسبت به من به دلیل دیگری نداشت، صحبت کرده بود و وقتی جریان را به عرض شاه میرسانند، فوقالعاده عصبانی میشود و تلگراف خیلی تندی برای هویدا میفرستد، به طوری که وقتی من از هلند آمدم، هویدا گفت چه شده، چه کار کردی که شاه یک چنین تلگرافی کردهاند؟ من تلگراف را به شما نشان نمیدهم، ولی بدان که خیلی بد شده فوری تصویبنامه را بیاور. گفتم چشم. تصویبنامه را بردم، ولی هیچ نتوانستم صحبت بکنم. شاه فوقالعاده سر آن جریان دلگیر شده بودند.
این از موارد مشکل برخوردهای من در پایان کار و سال هفتم خدمتم در وزارت اقتصاد بود. در آن ۵، ۶ سال اول واقعا حمایت او از من یک عامل اساسی بود که توانستم کار بکنم. در چند مورد، برای صنایعی که ایجاد کردیم ابتکار از او بود. یعنی در مورد ذوب آهن قدم اول را خود شاه برداشت. صحبتهایی کرده بودیم که چه کاری میتوانیم بکنیم، ولی پس از صحبتهای اولیهای که کرده بودیم، او رفت به روسیه و در مورد ذوبآهن و ماشینسازی اراک و همچنین در مورد لوله گاز با آنها توافق کرد. بعد به من گفت اجرا کن ولی خودش ابتکار را در دست گرفته بود. - به خاطر اینکه چندین بار کوشش کرد برای منافع شخصی خودش کاری بکند و با مخالفت من روبهرو شد. همچنین بعضی از کارهای او مورد انتقاد من بود. او ماهیگیری جنوب را که با نیت خوبی ایجاد شده بود، در دست گرفته بود، ولی برخلاف توقع ما به هیچوجه به ماهیگیران جنوب این امکان را نداد که بتوانند در آنجا فعالیت خودشان را بهبود بدهند. فقط برای او محل درآمدی شده بود که ماهیگیری جنوب را در اختیار شرکتهای خارجی بگذارد و خودش هم سودی از این راه ببرد. من در جلسه شورای اقتصاد در حضور شاه به این موضوع و از کارهایی که در ماهیگیری جنوب میکند اشاره و انتقاد کردم. یکی از کسانی که در آن شورا بود و میدانستم همه خبرها را به ایادی میبرد فوری این خبر را برد و روز بعدش هم ایادی یک نفر را فرستاد از من گله کرد. ولی خب، در دلش مانده بود. از این گذشته مایل بود برای بیمارستانهای کمکی که درست کرده بود (بیمارستان نبودند، در واقع یک ساختمان که بیمارانی را که تخت در بیمارستانهای معمول نبود آنجا میخواباندند، کار زیادی هم رویشان انجام نمیدادند ولی نامشان بیمارستان کمک بود) از بازرگانان کمک میگرفتند- تیرآهن، مصالح یا پول و هر چه که او بتواند کارش را توسعه بدهد. البته در این مورد هیچ سود شخصی نداشت ولی دلش میخواست این کار را بکند.
ارسال نظر